امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 1 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» برائت/ ادله احتیاط/ اخبار تثلیث 95.10.18
#71
1395.11.17
 بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
استاد با اشاره ای اجمالی به نتیجه بحث در روایت عبد الله بن وضاح، به این نتیجه می رسند که این روایت از نظر سندی معتبر نیست و دلالت آن نیز بر لزوم احتیاط در شبهات بدویه تام نیست. ایشان در ضمن مباحث خویش این احتمال را که با تمسک به اصاله عدم التقیه مراد از حمره در روایت را حمره حاصل از اشعه خورشید بدانیم، بیان و این استدلال را با توجه به احتمال اماره اخص بودن حمره و هم چنین ابتنای آن بر تمسک به اصول لفظی برای اثبات مراد استعمالی، مورد مناقشه قرار می دهند. ایشان روایت عبد الله بن الحجاج را به عنوان روایت بعدی که بر احتیاط تمسک شده، بیان می کنند و سند این روایت را که به چند سند تفکیک می شود، معتبر دانسته اند.
چکیده مباحث در روایت عبد الله بن وضاح
سخن در بررسی استدلال به روایت عبد الله بن وضاح بر لزوم احتیاط در شبهات بدویه بود. بیان شد روایت به علت مشخص نبودن مراد از سلیمان بن داود معتبر نیست. از نظر متنی نیز در حمره واقع در روایت سه احتمال حمره مشرقیه، حمره مغربیه و حمره حاصل در سمت مغرب که نشانه مستتر نشدن خورشید است، محتمل است هر چند احتمال اراده حمره مغربیه از همه احتمالات ابعد است و باید روایت را مطابق این احتمال حمل بر تقیه از خطّابیه کرد. با توجه به احتمالات موجود در روایت، هر چند به این روایت بر هر دو قول اعتبار حمره مشرقیه و استتار قرص در وقت مغرب، استدلال شده اما روایت اجمال دارد و بر هیچ یک قابل استدلال نیست.
تمسک به اصاله عدم التقیه برای اثبات اراده شک در استتار قرص از حمره
امکان دارد به اصاله عدم التقیه برای تعیّن احتمال اراده سرخی حاصل در سمت مغرب که در هنگام غروب ایجاد می شود و امکان دارد قرص مستتر نشده باشد، استدلال شود. به این بیان که در فرض اراده حمره مغربیه روایت باید حمل بر تقیه از خطّابیه شود و در فرض اراده حمره مشرقیه نیز باید روایت به ضربی از تقیه حمل شود. زیرا یا باید حمل بر آن شود که امام ع حکم واقعی را به جهت تقیه بیان نکرده[1] یا این که امام ع حکم واقعی را بیان کرده ولی در تعلیل حکم به احتیاط تقیه کرده یا خلاف واقع بیان کرده است[2]، اما در حمل حمره بر معنای اول، تقیه ای در روایت وجود ندارد و با جریان اصاله التقیه، احتمال اراده سرخی که می تواند ناشی از عدم استتار قرص باشد، متعین است.
پاسخ به این استدلال
دو پاسخ به این استدلال می توان داد:
پاسخ اول ( احتمال اماره اخص بودن ذهاب حمره مشرقیه)
 همانگونه که در جلسات گذشته از شهید صدر نقل شد، می توان تقریبی را ارائه داد که ذهاب حمره مشرقیه اماره ای اخص بر ملاک ثبوتی مغرب شرعی است و اساسا در تعلیل حکم به احتیاط، تقیه ای در کار نیست. مرحوم شهید صدر بیان کرده بود امکان دارد ملاک واقعی مغرب شرعی استتار قرص در منطقه بعدی زمانی منطقه زندگی مصلّی باشد و چون شناخت استتار قرص در آن منطقه، سخت است شارع اماره ذهاب حمره را برای تشخیص این استتار جعل کرده و این اماره ملازم با استتار قرص در آن منطقه نیست بلکه با ایجاد آن قطعا استتار قرص شده اما امکان دارد پیش از ذهاب حمره، استتار قرص در آن منطقه ایجاد شده باشد. ما هر چند این بیان را نپذیرفتیم اما به بیانی دیگر، امااره اخص بودن را تقریب کردیم که امکان دارد ملاک واقعی مغرب شرعی استتار قرص از افق مصلّی نبوده بلکه استتار آن مع آثاره به درجه ای خاص از افق ملاک مغرب شرعی باشد و ذهاب حمره نیز اماره ای اخص برای آن جعل شده باشد. مطابق این احتمال در فرض اراده حمره مشرقیه از حمره، لازم نیست روایت را حمل بر تقیه کرد.
پاسخ دوم(ابتنای استدلال بر تمسک به اصول لفظی برای اثبات مراد استعمالی)
در پاسخ دوم به استدلال به اصاله التقیه برای اثبات اراده حمره مشرقیه باید گفت: این استدلال متوقف بر تمسک به اصولی لفظی در دوران امر بین تخصیص و تخصص برای اثبات تخصّص است. زیرا در فرضی که مراد از حمره، حمره مشرقیه باشد می دانیم مراد جدّی بر طبق روایت نیست و باید روایت حمل بر تقیه شود اما نمی دانیم که آیا مراد استعمالی نیز نیست و اساسا حمره مشرقیه اراده نشده یا مراد استعمالی وجود دارد اما در آن تقیه وجود دارد و اصاله الجد و اصاله عدم التقیه برای تعیین مراد استعمالی با فرض معلوم بودن مراد جدی جریان ندارد.
در تمام روایاتی که مجمل بوده و دو احتمال در آن جاری است، همین بحث وجود دارد. مثلا اگر روایت مردّد بین دو معنا باشد که مطابق یکی از دو معنا مراد جدّی از روایت مخدوش نیست و مطابق معنای دیگر مراد جدّی نمی تواند مطابق مراد استعمالی باشد، نمی توان با جریان اصاله الجدّ و اصول لفظیه مراد استعمالی نبودن را نفی کرد. جریان اصاله عدم التقیه در مواردی است که مراد استعمالی روشن بوده امام مراد جدی معلوم نیست که آیا همین مراد استعمالی مراد جدی نیز هست؟ در این موارد با جریان اصاله عدم التقیه مراد جدی بودن اثبات می شود اما در جایی که مراد جدی روشن است که تقیه وجود دارد اما روشن نیست که مراد استعمالی چیست؟ نمی توان با تمسک به اصاله عدم التقیه مراد استعمالی را تعیین کرد. این بحث، بحثی مفصّل است که بین مرحوم شیخ و مرحوم آخوند وجود دارد و مرحوم شیخ قائل به جریان اصاله الجد برای تعیین مراد استعمالی است و مرحوم آخوند که ما نیز موافق ایشان هستیم، اصول را در این موارد جاری نمی دانند.
پاسخ سوم ( ابتنای بحث بر حجیت مثبات اصول لفظیه)
جریان اصاله عدم التقیه برای اثبات مراد استعمالی علاوه بر اشکال سابق، این اشکال را نیز دارد که لازمه جریان اصاله عدم التقیه و عدم اراده ذهاب حمره مشرقیه، اراده استعمالی حمره به معنای اول است در حالی که حجیت مثبات اصول لفظیه نیازمند بحث است. اما می توان در پاسخ به این اشکال بیان داشت: امکان دارد بر فرض جریان اصل لفظی، لوازم اصول لفظیه به علت اماره محسوب شدن آنها، حجت باشد و بتوان با عدم اراده معنای دوم مثلا اثبات کرد معنای اول اراده شده است. اما اشکال عمده آن است که با جریان اصاله التقیه نمی توان مراد استعمالی را کشف کرد.
عدم لزوم بیان حکم واقعی بر امام ع
تمام این مباحث مبتنی بر آن است که شأن امام ع بیان حکم واقعی باشد و بر امام ع لازم باشد حکم واقعی را بیان کند اما با وجود ورود روایات متعددی که وظیفه ملکفین را در پرسش بیان کرده اما پاسخ را بر امام ع لازم ندانسته است، اثبات می شود وظیفه امام ع بیان حکم واقعی نیست و امام ع با در نظر گرفتن مصالح، حکم واقعی را بیان کرده یا بیان نمی کند. مضمون این کلام در روایات متعددی در بصائر الدرجات و کافی وارد شده که تنها به یک روایت از آنها اشاره می شود:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَبِي دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ مَنِ الْمَعْنِيُّ بِذَلِكَ قَالَ قُلْتُ فَأَنْتُمُ الْمَسْئُولُونَ قَالَ نَعَمْ قَالَ قُلْتُ وَ نَحْنُ السَّائِلُونَ قَالَ نَعَمْ قَالَ قُلْتُ فَعَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُجِيبُونَا قَالَ لَا ذَاكَ إِلَيْنَا إِنْ شِئْنَا فَعَلْنَا وَ إِنْ شِئْنَا لَمْ نَفْعَلْ ثُمَّ قَالَ‏ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ‏.[3]
اما به نظر می رسد هر چند از نظر عقلی بر امام ع در فرضی که مصلحت اهمی در عدم بیان باشد، واجب نیست حکم واقعی را بیان کند اما این خلاف قاعده است و اصل اولی مقتضی عدم وجود مصلحت اهم و بیان حکم واقعی توسط امام ع است. بنابراین در روایتی که نمی دانیم امام ع حکم واقعی را بیان کرده یا از بیان حکم سکوت کرده است، می توان بیان حکم واقعی را اثبات کرد.
پس این روایات در ما نحن فیه نقشی ندارد زیرا علت عدم لزوم بیان بر امام ع وجود مانع است و در فرض نبود مانع بر امام ع بیان حکم واقعی واجب است و وجوه متعدّدی بر این سخن دلالت دارد. اساسا منصب امام ع منصب هدایت و بیان حکم واقعی است و امام ع مصداق بارز « إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَى الْعَالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ‏ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ سُلِبَ نُورَ الْإِيمَانِ»[4] و «فِي كُلِّ خَلَفٍ مِنْ أُمَّتِي عَدْلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، يَنْفِي عَنْ هَذَا الدِّينِ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ، وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ‏، وَ تَأْوِيلَ الْجُهَّالِ. وَ إِنَّ أَئِمَّتَكُمْ وَفْدُكُمْ إِلَى اللَّهِ، فَانْظُرُوا مَنْ تُوْفِدُونَ فِي دِينِكُمْ وَ صَلَاتِكُمْ»[5] است. مانعی که می تواند از این وظیفه اولیه امام ع جلوگیری کند، وجود مصلحت اقوی در عدم اظهار واقع است و امام ع در تزاحم ملاکات بین بیان حکم واقعی و عدم آن، با علم به اهمیت ملاک عدم بیان حکم واقعی، حکم را بیان نمی کند. بر همین اساس همانگونه که بیان شد بر امام ع در تمام صور بیان حکم واقعی لازم نیست و حتی امر به معروف نیز بر ایشان در تمام حالات لازم نیست. به همین علت اعتراض برخی از زیدیه و برخی از سادات که گرایشاتی به زیدیه داشتند بر امام ع در ترک امر به معروف و نهی از منکر، اعتراضی ناشی از نشناختن احکام و ابتنای آنها حتی امر به معروف و نهی از منکر بر عدم تزاحم با ملاک اهم، است. بر همین اساس در روایت زراره وارد شده است که زراه وارد بر امام ع شد و الواح خود را باز کرد و پرسشی را مطرح کرد و امام ع پاسخ نداد. زراره الواح خود را بست و گفت که بر ما سؤال واجب است اما بر شما پاسخ لازم نیست و دیگر در این جلسه پرسش نکرد.[6]
نتیجه بحث در روایت عبد الله بن وضاح
با توجه به دو احتمال موجود در روایت، این روایت نمی تواند شاهد بر ملاک بودن زوال حمره مشرقیه یا استتار قرص در مغرب شرعی باشد. اما در ناحیه استدلال به این روایت بر لزوم احتیاط در شبهات بدویه،
 اولا: مطابق احتمال اراده سرخی ناشی از اشعه خورشید از حمره، ارتباطی به احتیاط در شبهات حکمیه ندارد و این شبهه ای موضوعیه است.
ثانیا: بر فرض شبهه حکمیه بودن در برخی از فروض، می تواند بیان امر به اخذ به احتیاط به علت ملاک حکم شارع در جعل حکم باشد و ارتباطی به تکلیف مکلّفین به احتیاط ندارد. یکی از احتمالات موجود در روایت آن بود که حمره اماره ای اخص بر ملاک ثبوتی مغرب شرعی است.
ثالثا: بر فرض این که شبهه در این روایت شبهه حکمیه بوده و احتیاط نیز بیان وظیفه مکلّفین باشد نه ملاک حکم شارع، نمی توان از این روایت قاعده ای عام در احتیاط در شبهات بدویه برداشت کرد و امکان دارد به باب صلاه اختصاص داشته باشد. به خصوص آنکه مورد روایت در شبهات وجوبیه است و در شبهات وجوبیه حتی اخباری ها قائل به لزوم احتیاط نیستند. به این علت که شک در این روایت در شرط واجب است که آیا شرط نماز استتار قرص است یا ذهاب حمره مشرقیه؟ شک در شرط واجب و از مصادیق شبهه وجوبیه است و کسی قائل به لزوم احتیاط در آن نیست. بر همین اساس کلام مجلسی اول که روایت را در مقام اعطاء قاعده (کل شاک فی الحکم الواقعی یجب علیه الاحتیاط) فرض کرده، صحیح نیست زیرا نمی توان مورد را (شبهه وجوبیه) از تحت این قاعده خارج دانست.
روایت عبد الرحمن بن الحجاج
روایت بعدی که به آن بر لزوم احتیاط در شبهات بدویه استدلال شده است، روایت عبد الرحمن بن الحجاج است. این روایت با سندهای متعدد در کافی وارد شده است. در کافی روایت با این سند آغاز شده «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى جَمِيعاً عَنْ‏ عَبْدِ الرَّحْمَنِ‏ بْنِ الْحَجَّاجِ» و پس از نقل روایت، سندی دیگر به روایت بیان شده است «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ مِثْلَهُ.»[7]
 در سند ابتدایی تحویل رخ داده و چند سند به هم عطف شده است. سندهای تفکیکی این سند این گونه است:
علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن عبد الرحمن بن الحجاج، علی بن ابراهیم عن ابیه عن صفوان عن عبد الرحمن بن الحجاج.
در اعتبار این دو سند بنابر تحقیق مسلّم نزد متأخرین که ابراهیم بن هاشم را ثوثیق می کنند، بحثی نیست.
محمد بن اسماعیل عن الفضل بن شاذان عن ابن ابی عمیر عن عبد الرحمن ، محمد بن اسماعیل عن الفضل عن صفوان عن عبد الرحمن
محمد بن اسماعیل در این دو سند نیز محمد بن اسماعیل نیسابوری است که به اکثار کلینی توثیق می شود و این دو سند نیز صحیح هستند.
در ذیل روایت این سند وارد شده است: علی بن ابراهیم عن محمد بن عیسی عن یونس عن عبد الرحمن بن الحجاج. در این سند محمد بن عیسی بن عبید واقع شده و بحثی قدیمی در توثیق و تضعیف او وجود دارد. هر چند برخی تصور کرده اند، بحث از محمد بن عیسی مختص به روایات او از یونس است اما بحث محمد بن عیسی بحثی کلی است و مختص به روایات یونس نیست. این تصور تنها به این علت به وجود آمده که شیخ صدوق ذیل ترجمه یونس این مطلب را بیان کرده که تمام روایات یونس مقبول است مگر روایاتی که محمد بن عیسی از او نقل کرده است. شاهد بر کلی بودن بحث از توثیق محمد بن عیسی، کلام ابن ولید در ترجمه محمد بن احمد بن یحیی بن عمران الاشعری است. ابن ولید از کتب محمد بن یحیی مواردی را استثنا کرده که یکی از آنها « أو عن محمد بن عيسى بن عبيد بإسناد منقطع‏»[8] است. همانگونه که در جایگاه خویش بیان کرده ایم، مراد از اسناد منقطع، اسناد متفرّد است و بر همین اساس در نقل مرحوم شیخ طوسی در فهرست[9] از شیخ صدوق، «یتفرد به» به منقطع ضمیمه شده است.
مستثنیاتی که ابن ولید از کتاب محمد بن احمد بن یحیی دارد در دو منبع رجال نجاشی و فهرست شیخ وارد شده که نجاشی مستقیم از ابن ولید اخذ کرده و شیخ طوسی از شیخ صدوق نقل می کند. همانگونه که بیان شد در نقل شیخ صدوق، یتفرد به برای تفسیر ینقطع اضافه شده تا بفهماند که مراد از ینقطع به، منقطع النظیر است. پس مشکل در محمد بن عیسی از ناحیه خود او بوده و ابن ولید و به تبع او شاگردش شیخ صدوق او را تضعیف کرده ولی اصحاب این تضعیف را نپذیرفته و بیان کرده اند: «من مثل أبي جعفر محمد بن عيسى سكن بغداد»[10]
به نظر ما علاوه بر وجود توثیقات صریح درباره محمد بن عیسی، اساسا تضعیفات به علت قوت حدسی بودن آنها و مبتنی بودن بر متن شناسی اعتبار ندارند. این احتمال در مستثنیات ابن ولید بسیار جدی است و به نظر ایشان بر پایه متن شناسی و متهم کردن راویان به نقل روایاتی که در آن غلو است، این روات را تضعیف کرده اند. در نتیجه سند علی بن ابراهیم عن محمد بن عیسی عن یونس عن عبد الرحمن بن حجاج هم بنا بر تحقیق صحیح است.
این روایت به سند دیگری در تهذیب وارد شده است: « علی بن السندی عن صفوان عن عبد الرحمن بن حجاج»[11] در این سند توثیق علی بن السندی و طریق شیخ به او مورد بحث است که در جلسه آینده به آن اشاره خواهد شد.
در مورد متن این روایت بحث عمده ای وجود ندارد و تنها به نقل چکیده فرمایشات شهید صدر اکتفا خواهیم کرد.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 
 
 


[1] با این پیش فرض که ملاک در مغرب شرعی ذهاب حمره مشرقیه است و احتیاط در شبهات بدویه واجب است. (مقرّر)
[2] با این پیش فرض که ملاک در مغرب شرعی ذهاب حمره مشرقیه است و احتیاط در شبهات بدویه واجب نیست. (مقرّر)
[3] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم ؛ ج‏1 ؛ ص42
[4] عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ ج‏1 ؛ ص113
ِ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ: لَمَّا مَاتَ أَبُو الْحَسَنِ ع‏  وَ لَيْسَ مِنْ قُوَّامِهِ أَحَدٌ إِلَّا وَ عِنْدَهُ الْمَالُ الْكَثِيرُ فَكَانَ ذَلِكَ سَبَبَ وَقْفِهِمْ‏  وَ جُحُودِهِمْ لِمَوْتِهِ وَ كَانَ عِنْدَ زِيَادٍ الْقَنْدِيِ‏  سَبْعُونَ أَلْفَ دِينَارٍ وَ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ  ثَلَاثُونَ أَلْفَ دِينَارٍ قَالَ‏  فَلَمَّا رَأَيْتُ ذَلِكَ وَ تَبَيَّنَ لِيَ الْحَقُّ وَ عَرَفْتُ مِنْ أَمْرِ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع مَا عَرَفْتُ تَكَلَّمْتُ وَ دَعَوْتُ النَّاسَ إِلَيْهِ قَالَ فَبَعَثَا  إِلَيَّ وَ قَالا لِي مَا يَدْعُوكَ إِلَى هَذَا إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ الْمَالَ فَنَحْنُ نُغْنِيكَ وَ ضَمِنَا لِي عَشَرَةَ ألف [آلَافِ‏] دِينَارٍ وَ قَالا لِي كُفَّ فَأَبَيْتُ فَقُلْتُ لَهُمَا إِنَّا رُوِّينَا عَنِ الصَّادِقِينَ ع أَنَّهُمْ قَالُوا إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَى الْعَالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ‏ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ سُلِبَ نُورَ الْإِيمَانِ وَ مَا كُنْتُ لِأَدَعَ الْجِهَادَ فِي أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى كُلِّ حَالٍ فَنَاصَبَانِي وَ أَظْهَرَا لِيَ الْعَدَاوَةَ .
[5] قرب الإسناد (ط - الحديثة) ؛ النص ؛ ص77
[6] رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال ؛ النص ؛ ص143
عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، قَالَ: دَخَلَ زُرَارَةُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ إِنَّكُمْ قُلْتُمْ لَنَا فِي الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ عَلَى ذِرَاعٍ وَ ذِرَاعَيْنِ، ثُمَّ قُلْتُمْ أَبْرِدُوا بِهَا فِي الصَّيْفِ، فَكَيْفَ الْإِبْرَادُ بِهَا وَ فَتَحَ‏ أَلْوَاحَهُ‏ لِيَكْتُبَ مَا يَقُولُ، فَلَمْ يُجِبْهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) بِشَيْ‏ءٍ، فَأَطْبَقَ أَلْوَاحَهُ فَقَالَ إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ وَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِمَا عَلَيْكُمْ، وَ خَرَجَ وَ دَخَلَ أَبُو بَصِيرٍ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَقَالَ إِنَّ زُرَارَةَ سَأَلَنِي عَنْ شَيْ‏ءٍ فَلَمْ أُجِبْهُ، وَ قَدْ ضِقْتُ‏  فَاذْهَبْ أَنْتَ رَسُولِي إِلَيْهِ، فَقُلْ صَلِّ الظُّهْرَ فِي الصَّيْفِ إِذَا كَانَ ظِلُّكَ مِثْلَكَ وَ الْعَصْرَ إِذَا كَانَ مِثْلَيْكَ، وَ كَانَ زُرَارَةُ هَكَذَا يُصَلِّي فِي الصَّيْفِ، وَ لَمْ أَسْمَعْ أَحَداً مِنْ أَصْحَابِنَا يَفْعَلُ ذَلِكَ غَيْرَهُ وَ غَيْرَ ابْنِ بُكَيْرٍ.
[7] الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏4 ؛ ص391
[8] رجال‏النجاشي ص :  348، رقم : 939
[9] فهرست‏الطوسي ص :  410، رقم: 623
قال محمد بن علي بن الحسين (ابن بابويه): إلا ما كان فيه من تخليط و هو (الذي يكون) طريقه محمد بن موسى الهمداني أو يرويه عن رجل أو عن بعض أصحابنا أو يقول: و روي أو يرويه عن محمد بن يحيى المعادي أو عن أبي عبد الله الرازي الجاموراني أو عن السياري أو يرويه عن يوسف بن السخت أو عن وهب بن منبه أو عن أبي علي النيشابوري أو أبي يحيى الواسطي أو محمد بن علي الصيرفي أو يقول: وجدت في كتاب و لم أروه أو عن محمد بن عيسى بن عبيد بإسناد منقطع يتفرد به ....
[10] رجال النجاشی؛ ص: 333، رقم: 896
[11] تهذیب الاحکام؛ ج 5، ص: 466، ح 1631
پاسخ
#72
1395.11.18
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
بحث این جلسه در سند روایت عبد الرحمن بن الحجاج که بر لزوم احتیاط به آن استدلال شده، می باشد. یکی از اسناد، سند تهذیب است که علی بن السندی در صدر آن واقع شده است. استاد در این جلسه با بیان و بررسی شیوه مرحوم آقای خویی در عدم حکم به اتحاد علی بن السندی و علی بن اسماعیل، علاوه بر نقد این شیوه و بیان شیوه صحیح در توحید مختلفات، با اقامه قرائن متعدد، اتحاد علی بن اسماعیل و علی بن السندی را نتیجه می گیرند.
سند روایت در کافی
بحث در سند روایت عبد الرحمن بن الحجاج که بر لزوم احتیاط به آن استدلال شده، بود. بیان شد در کافی[1]  دو سند ذکر شده که یک سند آن محوّل بوده و به دو سند بازگشت داشت. سندی که در آن ابراهیم بن هاشم عن ابیه بود بنا بر تحقیق مسلم نزد متأخرین که ابراهیم بن هاشم را توثیق می کنند، صحیحه است. سند بعد که در آن محمد بن اسماعیل عن الفضل بن شاذان وارد شده است، نیز علی التحقیق صحیحه است چون محمد بن اسماعیل النیسابوری به نظر ثقه است. سند سوم که علی بن ابراهیم عن محمد بن عیسی بود نیز بنابر تحقیق که محمد بن عیسی بن عبید یقطینی ثقه است، صحیحه می باشد.
سند روایت در تهذیب
سند چهارم روایت، سندی موجود در تهذیب[2] است که با علی بن السندی آغاز می شود. در این سند دو بحث وجود دارد؛ شناخت علی بن السندی و توثیق یا تضعیف او و سند شیخ طوسی به علی بن السندی.
علی بن السندی
مرحوم آقای خویی در باره علی بن السندی عبارتی دارند که پس از نقل آن، مورد بررسی قرار می گیرد: «قال الكشي نصر بن الصباح قال: علي بن إسماعيل ثقة و هو علي بن السندي لقب إسماعيل بالسندي. أقول: لا اعتماد على قول نصر بن الصباح فلا بد من البحث في هذا الموضوع»[3]
نصر بن الصباح
هر چند نصر بن الصباح، علی بن السندی را به علی بن اسماعیل تطبیق داده و توثیق کرده است اما ایشان کلام نصر بن الصباح را معتبر نمی دانند. وجه عدم اعتبار کلام نصر بن الصباح در دیدگاه مرحوم آقای خویی، امکان دارد شهادت کشی به غلو نصر بن الصباح باشد.[4] اما غلو در مقامات ائمه ع موجب از بین رفتن وثاقت در سایر جهات نیست. البته این امکان نیز وجود دارد که و لو شهادت به غلو موجب تضعیف راوی نیست اما دلیلی بر توثیق نصر بن الصباح نداریم و به همین علت مرحوم آقای خویی قول او را معتبر ندانسته است.
جریان اصاله عدم الخطا در روای ضعیف
فارغ از بحث کبروی شهادت به غلو که آیا موجب تضعیف راوی است یا نه؟ و این که شهادت کشی به غالی بودن نصر بن الصباح تضعیف او محسوب می شود؟ این بحث وجود دارد که آیا در اموری که قطع به عدم تعمّد کذب داریم و انگیزه ای بر کذب وجود ندارد، اصاله عدم الخطا در راوی ضعیف جاری است تا با ضمیمه این اصل و علم به عدم تعمّد بر کذب، کلام راوی ضعیف در این مورد خاص، پذیرفته شود؟
به نظر می رسد اصاله عدم الخطا از شؤون راویان ثقه نیست و در راوی ضعیف نیز اصل عقلایی عدم الخطا جریان دارد. مطابق این مبنا، می توان با جریان اصاله عدم الخطا در نصر بن الصباح و ضمیمه نبود داعی بر کذب در توثیق یا تضعیف علی بن اسماعیل و تطبیق او به علی بن السندی، قول نصر بن الصباح را در مورد علی بن اسماعیل پذیرفت حتی در صورتی که نصر بن الصباح را با شهادت کشی به غلو، تضعیف کنیم.
کفایت وثاقت راوی در مورد خبر
بر فرض عدم جریان اصاله عدم الخطا در راوی ضعیف، این پرسش وجود دارد که هر چند با شهادت کشی، نصر بن الصباح غالی است اما آیا در پذیرش خبر، وثاقت مطلقه شرط است یا وثاقت در امور مربوط به آن خبر کافی است؟ در مورد نصر بن الصباح این پرسش این گونه جریان دارد که نصر بن الصباح گاه در مورد مقامات و منازل ائمه ع مطلبی را نقل می کند و گاه در مورد توثیق و تضعیف روات دیگر مطلبی را بیان کرده است. حال اگر اخبار او در منازل ائمه ع را به علت غلو، معتبر ندانیم اما دلیلی مانند اعتماد کشی، بر اعتبار قول او در امور تاریخی و رجالی داشته باشیم، آیا توثیق مقیّده نصر بن الصباح، در پذیرش اقوال رجالی و تاریخی او کافی است یا باید حتی برای پذیرش قول او در این امور، وثاقت مطلقه نصر بن الصباح اثبات شود؟
پاسخ به این پرسش مبتنی بر مبنای پذیرش قول ثقه و خبر واحد است.
گاه به سیره عقلا یا ادله شرعی، خبر واحد را به طور کلی و در تمام امور حتی امور مربوط به شرح حال روات و رجال - حجت دانسته و ادله حجیت را ناظر به طریقیت می دانیم، در این صورت، همین که راوی در مورد روایت ثقه باشد در طریقیت کفایت می کند و قول راوی در خصوص موردی که وثاقت در آن دارد، معتبر است.
گاه حجیت خبر به ادله شرعیه ای است که جنبه طریقی صرف ندارند و تعبّد و موضوعیت در آنها وجود دارد. مثلا این احتمال وجود دارد که به جهت احترام شخص ثقه و ترویج عدالت، قول راوی عادل حجت شده باشد. در این فرض نمی توان حجیت مقیّده روایت راوی را اثبات کرد.
گاه حجیت قول راوی در رجال را به انسداد صغیر و حجیت ظن رجالی می دانیم، در این فرض ظن رجالی از قول راوی ایجاد شده و حصول ظن رجالی وابسته به ثقه بودن راوی در غیر امور مربوط به شناخت رجال، نیست. حجیت ظن رجالی، مبنای مرحوم وحید بهبهانی و اتباع ایشان است و بعد از ایشان تقریبا قول غالب، حجیت ظنون رجالی بوده است.
بنابراین پذیرش قول راوی در توثیق یا تضعیف، بازگشت به مبنای پذیرش قبول خبر در رجال دارد که آیا دلیلی خاص بر پذیرش آن وجود دارد یا ذیل همان ادله کلی حجیت خبر واحد، مندرج است؟
حجیت قول نصر بن الصباح از باب اطمینان
دو بحث سابق در جریان اصاله عدم الخطا و کفایت وثاقت در مورد روایت، در فرضی بود که بخواهیم برای قول نصر بن الصباح حجیت تعبدیه را ثابت کنیم اما به نظر می رسد نکته اصلی در پذیرش قول نصر بن الصباح، حصول اطمینان از این قول به ضمیمه سایر قرائن موجود در مقام است. احتمال اشتباه اشخاصی که نزدیک به زمان راوی بوده و در مورد آنها اظهار نظر می کنند، به علت محسوس بودن، احتمال ضعیفی است و حتی در فرض عدم جریان اصاله عدم الخطا، باز احتمال خطا به نظر بسیار ضعیف است و می توان به ضمیمه قرائن موجود در مقام، اطمینان به صحت قول نصر بن الصباح، حاصل کرد.
قرائن تعدّد علی بن اسماعیل و علی بن السندی
مرحوم آقای خویی در ادامه کلام خویش، علی بن السندی را با علی بن اسماعیل متحد ندانسته و علی بن اسماعیل در این طبقه را منصرف به علی بن اسماعیل بن عیسی می داند و می نویسد: « فنقول: إن علي بن إسماعيل قد روى عنه الصفار ... و روى عنه محمد بن أحمد بن يحيى ... و قد تقدم في ترجمة علي بن إسماعيل بن شعيب أن علي بن إسماعيل في هذه الطبقة ينصرف إلى علي بن إسماعيل بن شعيب» علی بن اسماعیل بن شعیب المیثمی در این کلام سهو القلم است و از نظر طبقه با علی بن اسماعیل، متفاوت است. ایشان خود نیز در جای دیگر چنین مطلبی نفرموده، بلکه در انتهای ترجمه علی بن السندی انصراف علی بن اسماعیل به علی بن اسماعیل بن عیسی را بیان می کند.[5]
ایشان پس از ذکر روات علی بن السندی و علی بن اسماعیل بیان می کند: « و المتحصل من ذلك: أن علي بن إسماعيل و علي بن السندي. وردا في أسناد الروايات و روى عن كل منهما الصفار و محمد بن أحمد بن يحيى و روى كل منهما عن صفوان و حماد و عثمان بن عيسى و محمد بن إسماعيل و محمد بن عمرو بن سعيد و بذلك استظهر الأردبيلي في جامعه صحة ما ذكره نصر بن الصباح من أن السندي لقب إسماعيل والد علي و تقدم عن الوحيد في التعليقة اتحاد علي بن السندي مع علي بن إسماعيل بن عيسى من جهة الاتحاد في الراوي و المروي عنه الی ان قال: فتحصل أن موارد اختلاف علي بن إسماعيل و علي بن السندي في الراوي و المروي عنه أكثر من موارد عدم الاختلاف و مع ذلك كيف يمكن الجزم باتحادهما و الله العالم؟»[6]
ایشان با وجود ذکر راویان و مشایخ مشترک علی بن اسماعیل و علی بن السندی، اما به علت بیشتر بودن راویان و مشایخ اختصاصی هر یک، اطمینان به وحدت این دو را نفی می کند.
روش کلی توحید مشترکات
کلام مرحوم آقای خویی از نظر روش توحید مختلفات به نظر صحیح نیست. جدا از صحت و سقم، توحید علی بن اسماعیل و علی بن السندی به نظر می رسد، شیوه ای که ایشان برای توحید مختلفات به کار برده و به تعداد مشایخ و روات این دو راوی اکتفا کرده است، ناقص باشد. در توحید مختلفات نکات مختلفی تأثیر گذار است که باید همه این نکات مدّ نظر باشد.
یکی از روش ها برای حصول اطمینان یا ظن به توحید مختلفات، نگاه به مشایخ کم روایت است. مثلا اگر علی بن اسماعیل و علی بن السندی هر دو از محمد بن عمرو بن سعید که کم راوی است، روایت کرده باشند، روایت کردن دو راوی به نام علی که در اتحاد آنها بحث وجود دارد و برخی این دو را متحد دانسته اند، امری بعید به نظر می آید. به حساب احتمالات، بسیار بعید است که دو نفر هم نام که سخن در اتحاد آنها وجود دارد، از راوی کم روایتی مثل محمد بن عمرو بن سعید، روایت کرده باشند در حالی که بر فرض احتمال وحدت این دو، نقل روایت یک راوی از محمد بن عمرو بن سعید امری مستبعد نیست.
این استدلال تنها در روات کم روایت جریان دارد و نمی توان با این استدلال، رواتی را که راویان زیادی از آنها روایت کرده اند، متحد دانست. مثلا نمی توان به علت نقل روایت حماد بن عیسی و حماد بن عثمان از امام صادق ع، این دو حماد را متحد دانست زیرا روات از امام صادق ع به حدی زیاد هستند که امکان وجود دو راوی به نام حماد در روات از ایشان، امری بسیار طبیعی است. اما مثلا اگر حماد بن عیسی و حماد بن عثمان از راوی کم روایتی مانند عیسی بن السری روایت کنند، امکان دارد کسی قائل به وحدت این دو شود. پس یکی از شیوه های کاربردی در توحید مختلفات، در نظر گرفتن راوی مشترک بین دو عنوان و بررسی پرروایت یا کم روایت بودن اوست.
روش دیگری که برای توحید مختلفات، کارساز است در نظر گرفتن راویان از دو عنوان محتمل الاتحاد است. مثلا با در نظر گرفتن راوی مشترک بین دو عنوان، کم شیخ یا پر شیخ بودن راوی مورد بررسی قرار گیرد و در فرض کم شیخ بودن راوی همان تقریب سابق تکرار شود.
روش سوم که امکان دارد از آن استفاده شود، بررسی اسنادی است که از نظر راوی و مروی عنه، این دو عنوان محتمل الاتحاد است. در بحث فقه در تمییز مشترکات هر سه روش بررسی و در برخی از نمونه ها، به کار گرفته شد اما بحث ما در اینجا در توحید مختلفات است که همین راه ها با تفاوت هایی در شیوه، کار برد دارد.
نکته چهارمی که باید در توحید مختلفات دقت شود، میزان روایت راویان مشترک و مختص است. مثلا عمده روایت راویان مشترک بین دو عنوان از مشایخ مشترک باشد و هر از این دو عنوان یک یا چند روایت از شیخی اختصاصی داشته باشند، نمی توان حکم به تعدد این دو عنوان کرد.
در نتیجه به نظر می رسد، روشن مرحوم آقای خویی در شمارش تعداد راویان مشترک و مختص و بیشتر بودن روات مختص، در حکم به تعدد راوی کافی نیست.
قراین اتحاد علی بن السندی و علی بن اسماعیل
برای اثبات اتحاد علی بن السندی و علی بن اسماعیل، قرائن متعددی می توان اقامه کرد که به آنها اشاره می شود.
اتحاد مشایخ و شاگردان
یکی از قرائنی که می توان بر اتحاد این دو راوی اقامه کرد، اتحاد مشایخ و شاگردان آنهاست. همانگونه که در بررسی کلام مرحوم آقای خویی بیان شد، استدلال ما به صرف اتحاد مشایخ یا شاگردان نیست بلکه با در نظر گرفتن اتحاد در مشایخ و شاگردان کم روایت به دنبال تقویت اتحاد هستیم.
بر همین اساس در شاگردان مشترک علی بن اسماعیل و علی بن السندی روات پرروایتی مانند صفّار و محمد بن احمد بن یحیی وجود دارند که وجود دو شیخ برای اینها به نام علی، امری مستبعد نیست.
در مشایخ مشترک نیز روات پرروایتی مانند صفوان، حماد بن عیسی و محمد بن اسماعیل بن بزیع، وجود دارد که نقل دو علی نام از آنها امری بسیار طبیعی است. اما در این مشایخ، محمد بن عمرو بن سعید وجود دارد که به این حد، پر روای نیست. این امکان وجود دارد با در نظر گرفتن این راوی قرینه ای برای اتحاد علی بن السندی و علی بن اسماعیل اقامه شود.
البته این قرینه تنها در حد بیان روش و نحوه توحید مختلفات است و جدای از صحت و سقم تطبیق این قرینه در مقام، قرائن متعدد دیگری بر وحدت این دو وجود دارد که موجب علم و اطمینان به اتحاد است.
وجود اسامی شبیه در این طبقه
قرینه ای که به روشنی اتحاد علی بن اسماعیل و علی بن السندی را اثبات می کند، وجود نام های مشابه این دو راوی در همین طبقه است. در این طبقه، دو روای دیگر شبیه به علی بن اسماعیل و علی بن السندی وجود دارد. یکی سعد بن اسماعیل[7] است که عینا سعد بن السندی[8] نیز در اسناد این طبقه موجود است. دیگری محمد بن اسماعیل[9] است که باز محمد بن السندی[10] در اسناد این طبقه وارد شده است. بسیار بعید به نظر می رسد در یک طبقه شش راوی که مشایخ مشترکی نیز دارند، وجود داشته باشد که سه به سه در پدر مشترک باشند و در یک طبقه السندی سه پسر به نام های سعد، علی و محمد داشته و اسماعیل نیز سه پسر به نام های سعد، علی و محمد داشته باشد. اما اگر این سه برادر بوده و پدرشان هم اسماعیل نام داشته باشد و هم ملقّب به سندی نیز باشد، امری بسیار طبیعی است.
نکته دیگری که اتحاد علی بن السندی و علی بن اسماعیل را تقویت می کند، روایت سعد بن اسماعیل[11] و علی بن السندی[12] از پدرشان است. همین که از بین این سه راوی شبیه به هم، دو نفر از آنها از پدرشان روایت داشته و پدر هر دو راوی باشد، باز موجب تقویت اتحاد است.
نکته دیگری که باز وحدت را تقویت می کند، اتحاد محمد بن اسماعیل و علی بن اسماعیل در این که جدّ هر دو عیسی است.
نکته دیگر در تقویت اتحاد، وجود اسنادی با نام علی بن السندی القمی[13] و علی بن اسماعیل الاشعری[14] و محمد بن اسماعیل القمی[15] است. علی بن اسماعیل اشعری است و اشعری ها اهل قم هستند و قمی بودن علی بن السندی نیز موجب تقویت وحدت است.
مجموعه این قرائن موجب اطمینان به وحدت علی بن اسماعیل و علی بن السندی است و سعد، علی و محمد سه برادر بوده اند که ظاهرا سعد به علت نقل بیشتر از پدر، برادری بزرگتر بوده، علی که از پدر روایتی دارد، برادر وسطی  و محمد نیز که از پدر روایت نمی کند، برادر کوچک تر بوده است. محمد تنها از علی بن الحکم که از نظر طبقه از صفوان که شیخ علی است، روایت می کند و همین شاهد بر کوچک تر بودن محمد است.
حاج آقای والد در یکی از حواشی ثواب الاعمال بر اتحاد تأکید داشته و بسیاری از این قرائن را بیان کرده اند و بنده در حاشیه بصائر، چکیده این قرائن را اشاره کرده ام.
وجه نام گذاری به السندی
امکان دارد وجه نام گذاری اسماعیل به السندی تجارت داشتن در هند باشد کما این که حلبی به علت تجارت در حلب، به حلبی اشتهار یافته است یا به علت شباهت به هندی ها، به السندی ملقّب شده باشد که این نوع اسم گذاری ها در قم متداول بوده است.
تأکیدی دوباره بر اهمیت تعداد روایات مشایخ و شاگردان
روش مرحوم آقای خویی در توحید یا عدم توحید مختلفات آن است که با در نظر گرفتن مشایخ مشترک بین علی بن اسماعیل و علی بن السندی و بررسی تعداد آنها که مثلا پنج راوی صفوان، حماد، عثمان بن عیسی، محمد بن اسماعیل، محمد بن عمرو بن سعید، است و در نظر گرفتن روات اختصاصی هر یک که مثلا هفت راوی است، تعداد روات مختص را بیشتر دانسته و حکم به عدم اتحاد کرده است. اما همانگونه که بیان شد صرف این روش کافی نیست و باید میزان روایت های مجموعه روات مختص و مشترک را در نظر گرفت. مثلا اگر 90 یا 95 درصد روایت ها از مشایخ مشترک بوده و ده یا پنج درصد از روات مختص باشد، اتحاد این دو راوی بسیار قوی است. زیرا این احتمال که در یک روایت از یکی از دو تعبیر علی بن اسماعیل یا علی بن السندی یاد شود، امری بسیار طبیعی است و این نمی تواند قرینه بر تعدد باشد. مختصاتی که مرحوم آقای خویی بیان کرده است، در حدود پنج یا شش شیخ است و از هر یک از اینها یک یا دو روایت وجود دارد و این میزان به هیچ وجه ارزش رجالی ندارد. بله در صورتی که علی بن اسماعیل یا علی بن السندی از یک روای چندین روایت به یک نام داشته باشد و در هیچ یک از روایات از این راوی، نام دیگر وجود نداشته باشد، می توان بر این قرینه بر تعدد این دو عنوان استدلال کرد. در این موارد این سوال جدی است که چگونه می شود علی بن اسماعیل و علی بن السندی مثلا متحد باشند در حالی که علی بن اسماعیل از این شیخ ده روایت دارد اما علی بن السندی حتی یک روایت نیز از او ندارد؟
البته باز در این استدلال این نکته وجود دارد که به کار بردن تعبیر علی بن اسماعیل یا علی بن السندی به راوی آنها بستگی دارد؟
این احتمال وجود دارد که راوی خاصی به علت مأنوس بودن با یک تعبیر در تمام روایت های خود از یک شیخ، تعبیر خاصی را به کار ببرد و از تعبیر دیگر استفاده نکند.
در جلسه آینده در این زمینه بیشتر توضیح می دهیم.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 
 


[1] الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏4 ؛ ص391
[2] تهذیب الاحکام؛ ج 5، ص: 466، ح 1631
[3] معجم‏رجال‏الحديث ج : 12  ص :  46، رقم : 8181
[4] نصر بن الصباح و هو غال‏ رجال‏الكشي ص :  18 ح 42 و حدثني أبو القاسم نصر بن الصباح و كان غاليا  رجال‏الكشي ص :  322، ح 584
[5]  معجم‏رجال‏الحديث ج : 12  ص :  50  ثم إنك قد عرفت أن علي بن إسماعيل بن عيسى ثقة و أن الوارد في الروايات من ذكر علي بن إسماعيل في هذه الطبعة يراد به علي بن إسماعيل بن عيسى‏
[6] معجم‏رجال‏الحديث ج : 12  ص :  48 تا ص: 50
[7] به عنوان نمونه: الكافي ج : 7  ص : 60  عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ سَعْدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ أَبِيهِ قَال‏
[8] به عنوان نمونه: تهذيب‏الأحكام ج : 2  ص :  338 عَنْهُ عَنْ بُنَانِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِمْرَانَ عَنِ الرِّضَا ع
[9] به عنوان نمونه: الكافي ج : 2  ص :  6 أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَال‏
[10]  به عنوان نمونه:  تهذيب‏الأحكام ج : 1  ص :  272 أَخْبَرَنِي الشَّيْخُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عِيسَى بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ قَالَ
[11] به عنوان نمونه: الكافي ج : 7  ص :  68 مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ سَعْدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا
[12] به عنوان نمونه: تهذيب‏الأحكام ج : 6  ص :  225  مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع‏
[13] الكافي ج : 1  ص :  476 الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ السِّنْدِيِّ الْقُمِّيِّ قَالَ حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِيهِ قَال‏
[14] الغيبة للنعماني ؛ النص ؛ ص206 وَ أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ أَخْبَرَنَا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى الْعَلَوِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ‏ الْأَشْعَرِيِ‏ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏
الخصال ؛ ج‏1 ؛ ص106 حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ‏ الْأَشْعَرِيِ‏ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ أَبِي مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُول‏
[url=#_ftnref15][/url] [15] الكافي ج : 3  ص :  452 مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْقُمِّيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ رَفَعَهُ قَال‏
 
پاسخ
#73
1395.11.19
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه
استاد در این جلسه با مروری دوباره بر برخی از قرائن وحدت علی بن السندی و علی بن اسماعیل و بررسی قرائن تعددی که مرحوم آقای خویی بیان کرده است، قائل به وحدت این دو عنوان می شود. ایشان در ادامه با تمسک به روایت محمد بن احمد بن یحیی از علی بن السندی و علی بن اسماعیل و عدم استثنای این روایت توسط ابن ولید، توثیق را نتیجه گرفتند. ایشان در انتها در بحث از طریق شیخ طوسی به علی بن السندی، نتیجه می گیرند، شیخ طوسی با اخذ به توسط، این روایت را از کتاب محمد بن علی بن محبوب اخذ کرده و اشکالی در طریق شیخ به این روایت نیست.
علی بن السندی
سخن در روایت عبد الرحمن بن الحجاج در احتیاط بود. در جلسه گذشته بیان شد، این روایت چهار سند دارد که سه سند آن در کافی و یک سند در تهذیب است. سند تهذیب با علی بن السندی آغاز می شد که در جلسه گذشته در مورد وحدت علی بن السندی و علی بن اسماعیل، بحث کرده و به قرائن متعدد، اتحاد این دو را نتیجه گرفتیم. برخی از قرائنی که در جلسه گذشته بیان شد، نیازمند تکمیل است که در این جلسه بیان می شود.
اتحاد در روایت از پدر
بیان شد، در این طبقه سه راوی به نام های سعد بن اسماعیل، علی بن اسماعیل  و محمد بن اسماعیل وجود دارد که سعد و علی هر دو از پدرشان نقل روایت می کنند و همین می تواند شاهدی بر برادر بودن این روات و وحدت آنها با رواتی به همین نام اما فرزند السندی، باشد. سند «سعد بن اسماعیل عن ابیه اسماعیل بن عیسی[1] یا اسماعیل بن الاحوص[2] ( الاحوص لقب عیسی است ) عن الرضا ع یا عن ابی الحسن ع» مکرّر وارد شده و «علی بن السندی عن ابیه عن ابی الحسن ع»[3] نیز در اسناد موجود است. در این موارد که این دو راوی از پدر نقل روایت می کنند، پدر از امام رضا ع روایت کرده است و همین قرینه دیگری بر اتحاد پدر است.
قرینه ای دیگر بر اتحاد
بیان شد یکی از دیگری از قرائن اتحاد، وجود علی بن اسماعیل القمی[4] و علی بن السندی القمی[5] و تکرّر ورود علی بن اسماعیل بن عیسی اشعری[6] و علی بن اسماعیل الاشعری[7]  در اسناد است.
قرینه بر تعدد ( اختلاف طبقه)
مرحوم آقای خویی با وجود قرائن اتحاد علی بن السندی و علی بن اسماعیل، این قرائن را موجب جزم به اتحاد ندانسته بلکه می فرماید: «بل الذي يظهر من الروايات أن علي بن إسماعيل متأخر عن علي بن السندي»[8] ایشان بیان می کند راوی علی بن اسماعیل، سعد بن عبد الله متوفی حدود 307 و محمد بن یحیی العطار متأخر از علی بن ابراهیم است.
اشکال در اختلاف طبقه
تأخر فی الجمله محمد بن یحیی العطار از علی بن ابراهیم و حتی از سعد بن عبدالله به نظر صحیح است. همچنانکه وفات سعد بن عبد الله بعد از وفات محمد بن الحسن الصفارِ راوی از علی بن السندی، صحیح است. اما؛
اولا: تأخر وفات سعد بن عبد الله از صفّار دلیل بر تأخر طبقه این دو نیست. بلکه سعد بن عبد الله و صفّار معاصر بوده اند و از هم روایت می کنند حتی یکی از مصادر اصلی بصائر الدرجات صفّار، بصائر الدرجات سعد بن عبد الله بوده است و شاید همین مثبت بزرگتر بودن سعد بن عبد الله از صفّار باشد.
ثانیا: هر چند تأخر فی الجمله محمد بن یحیی العطار از صفّار و محمد بن احمد بن یحیی، صحیح است اما این روات همگی در یک طبقه محسوب می شوند و نقل آنها از یک راوی کما این که مشایخ متحد زیادی دارند، امری بسیار طبیعی است.
به نظر می رسد افرادی مانند محمد بن احمد بن یحیی و محمد بن علی بن محبوب که فی الجمله در طبقه تقدم دارند به علت اشتهار نام علی بن السندی، به این نام از علی بن اسماعیل روایت کرده و افرادی مانند محمد بن یحیی العطار که فی الجمله تأخری دارد به علت اشتهار علی بن اسماعیل، به این نام از او روایت کرده باشد. در نتیجه نه تنها اختلاف طبقه ای بین این دو وجود ندارد بلکه اختلاف روات نیز می تواند به علت اختلاف تعبیر آنها از علی بن اسماعیل باشد و دلیلی وجود ندارد که یک راوی حتما باید به دو اسم مروی عنه از او روایت کند بلکه راوی با توجه به مأنوسات ذهنی خود، نام مروی عنه را بیان می کند و برخی با نام و برخی با لقب از مروی عنه یاد می کنند.
در معجم رجال الحدیث آقای خویی در این بحث، غلطی چاپی وجود دارد که موجب اشتباه در بحث است. در این چاپ وارد شده است: « قد روی عن علی بن اسماعیل عن عبد الله بن جعفر» که عن پیش از عبد الله بن جعفر زاید است و عبد الله بن جعفر حمیری راوی از علی بن اسماعیل است نه مروی عنه او.
قرینه دیگری بر تعدد (اختلاف در مروی عنه)
مرحوم آقای خویی قرینه دیگری بر تعدد بیان می کند. ایشان با این بیان که علی بن السندی و علی بن اسماعیل، مروی عنه های مختص متعددی دارند، تعدد این دو را نتیجه می گیرد.
بررسی قرینه
یکی از مواردی که مرحوم آقای خویی به عنوان مروی عنه مختص علی بن اسماعیل بیان کرده، احمد بن النضر است در حالی که احمد بن النضر از مشایخ مشترک است و سخن ایشان ناشی از اکتفا به کتب اربعه بوده است. در سندی از اسناد خصال شیخ صدوق،[9] علی بن السندی از احمد بن النضر الخزاز روایت کرده است. روایت علی بن اسماعیل و علی بن السندی از احمد بن النضر خود می تواند به عنوان قرینه بر اتحاد بیان شود زیرا احمد بن النضر از روات کم روایتی است که شاگردان کمی دارد (در حدود ده راوی) و همین مؤید وحدت این دوست.
یکی از مشایخی که مرحوم آقای خویی برای مشایخ مختص علی بن اسماعیل بیان کرده، حسن بن محبوب است و به تهذیب جلد 7 صفحه 365 حدیث 11481 آدرس داده است. در حالی که این علی بن اسماعیل که در صدر اسناد کتاب نکاح و طلاق تهذیب واقع شده است، با علی بن اسماعیل مورد بحث ما متفاوت است. این علی بن اسماعیل در برخی از اسناد ملقّب به المیثمی ذکر شده که به نظر ما علی بن اسماعیل اشتباه است و کتاب نکاح و طلاقی که شیخ از آن نقل می کند، متعلق به علی بن مهزیار است که در جایگاه خویش مفصّل این بحث را بیان کرده ایم.
تنها دو شیخ مختص
در بین تمام مشایخ مختصی که آقای خویی برای علی بن اسماعیل و علی بن السندی بیان کرده است، تنها دو شیخ قابل توجه است. (محمد بن یحیی صیرفی و عبد الله بن صلت) مرحوم آقای خویی برای علی بن السندی، پدرش و عیسی بن عبد الرحمن را به عنوان شیخ مختص و برای علی بن اسماعیل، علی بن حکم، محمد بن یحیی الصیرفی، احمد بن النضر، عبد الله بن الصلت و حسن بن محبوب را ذکر کرده است. همانگونه که بیان شد، احمد بن النضر راوی مشترک است نه مختص و حسن بن محبوب نیز صحیح نیست و علی بن اسماعیل راوی از او، علی بن اسماعیل مورد بحث ما نیست.
از طرفی دیگر برای حکم به تعدّد باید علاوه بر مشایخ، راویان را نیز با هم در نظر گرفت. سند روایت علی بن السندی از عیسی بن عبد الرحمن این است: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ السِّنْدِيِ‏ الْقُمِّيِّ قَالَ حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ‏ عَنْ أَبِيهِ»[10]‏ سند روایت علی بن السندی از پدرش نیز این گونه است: « مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ السِّنْدِيِ‏ عَنْ‏ أَبِيه‏»[11] به نظر می رسد، صرف این که محمد بن علی بن محبوب یا معلی بن محمد از علی بن السندی از یک روای خاص نقل روایت کند، دلیل بر تعدد نیست زیرا این امکان وجود دارد که محمد بن علی بن محبوب هر زمان از پدر نقل می کرده علی بن السندی تعبیر می کرده و هر گاه از شخص دیگری روایت می کرده است، علی بن اسماعیل تعبیر می کرده است. بله در صورتی که راوی از علی بن اسماعیل و علی بن السندی متحد بود و هر دو از یک مروی عنه نقل می کردند، امکان داشت به آن بر تعدد استدلال شود.
از سویی دیگر، مجموعه روایاتی که روات مختص علی بن اسماعیل و علی بن السندی دارند، تنها شش روایت است در حالی که مجموعه روایات علی بن السندی و علی بن اسماعیل با هم حدود 100 روایت است و علی بن اسماعیل حدود 70 روایت و علی بن السندی در حدود 30 روایت دارند. برای اثبات تعدد یا وحدت علاوه بر تعداد مشایخ باید تعداد روایات نیز در نظر گرفته شود.
مطلب دیگری که می توان به واسطه آن قرینه برای توحید مختلفات اقامه کرد، بررسی مضمون روایات منقول از دو راوی است. در بحث از اتحاد عبد الاعلی مولی آل سام و عبد الاعلی بن اعین، با در نظر گرفتن وجود روایات مشترک بین این دو، اتحاد این دو را نتیجه گرفتیم. در بحث از علی بن السندی و علی بن اسماعیل نیز این راه می تواند کارساز باشد اما به علت عدم توقف بحث بر این راه، پی گیری نشد.
جمع بین بحث از علی، سعد و محمد سبب آن شد که به هر یک بر بحث از دیگر تعاضدی صورت گیرد و بحثی قوی تر مطرح شود و گاه جمع بین بحث از چند راوی موجب همین تعاضدات است.
در نتیجه به نظر ما علی بن السندی و علی بن اسماعیل با توجه به قرائن متعدد، وحدت دارند.
توثیق علی بن اسماعیل السندی
در فرض اثبات وحدت علی بن اسماعیل یا علی بن السندی یا عدم اثبات وحدت، قرینه ای مشترک بر توثیق آنها وجود دارد. از هر دو عنوان محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری روایت می کند و ابن ولید نیز این روایات را استثنا نکرده و همین شهادت ابن ولید بر وثاقت است.
همانگونه که در جایگاه خویش بیان کرده ایم، روایت محمد بن احمد بن یحیی از یک راوی باید به حدی باشد که احتمال برخورد نکردن ابن ولید به این روایات، منتفی باشد. به همین علت نمی توان با این قرینه وثاقت رواتی را که محمد بن احمد بن یحیی یک یا دو روایت از آنها دارند را اثبات کرد. اما علی بن اسماعیل و علی بن السندی از این موارد نیستند و محمد بن احمد بن یحیی روایات متعدّدی از هر دو دارد که احتمال برخورد نکردن ابن ولید به آنها قطعا منتفی است.
طریق شیخ طوسی به علی بن السندی
علی بن السندی و علی بن اسماعیل در فهرست و رجال نجاشی ترجمه نشده اند که قرینه بر آن است که یا صاحب کتاب نبوده یا کتاب معروفی نداشته است. در روایت مورد بحث ما، شیخ طوسی مستقیم از علی بن السندی نقل روایت کرده در حالی که نه در فهرست و نه در مشیخه طریقی به او بیان نکرده است. به همین علت این پرسش جدی است که چگونه می توان طریق شیخ به علی بن السندی و اعتبار روایات را اثبات کرد؟
به نظر می رسد شیخ طوسی این روایت را از کتاب محمد بن علی بن محبوب اخذ کرده و با اخذ به توسط، مستقیم از علی بن السندی روایت را نقل کرده است.
شاهد بر این مدع دو نکته است:
اولا با دقت در اسناد این قسمت از تهذیب (آخر الزیادات فی الحج جلد پنجم تهذیب از حدیث 1582 تا  1771 که 190 روایت است) این مطلب روشن می شود که این قسمت با سایر قسمت ها، تفاوتی فاحش دارد. غالب روایات در ابتدای جلد پنجم تهذیب از مشایخی خاص است. از روایت اول تا روایت صدم و از روایت چهارصد و یکم تا پانصدم و از روایت هزار و یکم تا هزارو صدم که بنده آمار گرفته ام، موسی بن قاسم 116 روایت، محمد بن یعقوب 84 روایت، حسین بن سعید 41 روایت، سعد بن عبد الله 21 روایت و احمد بن محمد بن عیسی با همین تعبیر 14 روایت دارد. اما در این قسمت اخیر تهذیب، از این بین تنها نام حسین بن سعید مشاهده شده است.
از طرفی دیگر در این قسمت از تهذیب اشخاصی در صدر سند قرار گرفته اند که در جای دیگر تهذیب صدر سند نیستند. در این قسمت یعقوب بن یزید، حسین بن علی، احمد بن حسن بن علی بن فضال، صفوان بن یحیی، حماد، عمار ساباطی، محمد بن الحسین، ابراهیم بن اسحاق بن النهاوندی، البرقی، علی بن جعفر، علی بن مهزیار، محمد بن عیسی، علی بن السندی و افراد دیگری در صدر سند هستند که در جای دیگر تهذیب مشاهده نشده اند.
از سویی دیگر، در این 190 روایت در صدر اسناد تعابیری مبهم و مختصر وجود دارد که در جای دیگر تهذیب به این میزان مشاهده نشده است. در این قسمت تعابیر مانند احمد، احمد بن محمد، یعقوب، محمد، الحسین، علی، عباس و ... در صدر برخی از اسناد وارد شده است.
از طرفی دیگر، تمام رواتی که در صدر سند این قسمت واقع شده اند، یا معاصر محمد بن علی بن محبوب یا متقدم بر او هستند و هیچ یک متأخر از محمد بن علی بن محبوب نیستند و تمام این افراد در اسناد محمد بن علی بن محبوب، مشاهده شده اند.
از سویی دیگر در این قسمت، افراد زیادی در صدر سند واقع شده اند که یا اساسا صاحب کتاب نیستند یا کتاب معروفی ندارند.
به نظر مجموعه این غرائب که در جای دیگر تهذیب مشاهده نشده است، با یک نکته حل می شود و آن اخذ شیخ طوسی از کتاب محمد بن علی بن محبوب با قانون اخذ به توسط، است. پس به نظر از روایت 15082 تا آخر این جلد که 190 روایت است، همگی از کتاب محمد بن علی بن محبوب است.
یکی از رواتی که در همین قسمت در صدر سند واقع شده علی بن السندی است. با توجه به این نکات به نظر می رسد روایت مورد بحث ما که از علی بن السندی است را شیخ طوسی به واسطه محمد بن علی بن محبوب و از کتاب او  نقل می کند و علاوه بر متقن بودن طریق شیخ به کتاب محمد بن علی بن محبوب، مرحوم شیخ از این کتاب استنساخ کرده و نسخه کتاب به خط شیخ، دست ابن ادریس بوده است. پس اشکالی در طریق شیخ به این روایت وجود ندارد.
بنده حدود 24 سال پیش در اولین مقاله ای درباره اخذ به توسط نوشتم و در سمینار کامپیوتر و علوم اسلامی ارائه دادم که متأسفانه به صورت عمومی منتشر نشد، از اخذ به توسط در همین قسمت از تهذیب سخن گفته ام.
در نتیجه روایت عبد الرحمن بن الحجاج چهار سند صحیح دارد که سه سند در کافی و یک سند در تهذیب است.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 
 
 
 
 
 
 


[1]  به عنوان نمونه: تهذيب‏الأحكام ج : 1  ص :  372 عَنْهُ عَنْ سَعْدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ أَبِيهِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عِيسَى قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا ع
[2] به عنوان نمونه: الكافي ج : 7  ص :  63 مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ سَعْدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ الْأَحْوَصِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع‏
[3] به عنوان نمونه: تهذيب‏الأحكام ج : 6  ص :  225  مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع‏
[4] كامل الزيارات ؛ النص ؛ ص138 باب 54، ح 1 حَدَّثَنِي أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ وَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِيِ‏ بْنِ‏ إِسْمَاعِيلَ‏ الْقُمِّيِ‏ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو الزَّيَّاتِ عَنْ قائد [فَائِدٍ] الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَاضِي ع قَال‏
[5] الكافي ج : 1  ص :  476 ح 1. الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ السِّنْدِيِّ الْقُمِّيِّ قَالَ حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِيهِ قَال‏
[6] یافت نشد.
[7] الغيبة للنعماني ؛ النص ؛ ص206 وَ أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ أَخْبَرَنَا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى الْعَلَوِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ‏ الْأَشْعَرِيِ‏ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏
الخصال ؛ ج‏1 ؛ ص106 حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ‏ الْأَشْعَرِيِ‏ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ أَبِي مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُول‏
[8] معجم‏رجال‏الحديث ج : 12  ص :  48 در معجم رجال الحدیث آقای خویی در این بحث، غلطی چاپی وجود دارد که موجب اشتباه در بحث است. در این چاپ وارد شده است: « قد روی عن علی بن اسماعیل عن عبد الله بن جعفر» که عن پیش از عبد الله بن جعفر زاید است و عبد الله بن جعفر حمیری راوی از علی بن اسماعیل است نه مروی عنه او.
[9] الخصال ؛ ج‏1 ؛ ص13، ح 45 حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ‏ النَّضْرِ الْخَزَّازِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَال‏[9]
[10] الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص476
[11] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏6 ؛ ص225
پاسخ
#74
1395.11.20
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه درس
استاد در این جلسه بعد از نقل روایت عبد الرحمن بن الحجاج که به آن بر لزوم احتیاط در شبهات بدویه استدال شده و کلام شهید صدر، استدلال به این روایت را از نواحی مختلف( شبهه حکمیه قبل الفحص، شبهه وجوبیه، عدم قرینه بر الغای خصوصیت از روایت) مورد اشکال قرار داده و در انتها در بحثی متن شناسانه، نسخه اصیل را «اصبتم مثل هذا» بیان می کند و مطابق این نسخه احتمال اشاره هذا را به سوال از قضیه دفع می کنند.
متن روایت عبد الرحمن بن الحجاج
سخن در روایت عبد الرحمن بن الحجاج بود که به آن بر لزوم احتیاط در شبهات بدویه تمسک شده است. سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنْ رَجُلَيْنِ أَصَابَا صَيْداً وَ هُمَا مُحْرِمَانِ الْجَزَاءُ بَيْنَهُمَا أَوْ عَلَى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا جَزَاءٌ فَقَالَ لَا بَلْ عَلَيْهِمَا أَنْ يَجْزِيَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا الصَّيْدَ قُلْتُ إِنَّ بَعْضَ أَصْحَابِنَا سَأَلَنِي عَنْ ذَلِكَ فَلَمْ أَدْرِ مَا عَلَيْهِ فَقَالَ إِذَا أَصَبْتُمْ مِثْلَ هَذَا فَلَمْ تَدْرُوا فَعَلَيْكُمْ بِالاحْتِيَاطِ حَتَّى تَسْأَلُوا عَنْهُ فَتَعْلَمُوا.[1]
محتملات در معنای روایت
در بررسی استدلال به این روایت، دو بحث عمده در کلمات وجود دارد. اول آنکه مشار الیه هذا، صید کردن است یا سؤال از مسأله؟ و دوم در «مثل هذا» مماثلت از چه جهتی ملاحظه شده است؟  در مماثلت سه احتمال مماثلت در شبهه حکمیه، مماثلت در شبهه حکمیه ای که در آن علم اجمالی وجود دارد و مماثلت در شبهه حکمیه دائر بین اقل و اکثر مطرح شده و مطابق هر احتمال، دلالت روایت بر لزوم احتیاط بررسی شده است.
کلام شهید صدر
شهید صدر بنابر تقریر آقای هاشمی می فرماید: «و تقريب الاستدلال بها مبني على إرجاع قوله عليه السلام (إذا أصبتم بمثل هذا) إلى مسألة الصيد و ان يراد منه الإصابة بالشبهة الحكمية، لأن الشك في مسألة الصيد كان في أصل الحكم، و كونه دائرا بين الأقل و الأكثر ليس خصوصية عرفية ليقتصر عليها، كما ان التعبير بمثل هذا يلغي خصوصية صيد المحرم فتعم الرواية لكل شبهة حكمية.»[2]
شهید صدر بیان داشته با کلمه «مثل هذا» خصوصیت صید محرم الغاء می شود و دوران شبهه مورد سؤال بین اقل و اکثر نیز خصوصیتی نیست که عرف آن را ملاحظه کرده باشد.
بررسی کلام شهید صدر
الغای خصوصیت صید محرم با کلمه «مثل هذا» به نظر تام نیست زیرا مشار الیه «هذا» می تواند «اصابه رجلین صیدا» باشد و «مثل هذا» تنها موجب الغای خصوصیت از دو نفر بودن صیّاد و برای بیان حکم مطلق صید محرم باشد. به همین جهت در مباحث[3] خصوصیت صید محرم نیز به علت خصوصیت عرفی نداشتن الغاء شده و از ابتدا ملحوظ عرفی را به دو نکته بیان می کند و می فرماید: « بتقريب أنّه عليه السلام حكم بوجوب الاحتياط على عنوان (مثل هذا)، فجعل الضابط كون الأمر مثل هذه الواقعة، و عندئذ فلا بدّ من فرض قدر مشترك بين واقعة الصيد و الوقائع الأخرى التي يجب فيها الاحتياط بحكم هذا الحديث، و هذا القدر المشترك لا بدّ أن يتوفّر فيه أمران: الأوّل: أن يكون هذا القدر المشترك عرفيّا و واقعيّا تحت‏ اللحاظ العرفي‏» ایشان در نکته اول این گونه فرموده که عرف هر چند به اقل و اکثر توجه دارد ولی در خصوص روایت با توجه به ویژگی موجود در آن، عرف از صید محرم الغای خصوصیت می کند زیرا این که با توجه به صید مشترک بین دو نفر، نیمی از جزای صید یقینی است و شک در نیم دیگر و به عبارتی دیگر شک بین اقل و اکثر است، از نظر عرفی به هیچ وجه ملاحظه نمی شود. ایشان در نکته دوم با استدلال به تناسب حکم و موضوع خصوصیت کفارات احرام را الغا کرده است.
روشن شد که بین تقریرات آقای هاشمی و تقریرات آقای حائری تفاوت وجود داشته و به نظر تقریرات آقای حائری کامل تر است.
احتمالی دیگری در مثل هذا
احتمال دیگری در «مثل هذا» که تنها در اوثق[4]  به آن اشاره شده این است که مراد مماثله شخصیه باشد. به این معنا که قضیه شخصیه صید به واسطه دو محرم که پیش آمده و از عبد الرحمن بن الحجاج پرسش شده است، و اگر در آینده نیز پرسشی مانند این پرسش از تمام جوانب اتفاق افتاد، احتیاط لازم است.
 پس برای استدلال به روایت باید تمام احتمالات در معنای روایت دفع شود و یکی از احتمالات همین احتمال است و باید برای دفع آن یا به تناسب حکم و موضوع یا به کلمه «مثل هذا» این احتمال را دفع کرد.
مشار الیه هذا
در کلمات اصولین دو احتمال در مشار الیه هذا بیان شده: قضیه شخصیه صید محرم و سؤال از قضیه اتفاق افتاده و در مرحله بعد در مورد «مثل» بحث شده که مماثلت در صورتی که مشار الیه «هذا» هذا الواقعه باشد، به چه معنا و در چه محدوده ای است؟
اما احتمال دیگری در «هذا» وجود دارد که بیان نشده است. این احتمال وجود دارد که مشار الیه هذا قضیه شخصیه نباشد و به نحوی در آن عمومیت لحاظ شده باشد. مثلا اگر گفته شود: «ضرب زید عمرا و هذا امر قبیح» مشار الیه هذا می تواند قضیه شخصیه ضرب زید عمرا باشد و می تواند مشار الیه آن ضرب زید یا مطلق ضرب باشد. پس مشار الیه هذا می تواند جمله قبل با تمام خصوصیات بوده و می تواند مراد از آن جمله قبل با برخی از خصوصیاتش باشد.
بنابراین اگر گفته شد: مشارالیه هذا جمله قبل با تمام خصوصیات و واقعه شخصیه صید دو محرم است این بحث به وجود می آید که با اضافه شدن کلمه مثل، این مماثلت در چه ناحیه ای است. آیا مراد مماثلت در همین واقعه شخصیه است که دو محرم صیدی را انجام داده اند؟ یا تعمیم داده و مراد را اصابه صید توسط محرم بدانیم؟ یا باز هم تعمیم داده و به کفارات احرام توسعه دهیم و یا باز هم تعمیم داده و مراد را مطلق شبهات وجوبیه بدانیم و یا توسعه ای بیشتر داده و به مطلق شبهات حکمیه اعم از وجوبیه و تحریمیه تسرّی دهیم.
اما در صورتی که مشار الیه هذا را قضیه شخصیه ندانیم و مشار الیه آن را صید محرم تصویر کنیم، بدون نیاز به در نظر گرفتن مثل، یک مرحله توسعه داده شده و پیش رفته ایم و باید برای تکمیل استدلال الغای خصوصیتی را در مثل هذا قائل شد.
 مطابق احتمال اخیر که مشار الیه هذا صید محرم است نه قضیه شخصیه، می توان تقریرات آقای هاشمی را نیز تصحیح کرد. به این معنا که در صورتی که مشار الیه هذا قضیه شخصیه نباشد، با کلمه «مثل هذا» خصوصیت صید محرم را الغا کرد. اما اراده صید محرم از هذا، ظاهر نیست و برای استدلال به روایت باید تمام محتملات در روایت را دفع کرد.
پس در صورتی که مشار الیه هذا، قضیه صید باشد نه سؤال از آن، باید پیش از بررسی میزان توسعه ای که به واسطه مثل داده می شود، مشار الیه هذا را بررسی کرد و آن را تعیین نمود.
پاسخ به استدلال به روایت
در فرض اشاره هذا به سؤال از قضیه، این پاسخ مطرح شده است که احتمال دارد مراد از «فعلیکم بالاحتیاط» فتوای به احتیاط یا احتیاط در فتوا و فتوا ندادن، باشد و استدلال به روایت تنها در صورتی صحیح است که مراد از «فعلیکم بالاحتیاط» فتوای در احتیاط باشد.
در صورتی که مشار الیه هذا قضیه صید باشد نیز تنها در صورتی استدلال تام است که مراد از «مثل هذا» مطلق شبهه حکمیه باشد و قرینه ای بر این توسعه وجود ندارد.
اقل و اکثر مورد سؤال استقلالی یا ارتباطی؟
در پاسخ به استدلال به این روایت مطرح شده است که اگر اقل و اکثر موجود در مورد سؤال، استقلالی باشد با شبهه بدویه تفاوت نداشته و می توان احتیاط را از آن نتیجه گرفت ولی در صورتی که اقل و اکثر ارتباطی باشد، با شبهه بدویه تفاوت داشته و احتمال خصوصیت در آن وجود دارد. مرحوم امام نیز در تهذیب الاصول[5] توضیحی در مورد ارتباطی و استقلالی بودن این روایت داده اند. ایشان بیان کرده اند: اگر جزای صید قیمت باشد، اقل و اکثر استقلالی است و در صورتی که جزای صید بدنه باشد، اقل و اکثر ارتباطی است.
اما به نظر می رسد در فرضی که جزای صید بدنه نیز باشد، امکان دارد به نحو استقلالی فرض کرد. این امکان وجود دارد که اگر این دو صیاد محرم، مشترکا بدنه ای خرید و ذبح کنند، به میزان نیمی از کفاره آنها ساقط شده باشد و امکان دارد با این ذبح، حتی نیمی از کفاره نیز از آنها ساقط نشده باشد و استقلالی یا ارتباطی بودن، وابسته به لا بشرط بودن از اشتراک و بشرط لا بودن از اشتراک است که در فرض اول استقلالی است و در فرض دوم  ارتباطی است و حتی قربانی اشتراکی از هیچ یک واقع نمی شود.
در هدی حج نیز این بحث مطرح است که اشتراک و اشاعه صحیح نیست و هر کس باید یک قربانی انجام دهد و مثلا اگر شخصی از پنجاه نفر وکیل شود و پنجاه گوسفند برای همه بکشد از هیچ یک واقع نمی شود.
بیان شد برخی این تفصیل را قائل شده اند که اگر اقل و اکثر موجود در روایت اقل و اکثر استقلالی باشد با شبهه بدویه هیچ تفاوتی ندارد و می توان از آن الغای خصوصیت کرد اما به نظر می رسد این سخن صحیح نیست زیرا اقل و اکثر موجود در روایت بر فرض وجود، اقل و اکثری است که با دقت عقلیه به دست می آید و امکان دارد شارع بین اقل و اکثر استقلالی که با دقت عقلیه فهمیده می شود و شبهات بدویه تفاوت قائل باشد و الغای خصوصیت در این موارد واضح نیست. به همین جهت به جز اصولیان متأخر، فقهای بزرگ اصلا احتمال اقل و اکثر بودن را در روایت مطرح نکرده اند. پس در اموری که فقهای بزرگ به آن توجه ندارند و عرف عادی نیز متوجه آن نیست، امکان دارد شارع هر چند این مورد از موارد اقل و اکثر استقلالی است اما حکم اقل و اکثر ارتباطی را در آن جریان داده باشد. پس حتی در صورتی که اقل و اکثر موجود در روایت استقلالی باشد نمی توان از این مورد به تمام شبهات بدویه الغای خصوصیت کرد و حکم به لزوم احتیاط در شبهات بدویه داد.
شبهه وجوبیه بودن روایت
جواب دیگری که به استدلال به روایت بر لزوم احتیاط در شبهات بدویه بیان شده است، شبهه وجوبیه بودن روایت است و این که اخباری و اصولی پذیرفته اند که در شبهات وجوبیه احتیاط لازم نیست. البته در اوثق از ریاض العلما نقل شده که ایشان احتیاط را در شبهات وجوبیه لازم دانسته و برخی از مواضع خلاف شیخ طوسی به نحوی است که تصور می شود ایشان احتیاط را در شبهات وجوبیه قائل است.
اما به هر حال غالب اخباری ها احتیاط را در شبهات وجوبیه لازم ندانسته و در این صورت باید فعلیکم بالاحتیاط برای جلوگیری از خروج مورد حمل بر استحباب شود.
قبل الفحص بودن روایت
اشکال دیگری که در استدلال به روایت وجود داشته و مرحوم شیخ[6] به آن اشاره کرده است، قبل الفحص بودن روایت است و روشن است که در شبهات حکمیه قبل الفحص احتیاط لازم است. در نتیجه نمی توان از این روایت لزوم احتیاط در شبهات حکمیه بعد الفحص را اثبات کرد.
خلاصه اشکالات موجود در استدلال به روایت
در استدلال به روایت بر لزوم احتیاط در شبهات بدویه چندین اشکال وجود دارد.
اولا: بر فرضی که مشار الیه هذا قضیه صید باشد، روشن نیست بتوان به مطلق شبهات بدویه تسرّی داد و امکان دارد مورد روایت شبهه مقرون به علم اجمالی بوده و در آن خصوصیت داشته باشد.
ثانیا: مورد روایت شبهه وجوبیه است و در این صورت باید «فعلیکم بالاحتیاط» را حمل بر استحباب کرد.
ثالثا: مورد روایت شبهه حکمیه قبل الفحص است و امکان دارد امر به احتیاط ناظر به وجوب فحص باشد و ناظر به احتیاط در شبهات حکمیه بعد الفحص نباشد.
کلام مرحوم مجلسی در مورد روایت
مرحوم مجلسی در مرآه العقول می نویسد: « قوله عليه السلام: فعليكم بالاحتياط الظاهر أن المراد بالاحتياط في الفتوى بترك الجواب بدون العلم، و يحتمل أن يكون المراد الأعم منه و من الاحتياط في العمل أيضا»[7] ایشان در ملاذ الاخیار مقداری پخته تر می گوید: « يدل على لزوم الاحتياط في الفتوى، أو العمل، أو الأعم، و لعل الأول أظهر»[8] مجلسی دوم در مورد احتیاط سه احتمال را مطرح کرده که مراد احتیاط در فتوا یا احتیاط در عمل یا هر دو باشد و احتیاط در فتوا را توضیح نداده که مجلسی اول در روضه المتقین احتیاط در فتوا را این گونه توضیح داده است: « فعلیکم بالاحتیاط أی فی الفتوا و لا تجیبوا بآرائکم»[9]
با مقایسه کلمات مجلسی اول و اصولیون روشن است که بحث اصولی ها پخته تر و دقیق تر و عمیق تر از مباحث موجود در کلام محدثینی مانند مرحوم مجلسی اول و دوم است اما نکته مشترک در کلام تمام این بزرگان که مغفول مانده است، دقت در متن اصلی حدیث است.
متن اصلی حدیث
لفظ حدیث در کتب اصولی «اصبتم بمثل هذا» وارد شده و تمام مباحث محور این لفظ ایجاد شده است اما متن اصلی روایت «اصبتم مثل هذا» و بدون «با» است. مطابق این متن «اصبتم» به معنای به هدف زدن و تیر اندازی است[10] و «هذا» اشاره به صید است. مطابق این متن دیگر احتمال اشاره «هذا» به سؤال جایگاهی ندارد.
در این کتب حدیثی «اصبتم مثل هذا» بدون «با» نقل شده است. کافی( ط- اسلامیه)، ج4، ص: 391، ح1، از حاشیه چاپ دار الحدیث، ج 8، ص: 530 استفاده می شود که غیر از نسخه (جن) تمام نسخ کافی مثل است. در تهذیب جلد 5 صفحه 466 حدیث 16031 حدیث 277 باب، نوادر الاخبار فیض کاشانی صفحه 63، وافی جلد 13 ص 735 حدیث 13051، وسائل جلد 27 صفحه 154 حدیث 33464 و بحار به نقل از تهذیب جلد 2 صفحه 259 حدیث 10 همگی «مثل» وارد شده و تنها در وسائل جلد 13 صفحه 46 حدیث 17021 بمثل نقل شده است.
به نظر می رسد با توجه بن نسخ قریب به اتفاق روایت، «مثل» صحیح است و نقل «بمثل» ناشی از ذهنیت اشتباه موجود در ذهن ناقلین است که با دیدن اصبتم بمثل هذا به ذهن آنها خطور کرده و آن را منتقل کرده اند.
در نتیجه اشاره هذا به سؤال از قضیه و هم چنین اراده احتیاط در فتوا همگی احتمالاتی خلاف ظاهر است و مطابق نقل «بمثل هذا» که نقلی ناصحیح است، می باشد. بله «اصبتم مثل هذا» را می توان به نحوی تکلّف آمیز خمل بر احتیاط در فتوا کرد به این معنا که اگر عده ای از شما صیدی را شکار کرد و عده دیگر شما حکم آن را نمی دانست حق ندارد با آرای خودش پاسخ دهد و باید در فتوا احتیاط کند. روشن است که این معنا بسیار تکلّف آمیز است و باید مخاطب «اصبتم» و «لم تدروا» را متفاوت معنا کرد.
در نتیجه «اصبتم مثل هذا» به معنای صید کردن و وارد کردن صدمه به صید است و روشن نیست به صرف گرفتن صید اصابه صید اطلاق شود چه آنکه در اطلاق اصابه، تیر زدن و کشتن لازم نیست. هذا نیز اشاره به حیوانی است که صید شده و باید این بحث مطرح شود که مراد از مماثلت چیست؟ آیا مثل برای تعمیم در ناحیه صیاد است که دو نقر بودن خصوصیت ندارد یا تعمیم در ناحیه مصید است که حیوان شکار شده خصوصیت ندارد یا تعمیم از ناحیه ای دیگر است؟ پس مباحث مطرح در روایت با توجه به متن صحیح آن بسیار متفاوت با متن موجود در کتب اصولی است.
لزوم اخذ روایت از منابع حدیثی
متن روایات باید از منابع حدیثی اخذ شود و اخذ آن از کتب فقهی و از آن بدتر از کتب اصولی موجب بروز اشتباهاتی در متن و در نتجه تفاوت در معنا و مراد از روایت است. مطابق این مطلب را حاج آقای والد در مورد حدیث حجب دارند که هر چند در توحید صدوق روایت «ما حجب الله علمه عن العباد» نقل شده اما در کتب حدیثی اصیل تر مانند کافی «علمه» وجود ندارد و همین موجب آن شده که روایت در ادله برائت نقل شود در حالی که روایت ارتباطی به برائت ندارد و بیشتر در مورد تکلیف بمالایطاق است.
نتیجه
هیچ یک از ادله اقامه شده به نفع اخباری ها بر لزوم احتیاط در شبهات بدویه اعم از آیات و روایات، دال بر لزوم احتیاط در شبهات بدویه نیست و به نظر ما برائت شرعی و برائت عقلی قبح عقاب بلابیان جریان داشته و اصل اولی در شبهات بدویه برائت است.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد


[1] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏4، ص: 391
[2] بحوث في علم الأصول ؛ ج‏5 ؛ ص101
[3] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 442
[4] فرائد الأصول ( مع حواشى أوثق الوسائل )، ج‏3، ص: 139
[5]  تهذيب الأصول، ج‏3، ص: 110
[6] فرائد الأصول ؛ ج‏2 ؛ ص79  هذا، مع أنّ ظاهر الرواية التمكّن من استعلام حكم الواقعة بالسؤال و التعلّم فيما بعد، و لا مضايقة عن القول بوجوب الاحتياط في هذه الواقعة الشخصيّة حتّى يتعلّم المسألة لما يستقبل من الوقائع.
[7] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول ؛ ج‏17 ؛ ص383 
[8] ملاذ الاخیار؛ ج 8، ص: 526
[9] روضه المتقین؛ ج 4، ص: 488
[10] اصابه در آیه شریفه «ان تصیبوا قوما بجهاله» نیز به معنای هدف تیر قرار دادن و حمله است.
پاسخ
#75
1395.11.30
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
استاد در این جلسه وارد تنبهات برائت شده و پنجمین تنبیهی را که مرحوم شیخ بیان کرده، آغاز می کنند. ایشان پس از بیان کلام مرحوم شیخ انصاری در شرطیت نبود اصل موضوعی در جریان برائت، اشکال مرحوم نائینی و شهید صدر بر مرحوم شیخ را به این علت که ایشان این سخن را تنها به عنوان مقدمه بر بحث اصل عدم تذکیه مطرح کرده است، لطیف ندانسته اند. استاد با نقل کلام شهید صدر در استصحاب عدم تذکیه و صور متصور در شک در عدم تذکیه، اشاره ای اجمالی به استصحاب عدم ازلی داشته و آن را بر فرض جریان، موجب احراز موضوع حکم نمی دانند و در انتها کلام حاج شیخ در تفصیل بین صرف الوجود و وجود ساری در حجیت استصحاب کلی قسم ثالث را نقل می نمایند.
تنبیهات برائت
در جلسات گذشته در مورد ادله برائت بحث کرده و به نتیجه رسیدیم برائت عقلی و شرعی هر دو جاری است و هیچ یک از ادله ای که بر لزوم احتیاط به آنها استدلال شده، تام نیست. از این جلسه بحث را در تنبیهات برائت آغاز می کنیم.
تنبیه اول (نبود اصل موضوعی)
تنبیه اولی که مورد بررسی قرار می دهیم تنبیهی است که مرحوم شیخ انصاری[1] به عنوان نبود اصل موضوعی بیان کرده است. ایشان بیان کرده است: اصل موضوعی بر دلیل برائت اعم از ادله عام برائت و ادله ای که خصوصیتی دارند مانند ادله حلّ، حاکم است. ایشان پس از بیان این مقدمه وارد بحث در اصل عدم تذکیه شده است.[2]
مرحوم نائینی بیان کرده اصل موضوعی خصوصیت ندارد و وجود اصل حاکم و لو اصل حکمی مانند استصحاب حکمی باشد، موجب عدم جریان برائت است.[3] شهید صدر بیان می کند: هر چند جایگاه اصلی این بحث در اینجا نیست اما ما مختار خویش در این بحث را بدون اشاره به دلیل آنها بیان کرده و با توجه به آنها تطبیقات بحث آینده روشن خواهد شد.[4] شهید صدر این موارد را به عنوان مختار خویش در تعارض اصول بیان کرده است:
تقدیم اصل موضوعی بر اصل حکمی
شهید صدر بیان کرده است: اصل موضوعی بر اصل حکمی مقدّم است و ملاک تقدیم آن نیز حکومت نیست.[5]
به نظر تقدیم اصل موضوعی بر اصل حکمی یکی از مصادیق بحث تقدیم اصل سببی بر مسبّبی است که ما در جلد 5 تعادل و تراجیح به تناسب از آن بحث کرده ایم. جوهر بحث ما با شهید صدر واحد است و تنها در الفاظ متفاوت است. به نظر ما اصل سببی بر اصل مسببی مقدم است چون عرف تقدم رتبی سبب بر مسبّب را موجب تقدیم اصل جاری در سبب بر اصل جاری در مسبّب می داند. پس اصل در ناحیه سبب هر چند اصل غیر محرز باشد بر اصل جاری در مسبب هر چند اصل محرز باشد، مقدم است. مثال: در جایی که در طهارت آبی که با آن لباسی نجس تطهیر شده، شک وجود داشته باشد و به دلیلی در آب استصحاب طهارت جریان نداشته باشد، دو اصل طهاره در آب و استصحاب نجاست در لباس جاری است اما اصاله الطهاره بر استصحاب نجاست ثوب مقدم است. به نظر می رسد تبیین تقدیم اصاله الطهاره در این نوع موارد با مبانی حکومت که مرحوم نائینی به آنه قائل است، بسیار مشکل است.
تقدیم استصحاب بر برائت
نکته دومی که شهید صدر بیان کرده است، تقدیم استصحاب بر اصل برائت در رتبه واحد است.[6] این نکته صحیح است و باید وجه آن را در استصحاب بیان و بررسی کرد اما به نظر می رسد نکته اصلی اقوائیت ادله استصحاب بر ادله برائت است.
جریان اصول متوافق در عرض هم 
نکته سومی که شهید صدر و حاج آقای والد به آن قائل هستند و مناسب است شهید صدر متذکر آن می شدند، جریان اصول متوافق در عرض هم است. هم در نکته اول (تقدیم اصل سببی بر اصل مسببی) و هم در نکته دوم (تقدیم استصحاب بر برائت) این تقدیم در اصول متخالف است و در فرض توافق هر دو اصل در عرض هم جریان دارند و نه استصحاب بر اصل عملی و نه اصل سببی بر اصل مسببی مقدم نیست.  علت این سخن آن است که نکته تقدیم اصل سببی بر اصل مسبّبی و استصحاب بر برائت تنها در اصول متخالف جریان دارد و موجب تقدیم در اصول متوافق نیست.
شهید صدر پس از بیان این نکات، می فرماید: شرطی عام در جریان برائت وجود دارد که اصل برائت در فرضی جریان دارد که با دلیلی دیگر تعارض و تساقط نکنند و دلیلی اقوی نیز بر آن وجود نداشته باشد.[7]
همانگونه که بیان شد مرحوم نائینی به مرحوم شیخ اشکال داشته و در وجود اصل موضوعی خصوصیتی را قائل نبودند. شهید صدر نیز شبیه این اشکال را داشته و بیان کرد؛ جریان برائت متوقف بر عدم تعارض و تساقط و نبود دلیل اقوی است و وجود اصل موضوعی خصوصیتی ندارد اما به نظر می رسد هم اشکال مرحوم نائینی و هم کلام شهید صدر لطیف نیست و به این معنا صحیح نیست زیرا مرحوم شیخ در مقام بیان شرائط عمل به برائت نیست بلکه به عنوان مقدمه ای بر بحث از اصل عدم تذکیه، این بحث را اشاره کرده است. به خصوص آنکه این شروطی که مرحوم نائینی و شهید صدر بیان کرده اند، شرط اصل برائت نیست بلکه در تمام اصول وجود دارد.
با این نکته روشن شد بحث اصلی در این مقام بحث صغروی از اصل عدم تذکیه است و مرحوم شیخ در مقام بحث کبروی از شرائط جریان برائت نیست. به همین علت بحث را در استصحاب عدم تذکیه ادامه می دهیم و مطالب را بر مبنای مباحث الاصول شهید صدر بیان کرده و از بیان مطالب بحوث، صرف نظر می کنیم.
استصحاب عدم تذکیه
شهید صدر بیان کرده است شک در حلیت گوشت حیوان یا حرمت آن به چهار شکل قابل تصویر است.
1.      در اصل محلّل الاکل بودن شک وجود دارد هر چند به تذکیه یقین داریم. همانگونه که در جایگاه خویش بیان شده است، بین تذکیه و حلیت اکل تساوی برقرار نیست و در غیر سباع مانند روباه تذکیه حاصل شده و با تذکیه پوست روباه پاک می شود اما حلیت اکل وجود ندارد. به همین علت، صورت اول در جایی است که یقین به قبول تذکیه و انجام آن خارجا وجود دارد اما در حلال گوشت بودن حیوان، شک است.  این شک هم  به نحو شبهه حکمیه (شک در حلیت گوشت حیوانی معیّن) و هم به نحو شبهه موضوعیه (تردّد حیوان بیان حیوان حرام گوشت و حیوان حلال گوشت) متصور است.
2.      فرض دوم شک در قبول تذکیه حیوان است. این مورد نیز به هر دو نحو شبهه حکمیه (شک در قابلیت تذکیه حیوانی خاص) و موضوعیه (تردّد حیوان بین گوسفند که قابلیت تذکیه دارد و گرگ که قابل تذکیه نیست) متصور است.
3.      اصل قبول تذکیه روشن است اما شک در مانع تذکیه مثل جلل داریم. این مورد نیز به هر دو نحو شبهه حکمیه (شک در مانعیت جلل) و شبهه موضوعیه (شک در حصول جلل) قابل تصویر است.
4.      فرض چهارم شک در ایجاد عملیه تذکیه در حیوان است. این مورد نیز به نحو شبهه حکمیه (شرطیت بسلمه) یا به نحو شبهه موضوعیه (بسلمه گفت یا نه؟) متصور است.[8]
شهید صدر بیان می کند:
 در فرض اول که شک در محلّل الاکل بودن حیوان است، در شبهه حکمیه به عام فوقانی رجوع می شود و در فرض نبود عام فوقانی مرجع اصاله الحل است. زیرا استصحاب حرمت موجود در حال حیات به علت بیانی که در ادامه خواهد آمد، جریان ندارد.  در شبهه موضوعیه نمی توان به عام فوقانی رجوع کرد زیرا عام فوق تخصیص خورده و ما نمی دانیم این حیوان داخل در عام است یا در مخصّص؟ که در این فرض که شبهه مصداقیه مخصّص است نمی توان به عام رجوع کرد. اما اصل عدم ازلی برای تنقیح موضوع عام جریان دارد و در فرضی که عام دال بر حرمت باشد، اصل عدم عناوین خاص که از عام خارج شده، جریان یافته و حکم به حرمت حیوان می شود و این اصل بر اصاله الحل مقدم است. اگر عام فوق دال بر حلیت باشد، اصل عدم عناوین خاص جریان یافته و حکم به حلیت حیوان می شود و این اصل بر اصاله الحل، بنابر مبنای متعارف حاکم است.[9] در صورتی که در جریان استصحاب عدم ازلی اشکال داشته و آن را جاری ندانیم، اصاله الحل جریان داشته و استصحاب عدم تذکیه به علت قطع به حصول تذکیه، جریان ندارد.
عدم جریان استصحاب عدم ازلی
به نظر ما علاوه بر اشکال در جریان استصحاب عدم ازلی، اثباتا نیز نمی توان با استصحاب عدم ازلی مطلبی را ثابت کرد. زیرا؛
در جریان اصل عدم ازلی بین این که موضوع حکم المرأه غیر القرشیه باشد یا المرأه التی لیست بقرشیه باشد، تفصیل داده شده است در حالی که این نوع تفاوت ها در نقل، امری بسیار طبیعی و عادی است و در بیش از این ها نقل به معنا اتفاق می افتد. پس حتی در صورتی که استصحاب عدم ازلی ذاتا جریان داشته باشد، نمی توان با جریان آن موضوع حکم ثبوتی را احراز کرد.
البته این بیان دوم دلیل بر عدم حجیت استصحاب عدم ازلی نیست زیرا، در صورتی که استصحاب تنها در عدم ازلی جریان داشت و استصحاب دیگری حجت نبود، می توانستیم با لزوم لغویت با این بیان، استصحاب عدم ازلی را از حجیت ساقط بدانیم اما استصحاب مختص به عدم ازلی نیست و در سایر موارد نیز جریان دارد و دلیلی عام بر آن وجود دارد، به همین علت هر جا موضوع حکم ثبوتی احراز شد و مثلا امام معصوم ع به ما خبر داد، می توان استصحاب عدم ازلی را جاری دانست. پس اشکال دوم تنها متوجه بی فایده بودن استصحاب عدم ازلی است.
در استصحاب عدم ازلی تفصیلاتی وجود دارد. برخی استصحاب عدم ازلی را حجت ندانسته و برخی آن را تنها در نفی خصوصیات عرضیه معتبر می دانند و در این بحث وجود دارد که قابلیت تذکیه خصوصیت عرضیه است یا خصوصیت ذاتیه؟ اما چون ما اصل استصحاب عدم ازلی را جاری ندانسته یا آن را بر فرض جریان بدون فایده می دانیم، وارد این بحث ها نمی شویم.
ادامه کلام شهید صدر
شهید صدر در ادامه بیان می کند: در فرضی که استصحاب حرمت ثابت حال حیات جریان داشته باشد، بر اصاله الحل مقدّم است زیرا استصحاب بر اصل غیر محرز در رتبه خود تقدیم دارد. اما استصحاب حرمت حال حیات جریان ندارد چون این امکان وجود دارد که حرمت و لو به جهت احترام، مختص به حال حیات باشد که بعید نیست از روایات این اختصاص استفاده شود. در این فرض به علت تغییر موضوع، دیگر استصحاب جریان ندارد. فرض دوم آن است که حیوان حیّ به علت مذکّی نبودن حلیت اکل نداشته باشد به این تخیّل که مستثنی منه در آیه شریفه «إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ»[10] اعم از حیوان حیّ و میته است. در این فرض استصحاب حرمت حال حیّ جریان دارد.[11]
عدم تبدّل موضوع و تبدّل محمول
همانگونه که در جایگاه خویش بیان کرده ایم، می توان در صورت اول استصحاب را به نحوی تقریب کرد که تبدّل موضوع اتفاق نیافتد. گاه در استصحاب، موضوعی که حکم بر آن مترتّب شده است، استصحاب می شود که در این صورت اشکال تبدّل موضوع اشکالی صحیح است. اما می توان مصداق خارجی را بدون در نظر گرفتن موضوع حکم، استصحاب کرد و با اشاره به مصداق خارجی گفت: «هذا الحیوان محرّم الاکل و بعد الموت یبقی حرمته» بله در صورتی که حیوان مرده و زنده عرفا با هم متفاوت باشند، استصحاب جریان ندارد اما این خلف فرض است و از نظر عرفی حیوان حیّ و میّت، یک موضوع محسوب می شوند. 
اما اشکالی دیگر در این نوع استصحاب وجود دارد که بازگشت آن به عدم اتحاد قضیه متیقنه و مشکوکه است. حاج آقای والد به تبع مرحوم آقای داماد، بیان کرده اند که در اتحاد قضیه متیقنه و مشکوکه علاوه بر اتحاد موضوع، اتحاد محمول نیز شرط است. در استصحاب حرمت اکل حیوان حیّ، در فرض حیّ بودن حیوان، حرمت اکل بعنوان «انه حیّ» آمده و این حرمت بعد از خروج روح، قطعا منتفی شده و اگر حرمتی وجود داشته باشد، به عنوان دیگری برای او به وجود آمده و این همان استصحاب کلی قسم ثالث است که حجیت ندارد.
استصحاب کلی قسم ثالث
هر چند بحث در استصحاب کلی قسم ثالث نیست اما به علت تأثیر این بحث در ما نحن فیه اشاره ای به آن می کنیم.
مرحوم حاج شیخ،[12] تفصیلی را در حجیت استصحاب کلی قسم ثالث دارد که صحیح است و پاسخی برای آن به نظر نمی آید.
استصحاب کلی قسم ثالث همانگونه که بیان شده است، دو قسم دارد.
قسم اول: در قسم اول کلی در ضمن فردی موجود بوده و با ارتفاع یقینی فرد اول احتمال می دهیم فردی دیگر جایگزین آن شده و کلی در ضمن آن ایجاد شده باشد.
قسم دوم: در قسم دوم احتمال می دهیم از ابتدا کلی ضمن دو فرد ایجاد شده بوده که با ارتفاع یکی از این دو فرد، کلی در ضمن فرد دیگر باقی باشد.
مرحوم حاج شیخ در درر بیان می کند: احکام گاه به نحو صرف الوجود است مانند الصلاه واجبه و گاه به نحو وجود ساری و مطلق الوجود. استصحاب کلی قسم ثالث در صرف الوجود جریان داشته و در مطلق الوجود یا وجود ساری جریان ندارد.
تفاوت بین مطلق الوجود و صرف الوجود تفاوتی واضح و آشکار است که می تواند موجب تفاوت در جریان استصحاب باشد. در صرف الوجود که در احکام وجوبیه و احکام وضعیه مانند ملکیت و نجاست و مانند آن قابل تصویر است، حکم به تک تک افراد منحل نمی شود اما در مطلق الوجود و وجود ساری که در همین موارد نیز امکان تصویر دارد، حکم به تک تک افراد انحلال پیدا می کند و همین تفاوت می تواند موجب تفاوت در حکم باشد که در جلسه آینده بیشتر در این زمینه توضیح خواهیم داد.
و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله و سلّم
 


[1] مرحوم شیخ این تنبیه را به عنوان تنبیه پنجم بیان کرده است.
[2] فرائد الأصول ؛ ج‏2 ؛ ص109
أنّ أصالة الإباحة في مشتبه الحكم إنّما هو مع عدم أصل موضوعيّ حاكم عليها، فلو شكّ في حلّ أكل حيوان مع العلم بقبوله التذكية جرى أصالة الحلّ، و إن شكّ فيه من جهة الشكّ في قبوله للتذكية فالحكم الحرمة؛ لأصالة عدم التذكية: لأنّ من شرائطها قابليّة المحلّ، و هي مشكوكة، فيحكم بعدمها و كون الحيوان ميتة.
[3]  أجود التقريرات، ج‏2، ص: 193
[4]  مباحث الأصول، ج‏3، ص: 458
[5] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 459
[6] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 459
[7] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 460
[8] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 461 و 462
[9] مبنای متعارقی که شهید صدر به آن اشاره کرده، عدم جریان اصول متوافق در عرض هم است و گرنه مطابق مبنای ایشان اصاله الحل و استصحاب عدم عنوان خاص که نتیجه جریان عام فوق حلیت را می دهد، در عرض هم جریان دارد.
[10] مائده: 3
[11] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 463
[12]دررالفوائد ( طبع جديد )، ص: 537
پاسخ
#76
1395.12.01
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
استاد در این جلسه توضیحی را در مورد مشکل تبدّل موضوع در استحصاب بیان کرده و غالب مواردی را که مشکل تبدّل موضوع مطرح شده، به تبدّل محمول بازگشت داده و استصحاب را به این جهت جاری نمی دانند. ایشان در ادامه راه جریان استصحاب در تبدّل حکم را قول به جریان استصحاب کلی قسم ثالث دانسته و تفصیل حاج شیخ در جریان استصحاب کلی قسم ثالث در طبیعت به نحو صرف الوجود و عدم جریان آن در وجود ساری را تقریب می کنند. در ادامه با تسرّی این تفصیل به کلی قسم ثانی، تنها راه جریان استصحاب کلی قسم ثانی در وجود ساری را قول به جریان استصحاب در کلی مردّد دانسته اند.
استصحاب عدم تذکیه
 سخن در استصحاب عدم تذکیه و بیان صور مختلفی بود که شک در حلیت حیوان پس از مرگ وجود دارد. صورت اول جایی بود که علم به تذکیه وجود دارد اما محلّل الاکل بودن حیوان مشکوک است. در این فرض اگر عام فوقانی نباشد، باید به اصول عملیه رجوع کرد و در صورت جریان استصحاب حرمت حال حیات، این استصحاب بر اصاله الحل مقدم است. شهید صدر بیان کرد تحقیق آن است که استصحاب حرمت حال حیات جریان ندارد چون این امکان وجود دارد که حرمت و لو به جهت احترام، مختص به حال حیات باشد که بعید نیست از روایات این اختصاص استفاده شود. در این فرض به علت مقوّم بودن حیات در موضوع نه حیتیثت تعلیلیه بودن آن، موضوع تغییر کرده و استصحاب جریان ندارد. فرض دوم آن است که حیوان حیّ به علت مذکّی نبودن حلیت اکل نداشته باشد به این تخیّل که مستثنی منه در آیه شریفه «إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ»[1] اعم از حیوان حیّ و میته است. در این فرض استصحاب حرمت حال حیّ می تواند جریان داشته باشد[2] هر چند ایشان در آن مناقشه ای را مطرح می کنند.
تبیین مشکل عدم بقاء موضوع در استصحاب
همانگونه که در تعادل و تراجیح به تناسب بقاء موضوع و شرط بقاء موضوع بیان کرده ایم، در بسیاری از موارد که عدم بقای موضوع مطرح می شود مشکل اصلی بقای موضوع نیست. زیرا در بسیاری از موارد که حکم از عنوان به موضوع سرایت کرده است، می توان با اشاره به خارج استصحاب را جاری کرد بدون مشکل بقای موضوع. مثال: آبی در سابق نجس بوده و متنجس به بول بوده است و از نجاست بولیه  تطهیر شده است یا بول با استحاله از بین رفته است اما احتمال دارد نجاست دمیه ایجاد شده باشد. در این فرض می توان با اشاره به آب خارجی، استصحاب نجاست را جریان داد و از لحاظ بقای موضوع مشکلی وجود ندارد. بله در این مثال و مانند آن، قضیه متیقنه و مشکوکه متحد نیستند زیرا نجاست بولیه و نجاست دمیه دو نجاست است و اشکال استصحاب بقای نجاست، تفاوت محمول است. در استصحاب حرمت اکل حیوان حیّ نیز، چون حرمت اکل حیوان حیّ به مناط حیّ بودن است، احترام حیوان حیّ موجب حرمتی است که قطعا از بین رفته و حرمت محتمله از باب دیگری است و چون علت حکم در قضیه متیقنه و مشکوکه متفاوت است، با تغییر علت معلول به دقت عقلی تغییر کرده و معلول وجودی منحاز از خود ندارد پس استصحاب حرمت جاری نیست مگر قائل به جریان استصحاب کلی قسم ثالث باشیم. بله در برخی از موارد به نظر عرفی علت در هویت معلول دخالت ندارد و با تغییر علت، معلول تغییر یافته ملاحظه نمی شود اما این مثال از آن موارد نیست. مثال دیگری که می توان برای تغییر محمول داشت آن است که احترام شخصی به علت خدمت گذار بودن واجب است. بعد از آن که دیگر این شخص خدمت گذار نیست شک می کنیم که آیا به ملاک دیگری مثل سیّد بودن وجوب احترام دارد؟ در این مورد وجوب احترام ناشی از خادم بودن با وجوب احترام ناشی از سیّد بودن متفاوت است و نمی توان وجوب احترام زمان خادم بودن را استصحاب کرد.
تفصیل مرحوم حاج شیخ در استصحاب کلی قسم ثالث
در بحث استصحاب کلی قسم ثالث، حاج شیخ[3] تفصیلی را ارائه داده است. ایشان می فرماید در مواردی که یقین به ارتفاع فرد وجود دارد و احتمال دارد فرد دیگری جایگزین آن شده باشد یا از ابتدا همراه آن باشد، دو فرض قابل تصویر است. گاه اثر متعلّق به صرف الوجود است و گاه اثر به وجود ساری تعلق دارد. صرف الوجود در مقابل عدم محض است و مثل اینکه وجود یک فرد از انسان در اتاق، صدقه را واجب کند که در این فرض با تعدّد افراد موجود در اتاق، وجوب عدیده ای ایجاد نمی شود. مطابق این تفسیر با تغییر فرد موجود در اتاق به فردی دیگر، صرف الوجود تغییر نکرده و همان صرف الوجود سابق باقی است. به عنوان نمونه مثلا اگر وجود یک فرد در خانه سبب جلوگیری از دزدی باشد، وجود افراد مختلف باعث تعدّد حکم نشده و با تغییر فرد موجود، صرف الوجود فرد در خانه متغیّر نمی شود. در این موارد خصوصیات فردیه به هیچ وجه در موضوع حکم دخیل نیست و مقوّم استمرار صرف الوجود افراد نیست. در نتیجه استصحاب کلی در جایی که موضوع حکم صرف الوجود باشد، جریان دارد حتی به نحو استصحاب کلی قسم ثالث.
اما در فرضی که حکم به نحو وجود ساری باشد، مثل آن که طبیعت بچه موجب استحباب عقیقه باشد، به تعداد بچه های متولّد شده عقیقه مستحب خواهد بود. در این فرض طبیعت به عدد افراد متعدد می شود و با تعدّد افراد و یا تغییر خصوصیات فردیه، کلی نیز به تعداد افراد ایجاد شده یا تغییر می کند. با این توضیح مشکل استصحاب کلی قسم ثالث در طبیعت ساری، علاوه بر تغییر افراد، تغییر خود کلی است. برای روشن شدن بحث به موارد یقین تنظیر می شود. در جایی که یقین به تغییر فرد حاصل شده باشد، چون کلی موجود در ضمن فرد اول با کلی موجود در ضمن فرد دوم متفاوت است، با تغییر فرد کلی نیز تغییر یافته است.
کلی به نحو وجود ساری و صرف الوجود
کلی در فلسفه به نحو وجود ساری تصویر شده است. مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانی به این علت که با دیدی فلسفی به کلی نگاه کرده است، صرف الوجود را متصوّر ندانسته و بیان کرده، امکان ندارد کلی به وجود فردٌ مایی ایجاد شود و به انعدام همه افراد معدوم شود. ایشان رابطه بین کلی و فرد را رابطه آباء و ابناء تصویر کرده به این معنا که هر فردی برای خود کلی دارد و به تعداد افراد طبیعت، طبیعت نیز در خارج موجود است.
در اصول طبیعت به نحو صرف الوجود نیز تصویر شده به این معنا که با ایجاد یک فرد، طبیعت در خارج ایجاد می شود و با انعدام تمام افراد، طبیعت معدوم می شود.
این دو لحاظ مختلف از طبیعت و کلی است و هر دو تصویری صحیح از کلی است که هر یک از این دو تصویر اثری متفاوت از دیگری دارد. در جایی که حکم بر صرف الوجود تعلّق یافته باشد چون صرف الوجود تکرّر پذیر نیست با تعدّد افراد در خارج صرف الوجود متعدّد نمی شود و در مواردی که حکم به وجود ساری متعلّق شده باشد، با تعدّد فرد در خارج کلی نیز متعدّد می شود. 
با این توضیح روشن شد در جایی که اثر استصحاب متعلّق به صرف الوجود باشد، احتمال بقای طبیعت مصحّح استصحاب کلی قسم ثالث است و مفروض آن است که به تغییر افراد، طبیعت صرف الوجود تغییر نکرده است. اما در جایی که اثر استصحاب به وجود ساری تعلّق داشته باشد، هر چند احتمال ایجاد فردی دیگر از کلی یا همراه بودن با فرد اول را بدهیم، اما در هر صورت یقین به تغییر کلی وجود دارد و احتمال بقاء کلی نمی رود تا استصحاب جریان داشته باشد.
سرایت تفصیل به کلی قسم ثانی
در کلی قسم ثانی که استصحاب کلی حدث مردّد بین حدث اصغر که با وضو مرتفع می شود و حدث اکبر که با غسل مرتفع می شود، مثال آن است، این اشکال بیان شده که حدث اصغر یقینی الارتفاع است و حدث اکبر مشکوک الحدوث است و استصحاب نمی تواند جریان داشته باشد. به عنوان نمونه در این مثال فرضی که شخص داخل اتاق مردّد بین زید است که بیش از یک روز زنده نیست یا عمرو که روز دوم نیز زنده است[4]، در این فرض اگر اثر برای صرف الوجود باشد به این معنا که وجود یک شخص در اتاق بدون اهمیت و لحاظ خصوصیات فردیه موجب تصدّق باشد، کلی موجود در ضمن زید یا عمرو با هم تفاوتی نداشته و همین کلی موجود بوده است و تغییر عمرو به زید موجب تغییر کلی صرف الوجود نیست. در نتیجه می توان استصحاب را جریان داد. اما در صورتی که اثر برای وجود ساری باشد، کلی به تعداد افراد متعدّد است و کلی موجود در ضمن زید با کلی موجود در ضمن عمرو تفاوت دارد. به همین جهت همین اشکال مطرح شده در استصحاب کلی قسم ثانی که در ضمن فرد توضیح داده شد، در کلی نیز جاری است. زیرا بیان می شود، کلی در ضمن زید یقینی الارتفاع است و کلی در ضمن عمرو مشکوک الحدوث و کلی سومی وجود ندارد که بتوان آن را استصحاب کرد. پس استصحاب کلی نیز مانند استصحاب فرد جریان ندارد.[5]
جریان استصحاب کلی مردّد
تنها تفاوتی که بیان استصحاب کلی قسم ثانی و استصحاب کلی قسم ثالث وجود دارد، جریان استصحاب فرد مردّد در قسم ثانی است. می توان به تقریبی جدید از استصحاب فرد مردّد جریان استصحاب کلی قسم ثانی را در مواردی که اثر متعلق به وجود ساری است، اثبات کرد. در این فرض هر چند جریان استصحاب فرد مردّد چون اثبات خصوصیات فردیه نمی کند، سودمند نیست اما جریان استصحاب کلی مردّد اثر بخش است. در این فرض ما می توانیم مطابق مبنای جریان استصحاب فرد مردّد، کلی مردّد بین کلی موجود در ضمن عمرو کلی موجود در ضمن زید را استصحاب کنیم و آثار کلی را بر آن مترتب بدانیم. این بیان هر چند در کلی قسم ثانی وجود دارد اما در کلی قسم ثالث استصحاب فرد مردّد و کلی مردّد حالت سابقه ندارد. 
با این بیان روشن شد، در صورتی که استصحاب فرد مردّد را جاری ندانیم بین کلی قسم ثانی و قسم ثالت تفاوتی نیست و در هر دو یا باید قائل به عدم جریان استصحاب شد در صورتی که اثر را متعلق به وجود ساری بدانیم یا باید در هر دو استصحاب را جاری دانست در صورتی که اثر متعلّق به صرف الوجود باشد.
اما به نظر ما که استصحاب فرد مردّد جاری است، در کلی قسم ثانی (جایی که اثر برای وجود ساری باشد) می توان با استصحاب کلی مردّد حکم را ثابت کرد اما در کلی قسم ثالث این استصحاب جریان نداشته و حکم ثابت نمی شود.
توضیح بیشتر کلی به نحو صرف الوجود
جدای از بحث شک و استصحاب، در مواردی که یقین به تغییر فرد وجود دارد، طبیعت به نحو صرف الوجود هیچ تغییری در آن ایجاد نمی شود زیرا صرف الوجود اعتباری ذهنی است که با تغییر افراد، تغییر نکرده و در آن تنها مقابل عدم مطلق بودن اهمیت دارد. این نوع اعتبار ذهنی در موارد متعدّدی وجود دارد هر چند نتوان آنها را کلی دانست. مثلا خانه کعبه که در طول زمان دچار تغییر شده و گاه وسیع، گاه کوچک، گاه بلند و گاه کوتاه بوده است، در همه این طول مدت و همراه با تغییرات متعدد، همگی خانه کعبه بوده است. مسجد الحرام نیز با وجود توسعه در آن و تبدیل به مسجدی بسیار بزرگتر از مسجد اولیه، باز مسجد الحرام است و تغییر ها در موضوع له نام کعبه یا مسجد الحرام تغییری ایجاد نمی کند. این موارد را نیز می توان به اعتباری کلی دانست به این معنا که مثلا زمینی که در آن مسجد الحرام ایجاد شده است، مسجد الحرام است و لو افراد آن تغییر کرده گاه بزرگ بوده و گاه کوچک باشد. در این موارد دو کعبه یا دو مسجد الحرام وجود ندارد و این گونه نیست که قسمت های قدیمی مسجد الحرام، مسجدی جدا و قسمت های جدید مسجدی مجزا باشد بلکه قسمت های قدیمی در حال حاضر جزیی از مسجد الحرام است نه مسجد الحرام. عین این کلام در شهر ها نیز جاری است. مثلا قم در گذشته وسعت بسیار کمی داشته و اگر شخصی به منطقه پردیسان می رسید، خارج از شهر بود اما با توجه به توسعه قم، پردیسان نیز جزئی از قم است و رفتن به آن خروج از قم نیست. به همین علت اگر کسی قصد اقامه در قم یا پردیسان کند، در تمام این محدوده قصد اقامه کرده و تردّد او باعث از بین رفتن قصد اقامه نیست.
مثل این سخن به نحوی در هر فرد نیز جاری است. افراد در طول زمان از نظر وزن، قد، سن و سایر خصوصیات متفاوت می شوند اما به این حال، فرد در تمام این حالات و با همه این تغییرات نام واحدی اطلاق می شود. البته در افراد مقوّم فرد به روح اوست که در تمام این حالات باقی است. مانند این تصویر در اشیاء خارجی که ذی روح نیستند نیز متصور است کما این که مثال کعبه، مسجد الحرام و قم بیان شد.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد


[1] مائده: 3
[2] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 463
[3]دررالفوائد ( طبع جديد )، ص: 537
[4] تردّد فرد موجود بین فرد قصیر العمر و طویل العمر
[5] استاد دام عزه شبیه این بیان را در درس فرمودند که به نظر نیازمند توضیح بیشتر یا تصحیح است. «البته امکان دارد در پاسخ به اشکال بیان شود، در جایی که اثر متعلق به وجود ساری است، صرف الوجود نیز اثر دارد و صرف الوجود مورد استصحاب قرار می گیرد. اگر با این بیان مشکل استصحاب کلی قسم ثانی حل شود، عین این بیان در استصحاب کلی قسم ثالث نیز جریان داشته و نمی توان بین این دو تفاوتی را قائل شد.»
پاسخ
#77
1395.12.02
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
استاد در این جلسه بحث از استصحاب حرمت حال حیات را پی گرفته و با بیان کلام آقای حائری در توضیح کلام شهید صدر که بیان کرده احتمال دو حرمت در حال حیات فقهیا نمی رود، استصحاب کلی قسم ثانی و ثالث را در صرف الوجود جاری دانسته و جریان آن در مطلق الوجود و وجود ساری را مبتنی بر جریان استصحاب کلی مردّد دانسته اند که بر فرض جریان این استصحاب، استصحاب کلی قسم ثانی جاری بوده و قسم ثالث جریان ندارد. ایشان در ادامه بعد از نقل کلام شهید صدر در اختصاص آیه شریفه «الّا ما ذکّیتم» به حیوان مرده، این سخن را پذیرفته و دلیلی را دالّ بر حرمت اکل حیوان زنده به علت عدم تذکیه، نمی دانند.
استصحاب حرمت حال حیات
بحث در تنبیهات برائت و بیان تنبیهی است که مرحوم شیخ به عنوان نبود اصل موضوعی آغاز کرده و استصحاب عدم تذکیه را مطرح کرده است. شهید صدر چهار صورت برای شک در حلیت حیوان مطرح کرد که در صورت اول با وجود یقین به تذکیه، در محلّل الاکل بودن حیوان شک داریم. سخن در این بود آیا می توان استصحاب حرمت اکل در زمان حیات را جاری کرد؟ در فرضی که حرمت ذاتی بوده و از باب حرام گوشت بودن حرام بوده است، بعد از مرگ نیز این حرمت باقی است و در فرضی که حرمت ذاتی نبوده و از باب حیّ بودن و لو به احترام حیوان حیّ باشد، این حرمت قطعا بعد از مرگ باقی نیست. احتمال سومی که در حرمت وجود دارد آن است که حرمت از باب عدم مذکّی بودن باشد که این حرمت هنگام حیات وجود داشته و بعد از مرگ به حکم فرض، قطعا از بین رفته است. احتمال حرمت از باب غیر مذکّی بودن به علت تخیّل عمومیت در آیه شریفه سوم سوره مائده است: «وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ» این تصور شده که مستثنی منه در این آیه، اعم از حیوان حیّ و میّت است و تنها در این میان حیوانی که تذکیه شده است، حلیت دارد.
مطابق این احتمال می توان استصحاب کلی قسم ثانی را جریان داد. با این توضیح که یقین به وجود حرمت در حال حیات ثابت است اما یا این حرمت از باب مذکّی نبودن است که فردی قصیر بوده و با تذکیه یقین به ارتفاع آن وجود دارد یا حرمت ذاتی بوده و از باب محرّم الاکل بودن ثابت بوده است، که فردی طویل بوده و حتی بعد از تذکیه نیز باقی است. در این فرض با استصحاب کلی قسم ثانی، حرمت اکل بعد از تذکیه ثابت می شود.
کلام آقای حائری
شهید صدر در این زمینه کلامی دارند که آقای حائری[1] در مقام توضیح آن برآمده و بیان کرده است از تقریرات آقای هاشمی استفاده می شود که استاد در دوره های بعد از این نظر برگشته اند. شهید صدر مطابق تقریر آقای حائری بیان کرده است؛ اجتماع دو حرمت ( به عنوان غیر مذکّی بودن و به عنوان محرّم الاکل بودن) در حال حیات  فقهیا محتمل نیست. آقای حائری در حاشیه بیان این احتمال در کلام شهید صدر را به این علت دانسته است که با احتمال وجود دو حرمت در زمان حیات، استصحاب کلی قسم ثالث خواهد بود و دیگر استصحاب کلی قسم ثانی نیست. ایشان در توضیح بیان کرده است؛ با احتمال وجود حرمت به دو عنوان، وجود یک فرد در زمان حیات که با تذکیه از بین رفته، قطعی است و این احتمال وجود دارد که در کنار این فرد، فرد دیگری که با تذکیه از بین نمی رود وجود داشته باشد و این همان کلی قسم ثالثی است که جریان ندارد زیرا فرد اول قطعی الارتفاع است و فرد دوم مشکوک الحدوث است. ایشان در ادامه بیان کرده از تقریرات آقای هاشمی[2] استفاده می شود استاد در دوره های بعد احتمال اجتماع دو حرمت در حال حیات را پذیرفته و مطابق آن به جریان استصحاب، اشکال جریان استصحاب در کلی قسم ثالث را بیان کرده که حرمت به عنوان مذکّی نبودن یقینی الارتفاع است و حرمت به عنوان محرّم الاکل بودن، مشکوک الحدوث است. آقای حائری در مقام اشکال به این سخن بیان کرده است؛ احتمال وجود دو حرمت در زمان حیات موجب کلی ثالث شدن استصحاب نیست و نیازی به این مقدمه نیست که احتمال اجتماع دو حرمت فقهیا نمی رود. ایشان حتی در فرضی که احتمال وجود دو حرمت باشد، استصحاب را از نوع استصحاب کلی قسم ثانی دانسته و بیان کرده؛ در این فرض حرمت، مردّد بین فرد طویل و قصیر است در حالی که در کلی قسم ثالث، یک فرد در زمان سابق معلوم التحقق است و فرد دیگر محتمل است در کنار آن فرد وجود داشته باشد. بنابراین صرف احتمال وجود دو حرمت در زمان سابق موجب کلی قسم ثالث شدن نیست زیرا ملاک کلی قسم ثالث، علم به فرد معلوم الزوال و احتمال وجود فردی دیگر در کنار آن است اما در مورد بحث ما، علم به حرمت در زمان سابق وجود دارد و این حرمت مردّد بین طویل و قصیر است هر چند احتمال دارد هر دو حرمت نیز وجود داشته باشد اما دلیلی بر وجود دو حرمت در زمان سابق نیست بلکه دلیل ما تنها مثبت وجود یک حرمت در زمان سابق است.
ایشان در توضیح بیان کرده است؛ استثنا در آیه شریفه به «الّا ما ذکّیتم» تنها از حیوان محلّل الاکل است و مقسم و مستثنی منه در این آیه، اعم از حیوان محرّم الاکل و محلّل الاکل نیست و حیوان حرام گوشت از ابتدا خارج از مفاد آیه شریفه است. بنابراین در حیوان حلال گوشت زنده، حرمت به ملاک عدم تذکیه وجود داشته و در حیوان حرام گوشت زنده حرمت تنها به ملاک حرام گوشت بودن وجود دارد و در حیوانی که مردّد بین حلال گوشت و حرام گوشت است، تنها یکی از دو ملاک وجود دارد. یا حرام گوشت است و حرام یا تذکیه نشده است و حرام و همین موجب کلی قسم ثانی بودن استصحاب و تردّد فرد بین طویل و قصیر است. بله با این بیان، احتمال وجود دو حرمت دفع نمی شود اما احتمال آن اثبات نیز نمی شود و همین در کلی ثانی بودن استصحاب کافی است.[3]
ملاک اصلی در جریان استصحاب در کلی قسم ثانی و ثالث
هر چند وارد بررسی تمام کلام آقای حائری نمی شویم اما ذکر این نکته ضروری است که این مباحث بر مبنای تفاوت بین کلی قسم ثانی و ثالت در جریان و عدم جریان استصحاب است اما به نظر، ملاک اصلی در جریان یا عدم جریان استصحاب کلی قسم ثانی و ثالث بر فرض عدم جریان استصحاب کلی مردّد، صرف الوجود بودن یا مطلق الوجود بودن کلی مأخوذ در موضوع حکم است. اگر کلی صرف الوجود باشد، استصحاب کلی قسم ثانی و ثالث هر دو جاری است و اگر کلی مطلق الوجود باشد، هیچ یک جریان ندارد.
احتمال صرف الوجود بودن حرمت اکل
این احتمال وجود دارد که کلی موضوع حکم در ما نحن فیه، صرف الوجود حرمت باشد. به این بیان که حرام هر چند حکمی شرعی است اما خود موضوع حکم عقل به اجتناب است و در حکم عقل به اجتناب خصوصیت حرمت دخیل نیست. از نظر عقلی صرف الوجود حرمت، موجب حکم به لزوم اجتناب است و تفاوتی بین حرمت از باب عدم تذکیه یا حرمت به ملاک حرام گوشت بودن یا حرمت به هر دو ملاک، وجود ندارد.
پاسخ به این احتمال
اما به نظر می رسد؛ وجود یک یا دو حرمت در حکم عقل به تنجیز و لزوم اجتناب، مؤثر است و در صورتی که دو حرمت وجود داشته باشد، حرمت شدیدتر شده و در تزاحمات و عقاب تأثیر گذار است. پس صرف الوجود حرمت موضوع نیست و بر هر حرامی حکم مترتب است. با این توضیح، بنابر عدم جریان استصحاب فرد مردّد، بین استصحاب کلی قسم ثانی و ثالث تفاوتی نیست و در هر دو به علت وجود ساری بودن حرمت، استصحاب جریان ندارد.
 اما بنا بر نظر ما استصحاب فرد مردّد و حتی کلی مردّد جریان دارد، در استصحاب کلی قسم ثانی استصحاب کلی مردّد جریان داشته و موجب استصحاب کلی است اما در کلی قسم ثالث این استصحاب جریان نداشته و کلی ثابت نمی شود.
اختصاص حرمت به ملاک عدم تذکیه به حیوان مرده
شهید صدر در ادامه بیان می کند؛ در حال حیات حرمت به مناط عدم تذکیه وجود ندارد زیرا آیه شریفه تنها از حیوان مرده استثنا کرده و در مقام بیان حرمت حیوان حیّ نیست و حیوان حیّ داخل در مستثنی منه «الّا ما ذکّیتم» نیست.[4]
برای بررسی کلام شهید صدر، آیه شریفه سوم سوره مائده را مرور می کنیم: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ...» منخنقه به معنای حیوان خفه شده، موقوذه به معنای حیوانی که به زجر کشده شده، المتردّیه حیوانی است که از بالای بلندی افتاده، نطیحه به معنای حیوانی است که به ضرب شاخ مرده باشد و ما أکل السّبع به معنای حیوانی است که درنده ای او را خورده است.
در این آیه شریفه دو بحث عمده، متصل یا منقطع بودن استثنا و تشخیص مستثنی منه در کلام مفسّرین وجود دارد. معنایی که از برخی از روایات (جامع الاحادیث؛ جلد 28 حدیث 41435، 41674، 41677 تا 41679) استفاده می شود و در کلام بسیاری از مفسّران نیز وارد شده است، استثنای «الّا ما ذکّیتم» از «المنخقه» تا آخر این موارد است. به این معنا که حیوان خفه شده و همین طور سایر موارد[5]، اعم از حیوانی است که به خفه شدن مرده یا در حال مرگ است، استثنا نیز بیان کننده این مطلب است که با تذکیه حیوان خفه شده ای که هنوز حیات دارد، حیوان حلال می شود و به عبارتی دیگر استقرار حیات در حلیت به واسطه تذکیه شرط نیست و وجود حیات هنگام تذکیه که نشانه آن پلک زدن حیوان یا حرکت حیوان بعد از تذکیه است، در حلیت حیوان به واسطه تذکیه کافی است.
احتمال دوم در «الّا ما ذکّیتم» استثنای منقطع بودن است. روح استثنای منقطع در برخی موارد به استثنای متصلی که مستثنی منه آن ذکر نشده بازگشت دارد و در این آیه می توان غیر ذلک من الحیوانات را مستثنی منه دانست.
احتمال سوم آن است که الّا به معنای لکن باشد.
مطابق نظر حاج آقای والد «الّا» در تمام موارد چه متصٌل چه منقطع و چه به معنای لکن، دالّ بر حصر بوده و به معنای فقط است و در تمام این احتمال آیه بیان می کند تنها و فقط «ماذکّیتم» حلال است. بنابر احتمال دوم و سوم، مستثنی منه و محدوده حصر می تواند، خصوص حیوان میته باشد به این معنا که غیر ذلک که به عنوان مستثنی منه بیان شد، غیر ذلک من الحیوانات المیته مراد باشد و می تواند اعم بوده و شامل حیوانات حیّ نیز باشد. اما با توجه به بیان اموری که در آیه بیان شده، اگر نگوییم مقسم و مستثنی منه ظهور در خصوص حیوان مرده دارد، دلیلی بر عمومیت نداریم. طبق این بیان، آیه در مقام بیان حیواناتی است که به طور متعارف خورده می شوند و حیوان حیّ هر چند به علت عدم امکان خوردن آن به صورت حیّ، متعارفا به صورت زنده خورده نمی شود[6] بلکه مرده آن خورده می شود.
در نتیجه از آیه شریفه حرمت اکل حیوان حیّ استفاده نمی شود و دلیل دیگری نیز بر حرمت اکل حیوان حیّ وجود ندارد. پس نمی توان اکل ماهی های ریز به صورت زنده و مانند آن را حرام دانست. بله اگر داخل در عنوان محرّمی دیگر مانند حرمت خبائت باشد، زنده خوردن حیوان حرام است اما از آیه شریفه و روایات حرمت اکل از باب عدم تذکیه استفاده نمی شود.
تنها روایت تفسیر علی بن ابراهیم  وجود دارد که از آن خلاف این معنا استظهار می شود که در جلسه آینده در مورد آن بحث می کنیم.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 


[1] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 464
[2] بحوث في علم الأصول، ج‏5، ص: 109
[3] مباحث الأصول ؛ ج‏3 ؛ ص464
أقول: إن تطبيق استصحاب الكلّي من القسم الثاني على المقام لا يتوقّف على عدم احتمال اجتماع الحرمتين، بل يكفي فيه أنّ الحرمة المعلومة إنّما هي إحدى الحرمتين لا خصوص ما يقطع بزواله على تقدير حدوثه، و الأمر كذلك في المقام، لأنّ دليل حرمة غير المذكّى من قبيل الآية الشريفة إنّما ينظر إلى ما هو محلّل الأكل في ذاته و لا إطلاق له لمحرّم الأكل، فنحن لا نعلم هنا إلّا بإحدى الحرمتين، فهذا الحيوان إمّا محرّم الأكل في ذاته، و لا دليل عندئذ على حرمة أكله بلحاظ عدم التذكية، أو محلّل الأكل في ذاته و عندئذ يحرم أكله في حال حياته لعدم التذكية.
[4] مباحث الأصول ؛ ج‏3 ؛ ص465
إلّا أنّ التحقيق: أنّ هذه الحرمة من أصلها غير ثابتة، فإنّ المستثنى منه في الآية هو الميتة، لا ما يعمّ الحيّ، و كذلك في الروايات إنّما جعلت التذكية شرطا للحلّيّة بالنسبة للحيوان الميّت لا مطلق الحيوان.
[5] ما اکل السبع نیز اعم از حیوانی است که درنده او را دریده و مرده و حیوانی که درنده قسمتی از بدن او را دریده و هنوز حیات دارد.
[6] بعضی از حیوانات مانند ماهی های ریز گاه به صورت زنده خورده می شود و برای بیماری های مانند سکسکه و برخی دیگر از بیماری به صورت زنده قورت داده می شود تا ورود به معده و بدن و تحرّک در آن موجب بهبودی بیماری شود.
پاسخ
#78
1395.12.03
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
بحث در استصحاب عدم تذکیه است که به عنوان یکی از تنبیهات برائت بیان شده است. در این جلسه در مورد اختصاص اشتراط تذکیه در حلیت به حیوانی که ازهاق روح شده، بحث شده است. استاد با نقل اختلاف موجود در حلیت اکل ماهی و ملخ زنده، روایاتی را برای هر دو طرف شاهد آورده و در انتها از روایت (الحوت ذکیّ حیّه و میّته) و هم چنین کلمات فقهای پیش از محقق اردبیلی استفاده کرده اند، اشتراط ذکات در حلیت اکل حیوان زنده امری مورد تسالم است و به همین جهت حرمت حال حیات از باب عدم تذکیه وجود دارد و می توان استصحاب حرمت را بعد از مرگ به نحو استصحاب کلی تقریب کرد.
استصحاب حرمت حال حیات حیوان
شک در حلیت اکل حیوان، صور مختلفی داشت که صورت اول آن علم به حصول تذکیه و شک در حلال گوشت بودن، می باشد. در این صورت بحث آن است که آیا می توان استصحاب حرمت حال حیات را جریان داد؟ شهید صدر در ابتدا بیان کرد؛ استصحاب حرمت اکل در حال حیات از باب استصحاب کلی قسم ثانی جریان دارد چون یا به علت حیّ بودن حرمت اکل دارد و یا به علت تذکیه نشدن. ایشان در ادامه بیان کرد؛ استصحاب حتی به نحو کلی قسم ثانی نیز جریان ندارد زیرا یقین سابق به حرمت اکل حال حیات وجود ندارد به این علت که حرمت اکل از باب حیّ بودن مشکوک است و حرمت اکل به مناط تذکیه بودن نیز ثابت نیست و آیه «الّا ما ذکّیتم» اختصاص به حیوان مرده دارد و حرمت اکل برای حیوان زنده را به مناط تذکیه نشدن اثبات نمی کند و دلیل دیگری بر اشتراط حلیت اکل به تذکیه در حیوان حیّ وجود ندارد.[1]
اشتراط تذکیه در حیوان حیّ
بحث اشتراط تذکیه در حلیت حیوان حیّ در کلام فقها به صراحت مورد بحث قرار نگرفته است اما از قدیم بحثی مفصل و معرکه آراء در حلیت اکل ماهی و ملخ در حال حیات وجود دارد که می توان از این مبحث برای اشتراط تذکیه در حیوان حیّ استفاده کرد.
حلیت اکل ماهی زنده
بحث از حلیت اکل ماهی و ملخ زنده اولین بار در مبسوط و خلاف مطرح شده است. شیخ طوسی در مسأله 34 خلاف می گوید: « ابتلاع السمك الصغار قبل أن يموت لا يحل. و به قال أبو حامد الاسفرايني من أصحاب الشافعي و قال ابن القاص من أصحابه: يحل ابتلاعه دليلنا: أن جواز ذلك يحتاج الى دليل، و إنما أبيح لنا إذا كان ميتا.»[2] در مبسوط نیز این عبارت وجود دارد: «ابتلاع السمك الصغار قبل أن يموت لا يحل عندنا و عند جماعة، و قال بعضهم يحل،»[3] در اصباح الشیعه کیذری نیز وارد شده است: «و لا يجوز ابتلاع السمك قبل أن يموت،»[4]  تا آنجا که مشاهده شده، قبل از محقق در شرایع و معاصر ایشان یحیی بن سعید در جامع للشرایع، کسی قائل به جواز اکل ماهی زنده نشده است. محقق در شرایع می نویسد: « و هل يحل أكل السمك حيا قيل لا و الوجه الجواز»[5] بعد از ایشان فقیهان متعدّدی قائل به جواز شده اند. از تعلیل موجود در کلام فقیهات در این بحث، نکته ای استفاده می شود که برای بحث اشتراط تذکیه در حال حیات مفید است.
دلیل حلیت اکل
 محقق[6] که قائل به جواز اکل است، ماهی زنده را مذکّی دانسته و شرط حلیت اکل که تذکیه باشد را در آن موجود می داند. ایشان ذکاه سمک را اخراجه من الماء حیا بیان کرده است. برخی در پاسخ، بیان کرده اند تذکیه سمک و جراد به صرف اخذ نیست و علاوه بر اخذه حیا باید بمیرد تا تذکیه حاصل شود. این گرده به این استشهاد کرده اند که اگر ماهی فرار کند و در آب بمیرد، میت است و دیگر حلیت اکل ندارد. البته برخی در در پاسخ به این اشکال بیان کرده اند: عدم موته فی الماء بعده، به نحو شرط متأخر در حلیت اخذ شده و صرف اخذه حیا، موجب تذکیه است. تا زمان مرحوم اردبیلی تقریبا مسلم است که اگر ماهی زنده مذکّی نباشد حلیت اکل ندارد و تنها بحث در مذکّی بودن یا نبودن است به صرف اخذه حیا است. اما مرحوم اردبیلی بر حلیت اکل این گونه تعلیل کرده است: «و اما حلّ اكله حيّا فلما تقدّم من الأصل و غيره.»[7] ایشان بر حلیت به اصل تمسک کرده نه حصول تذکیه در ماهی زنده. سبزواری در کفایه نیز تعلیلی دارد که شبیه کلام اردبیلی است. ایشان می فرماید: «و في جواز أكله حيّاً قولان، و الأقرب الأشهر الجواز، للعمومات الدالّة على الحلّ.»[8] ایشان بر حلیت به عمومات حلّ استدلال کرده است نه حصول تذکیه. پس تا زمان محقق اردبیلی بحث ها حول محور حصول تذکیه یا عدم آن در ماهی زنده است.
روایاتی نیز در این بحث وجود دارد که برای حلیت یا حرمت به آنها استدلال شده و برای بحث استصحاب حرمت حال حیات می تواند مفید باشد.
روایات دال بر حرمت اکل ماهی زنده
 بر طبق مذهب شیخ به روایاتی تمسک شده مانند: «كَمَا أَحَلَّ الْحِيتَانَ وَ جَعَلَ ذَكَاتَهَا مَوْتَهَا»[9] در حاشیه آغا جمال به این روایت استدلال کرده و بیان کرده است: «و هذا الخبر يصلح دليلا على ان السّمك لا يحلّ اكله حيّا كما ذهب اليه الشيخ في المبسوط»[10] اما سند این روایت در کافی مشتمل بر مجاهیلی است که نمی توان آنها را توثیق کرد. سند در کافی این گونه است: «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِسْحَاقَ الْعَلَوِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ فُرَيْتٍ عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُور»[11] علی بن محمد در صدر اسناد کافی غیر از دو مورد که از ابراهیم بن اسحاق الاحمر و احمد بن محمد بن خالد برقی نقل می کند، علی بن محمد علان الکلینی دایی شیخ کلینی است. در این دو مورد نیز مراد از علی بن محمد، علی بن محمد بن عبد الله ملقب به بندار است. اما سایر افراد سند (عبد الله بن اسحاق علوی، حسن بن علی و فریت) مجهول هستند. محمد بن سلیمان الدیلمی تضعیف شده است.[12]
اما جدای از بحث سندی، به نظر روشن نیست که مراد از «جعل ذکاتها موتها» این باشد که در حال حیات اکل جایز نیست بلکه روایت تنها در مقام بیان این است که در سمک، ذبح شرط نیست و مردن با شرایط مذکور موجب حلیت است. پس روایت تنها در مقام بیان عدم نیاز به ذبح شرعی و سربریدن ماهی است و ناظر به این نیست که اگر زاهق الروح نباشد، بازهم برای اکل باید مذکّی باشد. بله در صورتی که اصل شرطیت تذکیه برای حلیت اکل را مسلّم بگیریم، این روایت می تواند مفید باشد اما برای کسانی که در اصل این اشتراط شک دارند و اشتراط تذکیه را به حیوان زاهق الروح مختص می دانند، روایت صلاحیت استدلال ندارد و از این روایت در بحث ما که شرطیت تذکیه برای حلیت اکل حیوان زنده است، مفید نخواهد بود.
روایت بعدی که به نفع قول شیخ طوسی به آن استدلال شده است، روایت احتجاج است: «قَالَ إِنَّ السَّمَكَ ذَكَاتُهُ إِخْرَاجُهُ حَيّاً مِنَ الْمَاءِ ثُمَّ يُتْرَكُ حَتَّى يَمُوتَ مِنْ ذَاتِ نَفْسِهِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَيْسَ لَهُ دَمٌ وَ كَذَلِكَ الْجَرَادُ»[13] این روایت نیز از نظر سندی معتبر نیست و به نظر از این روایت نیز استفاده نمی شود شرط حلیت اکل حیوان زنده، تذکیه است و ممکن است ذکات تنها شرط حلیت حیوان زاهق الروح باشد.
روایت دال بر حلیت اکل ماهی زنده
از طرف مقابل به روایتی در محاسن برقی بر خلاف قول شیخ تمسک شده است: «عَنْهُ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْمَدَائِنِيِّ وَ غَيْرِهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْحُوتُ ذَكِيٌّ حَيُّهُ وَ مَيِّتُه عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَوْنِ بْنِ حَرِيزٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ هَارُونَ الثَّقَفِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مِثْلَهُ»[14] در بحار نیز این روایت «حیة و میتة» نقل شده و در توضیح این روایت می نویسد: «يدل على أن الحوت يحل أكله حيا كما هو المشهور بين الأصحاب»[15]  
برداشت تسالم اشتراط ذکات در حلیت اکل حیوان زنده از روایت
از این روایت هم می توان در بحث جواز اکل ماهی زنده استفاده کرد و هم می توان از آن در بحث ما بهره گرفت. در این روایت بیان شده ، ماهی زنده چون ذکّی است، حلیت اکل دارد. پس از آن استفاده می شود که در حال حیات نیز ذکات شرط است و شرط حلیت اکل حیوان  زنده نیز ذکات است. مفهوم این روایت آن است که در صورتی که در حیوان زنده ذکات وجود نداشته باشد، حلیت اکل نبوده و اکل حرام است.
از سویی دیگر مفروض کلام آن است که حیوانات زنده غیر از ماهی و ملخ، ذکات در آنها وجود نداشته و تنها راه تذکیه آنها فری اوداج اربعه است که با موت حاصل می شود.
در نتیجه مفاد روایت آن است که در حال حیات نیز برای حلیت اکل، ذکات شرط است و در حیوانات غیر از ماهی و ملخ، چون ذکات وجود نداشته حلیت اکلی نیست. با این بیان می توان استصحاب حرمت حال حیات را از باب استصحاب کلی قسم ثالث دانست. به این تقریب که حرمت اکل در حال حیات به مناط مذکّی نبودن معلوم است و احتمال دارد در کنار آن حرمت اکل به مناط حرام گوشت بودن نیز وجود داشته باشد. بعد از مرگ حیوان با تذکیه، حرمت به مناط مذکّی نبودن یقینی الارتفاع است و احتمال دارد حرمت به مناط حرام گوشت بودن وجود داشته باشد، که این استصحاب از نوع استصحاب کلی قسم ثالث است.
به عبارتی دیگر از روایت دو مطلب استفاده می شود؛ کبرای کلی اشتراط ذکات در حلیت اکل حیوان زنده و صغرای وجود ذکات در ماهی زنده. هر چند روایت از ناحیه دوم خصوصیت دارد و تنها در ماهی ذکات را در حال حیات اثبات کرده اما از ناحیه اول اطلاق داشته و  اثبات می کند در حلیت اکل تمام حیوانات زنده، ذکات شرط است. در این روایت با مسلّم گرفتن کبرای لزوم ذکات در حلیت اکل حیوان زنده، صغرایی در وجود ذکات در ماهی زنده بیان شده است و این فرض که حلیت اکل ماهی زنده به مناط عدم اشتراط تذکیه در حلیت اکل ماهی است، بر خلاف مفاد روایت است.
در نتیجه همانگونه که تقریبا بین اصحاب پیش از محقق اردبیلی مسلّم است، در حلیت اکل حیوان حیّ مذکّی بودن شرط است و کسانی که حلیت اکل ماهی و ملخ زنده را پذیرفته اند، ذکات را در این دو حاصل دانستند. از این روایت نیز همین مطلب قابل استفاده است و می توان حرمت اکل حیوان زنده غیر مذکّی را به مناط عدم تذکیه اثبات کرد.  ابن قطّان در معالم الدین به حرمت اکل غیر ماهی و ملخ زنده تصریح کرده و می نویسد: «و يجوز أكل السمك و الجراد حيّا بخلاف غيرهما»[16]
هر چند از این روایت و کلام فقیهان پیش از محقق اردبیلی تسالم بر اشتراط ذکات در حلیت حیوان حیّ قابل برداشت است اما با این حال این بحث نیازمند بررسی بیشتر است و پرونده این بحث هنوز باز است.
بررسی سند روایت
البته سند روایت از جهات متعدّد قابل مناقشه است و نمی توان آن را تصحیح کرد. این روایت دو سند داشت: عَنْهُ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْمَدَائِنِيِّ وَ غَيْرِهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وارد شده و در سند دوم  عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَوْنِ بْنِ حَرِيزٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ هَارُونَ الثَّقَفِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع آمده است.
در سند اول ابی ایوب المدائنی توثیق روشنی ندارد هر چند شاید بتوان با عطف غیره به او، تعدّد راوی را به نحوی که موجب اطمینان به نقل از ابن ابی عمیر باشد، اثبات کرد. اما بعد از ابن المغیره، عن رجل وارد شده و مطابق مبنای ما که اصحاب اجماع تنها خودشان ثقه هستند و حکم به صحت روایت یا توثیق مروی عنه اصحاب اجماع نمی شود، روایت ابن ابی عمیر و ابن المغیره که از اصحاب اجماع هستند، موجب تصحیح سند روایت نیست.
در سند دوم عون بن حریز وارد شده که شخصی مجهول است. عمرو بن هارون ثقفی در بحار عمرو بن مروان الثقفی نقل شده که احتمال دارد برادر عمار بن مروان الیشکری باشد که توثیق شده است.[17] تصحیف مروان به هارون با بر عکس تصحیفی بسیار عادی است به این علت که هارون در گذشته بدون الف (هرون) نوشته می شده و تصحیف هارون بن مسلم و مروان بن مسلم به هم، نمونه بارز این تصحیف است. اگر عمرو بن هارون یا عمرو بن مروان، همان عمرو بن مروان الیشکری برادر عمار بن مروان باشد، توثیق می شود.
اما به نظر می رسد همانگونه که در رجال نجاشی، « عون بن جرير صاحب عمرو بن هارون الثقفي»[18] وارد شده است، عون بن حریز، مصحّف عون بن جریر است و عمرو بن هارون الثقفی، عمرو بن مروان الیشکری نیست کما این که در ترجمه الیشکری، اشاره ای به ثقفی بودن نشده است.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله و سلّم


[1] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 465
[2] الخلاف؛ ج‌6، ص: 33
[3] المبسوط في فقه الإمامية؛ ج‌6، ص: 277
[4] إصباح الشيعة بمصباح الشريعة؛ ص: 387
[5] شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام؛ ج‌3، ص: 163
[6] همان؛
[7] مجمع الفائدة و البرهان في شرح إرشاد الأذهان؛ ج‌11، ص: 147
[8] كفاية الأحكام؛ ج‌2، ص: 592
[9] الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج‌3، ص: 400
[10] التعليقات على الروضة البهية (للآغا جمال)؛ ص: 188
[11] الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج‌3، ص: 399
[12] رجال‏النجاشي ص :  365 ، رقم: 987 محمد بن سليمان بن عبد الله الديلمي  ضعيف جدا لا يعول عليه في شي‏ء
[13] الاحتجاج؛ ج‌2، ص: 347
[14] المحاسن (للبرقي)؛ ج‌2، ص: 475
[15] بحار الأنوار؛ ج‌62، ص: 198
[16] معالم الدين في فقه آل ياسين؛ ج‌2، ص: 460
[17] رجال ‏النجاشي ص :  291، رقم:  780  عمار بن مروان  مولى بني ثوبان بن سالم مولى يشكر و أخوه عمرو ثقتان
[18] رجال‏النجاشي ص :  301، رقم: 818
پاسخ
#79
1395.12.04
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
استاد در این جلسه با مرور دوباره اقوال اکل ماهی زنده، استدلالات مطرح در کلام فقیهان بر حلیت و حرمت را بیان کرده و با اشاره به چند روایت در این زمینه، وجود دلیل عام بر حرمت حیوان غیر مذکّی که شامل حیوان زنده شود را نمی پذیرند. ایشان در ادامه تنها دلیل موجود در حیوان حیّ را بر فرض پذیرش، به علت روایت احتجاج، وجود خون در آن بیان کرده و در این فرض شک در تذکیه شرعی و اشتراط امری در تذکیه را مجرای استصحاب عدم تذکیه و حرمت اکل حال حیّ ندانسته اند.
اقوال در اکل سمک حیا
سخن در استصحاب عدم تذکیه و استصحاب حرمت حیوان در حال حیّ بود. بیان شد شاید بتوان از  مسأله اکل سمک حیا، برای این بحث استفاده کرد. در این مسأله دو قول وجود دارد، برخی بلعیدن ماهی زنده را حرام دانسته و برخی آن را تجویز می کنند. ابتدا مروری بر اقوال می کنیم.
قائلین به حرمت
این مسأله اولین بار در خلاف[1] مطرح شده و شیخ طوسی در این کتاب قائل به حرمت شده است. شیخ طوسی در مبسوط[2] نیز قائل به حرمت شده و با تعبیر عندنا حکم را بیان کرده است. بعد از ایشان کیدری در اصباح الشیعه[3] نیز قائل به حرمت است. در تلخیص المرام[4] نیز بیان شده است: «لا یحلّ اکله»
قائلین به حلیت
محقق در شرایع[5]، یحیی بن سعید در جامع للشرایع[6]، علامه در تحریر[7]، ارشاد[8] و قواعد[9] (در قواعد علی رأی تعبیر کرده که بیان شده یعنی علی رأیی)، شهید در دروس[10] و لمعه[11]، ابن قطان در معالم الدین[12]، صیمری در تلخیص الخلاف[13] (المشهور عند اصحابنا تعبیر کرده است) و غایه المرام[14] (بیان کرده المشهور الجواز)
تعلیل حلیت در کلام اصحاب
محقق در شرایع، علامه در تحریر و شهید در دروس علت حلیت اکل را مذکّی بودن سمک بیان کرده اند. صمیری در غایه المرام نیز همین تعلیل را داشته و جواز را به مشهور نسبت می دهد. اولین کسی که استدلالی دیگر را مطرح کرده، مرحوم اردبیلی در مجمع الفایده است. ایشان به «للاصل و غیره» بر حلیت استدلال کرده است. سبزواری در کفایه به «للعمومات الداله علی الحلّ» تعلیل کرده است. مرحوم ابن فهد قائل به حرمت شده اما نه به دلیل عدم تذکیه. بلکه آن را مذکّی می داند و علت حرمت را ضرر بیان کرده و می نویسد: «(السادس) هل يجوز اكله حيا؟ الأقرب ذلك، لكنه يحرم من حيث الضرر لأنه يسرع السل.»[15] شهید ثانی در مسالک به عموم صحیحه سلیمان بن خالد از امام صادق ع تمسک کرده و می نویسد: « و لعموم صحيحة سليمان بن خالد عن الصادق عليه السلام: «أن عليّا عليه السلام كان يقول: الحيتان و الجراد ذكيّ»»[16] گویا شهید ثانی به عموم این روایت که شامل حیات و موت است، تمسک کرده اما عموم آن روشن نیست. به نظر می رسد مقسم در این روایت حیوان مرده باشد و برای دفع این توهم است که تذکیه که در سایر حیوانات به سربریدن و خروج دم است، در حیتان و جراد هر چند حقیقتا ایجاد نمی شود، اما این دو بدون نیاز به تذکیه، مذکّی هستند.
روایاتی که امکان دارد به آنها استدلال شود
روایات دیگری نیز هست که امکان دارد به آنها بر جواز استدلال شود. از امیر مؤمنین ع نقل شده است:  «أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يَقُولُ الْجَرَادُ ذَكِيٌّ وَ الْحِيتَانُ ذَكِيٌّ فَمَا مَاتَ فِي الْبَحْرِ فَهُوَ مَيِّتٌ»[17] شاید استدلال به این روایت از استدلال به روایت سابق قوی تر باشد. این احتمال وجود دارد که فما مات فی البحر فهو میت استثنا از ما قبل باشد به این معنا که حیتان حیا و میتا ذکی هستند مگر آنکه در آب بمیرند. در تعبیر روایت عمرو بن هارون الثقفی نیز آمده است: « قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ص الْجَرَادُ ذَكِيٌّ كُلُّهُ وَ الْحِيتَانُ ذَكِيٌّ كُلُّهُ وَ أَمَّا مَا هَلَكَ فِي الْبَحْرِ فَلَا تَأْكُلْهُ»[18]
این دو روایت نیز روشن نیست ناظر به ماهی زنده باشد و این احتمال در آنها جدی است که استنثا در این روایت از ماهی مرده باشد و بیان کرده باشد که برای حلیت اکل ماهی نیازی به تذکیه متعارف در سایر حیوانات نیست و همین که از آب خارج شود و بیرون آب بمیرد موجب حلیت است و مردن در آب موجب حرمت اکل این ماهی است.
استدلال به روایت احتجاج بر حرمت اکل حیوان زنده
تعلیل دیگری که امکان دارد به آن استدلال شود، تعلیل موجود در روایت احتجاج است که ذیل روایتی مفصّل که در آن سؤال زندیق است، وارد شده است: «قَالَ إِنَّ السَّمَكَ ذَكَاتُهُ إِخْرَاجُهُ حَيّاً مِنَ الْمَاءِ ثُمَّ يُتْرَكُ حَتَّى يَمُوتَ مِنْ ذَاتِ نَفْسِهِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَيْسَ لَهُ دَمٌ وَ كَذَلِكَ الْجَرَادُ»[19] قطعه سابق بر این قطعه این است: «قَالَ فَالْمَيْتَةُ لِمَ حَرَّمَهَا؟ قَالَ فَرْقاً بَيْنَهَا وَ بَيْنَ مَا يُذَكَّى وَ يُذْكَرُ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ الْمَيْتَةُ قَدْ جَمَدَ فِيهَا الدَّمُ وَ تَرَاجَعَ إِلَى بَدَنِهَا فَلَحْمُهَا ثَقِيلٌ غَيْرُ مَرِي‌ءٍ لِأَنَّهَا يُؤْكَلُ لَحْمُهَا بِدَمِهَا»[20] در این روایت برای حرمت میته به نبردن اسم خدا و رجوع خون استدلال شده است. در این روایت بیان شده مشکل اصلی حرمت میته، بازگشت خون به بدن و مخلوط شدن با گوشت است. شاید بتوان به این روایت بر حرمت حیوان حال حیّ استدلال کرد. به این بیان که علت حرمت حیوان میته، وجود دم در آن است و در حیوان زنده نیز دم وجود دارد پس اکل آن حرام خواهد بود.
به نظر می رسد استدلال به این روایت نیز تام نیست زیرا اولا؛ امکان دارد علت حرمت حیوان میته تنها به دم داشتن نبوده بلکه مأکول بودن نیز در آن دخیل باشد. حیوان میته چون به طور متعارف مأکول است و خورده می شود، شارع برای جلوگیری از این کار متعارف حکم به حرمت کرده باشد ولی حیوان حیّ که به طور متعارف خوردنی نیست و فرد خوردنی آن که سمک باشد نیز دم ندارد، حکم به حرمت حیوان حیّ نکرده باشد. بنابراین امکان دارد متعارف بودن اکل میته، در حرمت دخالت داشته باشد.
ثانیا؛ اگر مشکل حرمت میته دم داشتن و بازگشت دم است و به همین علت حیوان حیّ نیز به علت دم داشتن، حرام باشد، تذکیه دیگر در حلیت خصوصیتی نخواهد داشت و اگر در شرایط تذکیه به نحو شبهه حکمیه شک شود و مثلا در حرمت ذبیحه اهل کتاب شک کنیم، دیگر نمی توان به استصحاب عدم تذکیه تمسک کرد. حرمت موجود در حال حیات، به ملاک عدم تذکیه حقیقی و عرفی در آن و عدم اخراج دم است و با حصول تذکیه حقیقی و خروج دم دیگر شک در بقای این حرمت وجود ندارد تا بتوان عدم تذکیه حال حیات را استصحاب کرد. بله اگر در مواردی به شبهه موضوعیه شک در اخراج دم داشته باشیم، می توان با استصحاب عدم تذکیه و بقای دم، حرمت را اثبات کرد.
بنابراین جدای از اشکال اول که حرمت از باب عدم تذکیه در حیوان حیّ وجود ندارد، در مواردی که علم به تذکیه عرفی وجود داشته و شک در تذکیه شرعی داریم، دیگر نمی توان استصحاب عدم تذکیه را جاری دانست چون حرمت مثلا اکل ذبیحه اهل کتاب یا حیوانی که فردی اوداج اربعه آن نشده[21] از باب عدم تذکیه نخواهد بود و تعبّد شرعی در آن وجود دارد. پس باید در استصحاب عدم تذکیه تفصیل قائل شد و در مواردی که شک در تذکیه عرفی و خروج دم باشد، استصحاب جاری است و در جایی که شک در تذکیه شرعی باشد، استصحاب جریان نخواهد داشت.
توضیح کلام شیخ طوسی در خلاف
شیخ طوسی در مسأله 34 خلاف می گوید: «ابتلاع السمك الصغار قبل أن يموت لا يحل. و به قال أبو حامد الاسفرايني من أصحاب الشافعي و قال ابن القاص من أصحابه: يحل ابتلاعه دليلنا: أن جواز ذلك يحتاج الى دليل، و إنما أبيح لنا إذا كان ميتا.»[22]
اجماعی نبودن مسأله
از لحن کلام مرحوم شیخ روشن شد، بحث از اکل سمک صغار در حال حیات، قدیمی نبوده و از ابو حامد اسفراینی و ابن القاص که از اصحاب شافعی هستند، آغاز شده است. شافعی حدود 150 به دنیا آمده و 204 از دنیا رفته است و ابوحامد و ابن القاص از شاگردان شافعی نیستند بلکه از شافعیه های متأخر می باشند. هر چند در تذکیه سمک بحثی قدیمی وجود دارد و حیت مالک سربریدن و فری اوداج اربعه را در تذکیه ماهی معتبر می داند. بنابراین نمی توان از عندنا که در کلام شیخ طوسی در مبسوط وارد شده، اجماع و تسالم اصحاب ائمه ع را کشف کرد و اجماع مذکور را معتبر دانست.
از سویی دیگر در خلاف اساسا به اجماع تمسک نکرده و حرمت را به علت نبود دلیل بر حلیت، پذیرفته است. پس عندنا مذکور در مبسوط به معنای نزد خود شیخ است یا مراد پذیرش حرمت نزد عده کمی از شیعه که بحث را مطرح کرده اند، می باشد.
مرحوم شیخ طوسی، به این استدلال حرمت را پذیرفته است: « ابتلاعه دليلنا: أن جواز ذلك يحتاج الى دليل، و إنما أبيح لنا إذا كان ميتا.» ظاهر این عبارت تمسک به احتیاط است اما ایشان در اصول نظر خویش را بر وقف بیان می کند اما در خلاف نظر ایشان مبهم است و در بسیاری از موارد به طریقه الاحتیاط تمسک کرده است. احتمال دارد مرحوم شیخ در این مسأله به عمومات اشتراط حلیت به تذکیه تمسک کرده و بیان می کند دلیلی نداریم که سمک صغار از آن خارج شده باشد. ایشان سمکی را که مرده خارج از این عمومات تلقّی کرده و مذکّی حکمی قرار داده شده و دلیلی را مثبت خروج سمک زنده از عمومات ندانسته است.  
کلام فخر المحققین
فخر المحققین در ایضاح الفوائد در توضیح عبارت قواعد « یباح اکله حیّا علی رأیٍ» بیان کرده است: « أقول: البحث فيما إذا أخرجها و فيها الحيوة و لكن حيوة غير مستقرة (و وجه القرب) ان هذه الحيوة لا اعتبار بها إذ لو بقيت في الحيوان المذبوح بعد الذبح لم يحرم و لو أدركها قبل الذبح لم يحل بالذبح فهي في اعتبار الشرع كالموت و هذا هو الأصح عندي (و يحتمل) عدمه لانه يصدق أنه أخرجها من الماء و فيها الحيوة و هي الذكاة و لقوله عليه السلام عن البحر هو الطهور مائه الحل ميتته»[23] ایشان شرط حلیت حیوان را حیات مستقر داشتن قبل از تذکیه دانسته و مفروض بحث را در مورد ماهی که در آّب حیات مستقر نداشته و در حال مرگ بوده است، دانسته و بیان کرده آیا این ماهی که با خروج از آب می میرد و در آب حیات مستقر ندارد، حلیت اکل دارد؟ پس ایشان بحث را در اکل ماهی مرده ای که در آب حیات مستقر نداشته دانسته در حالی که بحث در اکل ماهی به صورت زنده است و ارتباطی به این مباحث ندارد.
عبارت جامع الخلاف و الوفاق
کتاب جامع الخلاف و الوفاق برگرفته از خلاف شیخ طوسی است اما گاه نکاتی از عامه در آن نقل شده که جالب و مورد استفاده است. در این بحث جامع الخلاف آمده است: « ابتلاع السمك الصغار قبل أن يموت لا يحل، لأنه لا دليل عليه و انما أبيح لنا إذا كان ميتا، لقوله عليه السّلام أحلت لنا ميتتان و دمان، فالميتتان: السمك، و الجراد في الخلاصة: لا يجوز ابتلاعهما حية على الصحيح و ميتة الجراد كميتة السمك و هما مخصوصان من الميت كالكبد و الطحال من الدماء في الوسيط: الظاهر أنّه حلال و إنّما كره ابتلاعها للتعذيب»[24] خلاصه و وسیط از کتب عامه است. در این عبارت بیان شده است، همانگونه که دو چیز (کبد و طحال) از دماء تخصیص خورده و حرمت اکل ندارد، دو چیز از میته (سمک و جراد) تخصیص خورده و حرمت اکل ندارند. البته در روایات ما طحال از اجزای محرّم حیوان بیان شده است.[25] ظاهرا این استدلال همان استدلال مرحوم شیخ است که عمومات حرمت غیر مذکّی دالّ بر حرمت ماهی و جراد در حال حیات و موت است و دلیل خاص مخرج ماهی و ملخ مرده است و ماهی و ملخ مرده در عمومات حرمت حیوان غیر مذکّی باقی است.
خلاصه
هر چند پرونده این بحث هنوز باز است اما چند نکته بیان می شود
اولا: تا بدین جا دلیل روشنی بر حرمت اکل غیر مذکّی که حیوان حیّ را نیز شامل شود، پیدا نشده است. 
ثانیا: اگر اکل حیوان حیّ حرام باشد از باب غیر مذکّی بودن نیست بلکه به علت وجود دم در آن است و علت اصلی حرمت میته نیز وجود دم و بازگشت دم به آن است. بنابراین اگر در موردی شک در شرطی شرعی در تذکیه وجود داشت و علم به تذکیه عرفی و خروج دم داشتیم، استصحاب بقای حرمت حال حیات جریان ندارد.  پس در جایی که دم قطعا خارج شده یا قسمت هایی از حیوان که دم در آن وجود ندارد مانند استخوان خورده شود، دلیلی بر حرمت و لو با اصل عدم تذکیه، وجود ندارد. بله در جایی که در تذکیه عرفیه و خروج دم شک داشته باشیم، اصل عدم تذکیه جریان دارد و حکم به حرمت می شود.
مراد از وجود دم در حیوان، حتی خون های موجود در مویرگ هایی است که به گوشت ها اتصال دارد. به این معنا که تراجع دم و بازگشت خون در حیوان میته موجب حرمت تمام اجزایی است که خون در آنها وجود دارد و موجب آن است که گوشت این حیوان، گوشت بدی باشد. 
در نتیجه در شبهات حکمیه نمی توان به اصل عدم تذکیه رجوع کرد و مثلا اگر شک در اشتراط حدید داشته باشیم، اصل عدم تذکیه جاری نیست و حکم به حلیت با اصاله الحلّ می شود. همانگونه که بیان شد اموری که دخالت در تذکیه عرفی ندارد، از باب تذکیه شرط نشده و به دلیلی دیگر از نظر شارع معتبر هستند. مثلا چون موجب تعذیب و اذیت حیوان است، شرعا کفاره این اذیت و آزار، حرمت اکل گوشت حیوان قرار داده شده هر چند تذکیه در آن تحقق یافته باشد. فری اوداج اربعه نیز می تواند دخیل در تذکیه عرفی بوده و می تواند به ملاک دیگری غیر از تذکیه، شرط شده باشد. پس در مواردی که قطعا تذکیه عرفی تحقق یافته باشد و شک در اشتراط امری از نظر شرعی در تذکیه داشته باشیم، حرمت حاصل در حال حیات که به ملاک وجود دم بوده است، قطعا مرتفع است و حرمت محتمل در زمان موت نیز حرمتی است که حالت سابقه ندارد و استصحاب شخصی حرمت جاری نیست. استصحاب کلی نیز از نوع قسم ثالث است چون دو مناط مختلف بوده و مناط حکم در حال حیات، دم داشتن و در مناط حکم در حال موت مثلا احترام نام خدا، احترام مسلم، احترام حیوان و مانند آن است و این شرایط در حیوان حیّ وجود نداشته است.
تا بدین جا اجمال بحث فقهی این مسأله بیان شد.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 
 


[1] الخلاف؛ ج‌6، ص: 33
[2] المبسوط في فقه الإمامية؛ ج‌6، ص: 277 ابتلاع السمك الصغار قبل أن يموت لا يحل عندنا و عند جماعة، و قال بعضهم يحل،
[3] إصباح الشيعة بمصباح الشريعة؛ ص: 387 و لا يجوز ابتلاع السمك قبل أن يموت،
[4] تلخيص المرام في معرفة الأحكام؛ ص: 271 و قيل: لا يحلّ أكله حيّا
[5] شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام؛ ج‌3، ص: 163 و هل يحل أكل السمك حيا قيل لا و الوجه الجواز لأنه مذكى
[6] الجامع للشرائع؛ ص: 386 و لا بأس بابتلاعه و شيه و شيى السمك حيا بعد صيده.
[7] تحرير الأحكام الشرعية على مذهب الإمامية (ط - الحديثة)؛ ج‌4، ص: 621  و هل يحلّ أكل السمك حيّا؟ قيل: لا «6»، و الأقرب الجواز، لأنّه مذكّى.
[8] إرشاد الأذهان إلى أحكام الإيمان؛ ج‌2، ص: 109  فالأقرب الحرمة في الجميع مع الاشتباه و إباحة أكله حيّاً،
[9] قواعد الأحكام في معرفة الحلال و الحرام؛ ج‌3، ص: 323 و يباح أكله حيّا على رأي.
[10] الدروس الشرعية في فقه الإمامية؛ ج‌2، ص: 409 و يباح أكله حيّاً لصدق الذكاة، و قيل: لا يباح أكله حتّى يموت كباقي ما يذكّى.
[11] اللمعة الدمشقية في فقه الإمامية؛ ص: 233 وَ يَجُوزُ أَكْلُهُ حَيّاً،
[12] معالم الدين في فقه آل ياسين؛ ج‌2، ص: 460 و يجوز أكل السمك و الجراد حيّا بخلاف غيرهما.
[13] تلخيص الخلاف و خلاصة الاختلاف - منتخب الخلاف؛ ج‌3، ص: 294 مسألة- 31- قال الشيخ: لا يحل ابتلاع السمك الصغار حيا قبل موته. و قال بعض أصحاب الشافعي: يحل ابتلاعه، و هو المشهور عند أصحابنا لأنه مذكى، و هو المعتمد.
[14] غاية المرام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌4، ص: 28 قال رحمه اللّه: و هل يحل أكل السمك حيا؟ قيل: لا، و الوجه الجواز، لأنه مذكى. أقول: القائل بعدم الجواز الشيخ في المبسوط، و المشهور الجواز لما قاله المصنف.
[15] المهذب البارع في شرح المختصر النافع؛ ج‌4، ص: 197
[16] مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام؛ ج‌11، ص: 506
[17] المحاسن (للبرقي)؛ ج‌2، ص: 480
[18] المحاسن (للبرقي)؛ ج‌2، ص: 480
[19] الاحتجاج؛ ج‌2، ص: 347 و جامع الاحادیث، ج 28، ص: 140 حدیث 41567
[20] الاحتجاج؛ ج‌2، ص: 347 و جامع الاحادیث، ج 28، ص: 166، حدیث 41663
[21] البته به نحوی که خون خارج شود اوداج آن حیوان قطع شده و مثلا سه رگ از چهار رگ بریده شده است.
[22] الخلاف؛ ج‌6، ص: 33
[23] ایضاح الفوائد؛ ج 4، ص: 142
[24] جامع الخلاف و الوفاق؛ ص: 543
[25] وسائل الشيعة؛ ج‌24، ص: 171 وَ عَنْهُ عَنْ (مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ) عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ رَفَعَهُ قَالَ: مَرَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بِالْقَصَّابِينَ- فَنَهَاهُمْ عَنْ بَيْعِ سَبْعَةِ أَشْيَاءَ مِنَ الشَّاةِ- نَهَاهُمْ عَنْ بَيْعِ الدَّمِ وَ الْغُدَدِ- وَ آذَانِ الْفُؤَادِ وَ الطِّحَالِ- وَ النُّخَاعِ وَ الْخُصَى وَ الْقَضِيبِ- فَقَالَ لَهُ بَعْضُ الْقَصَّابِينَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ- مَا الطِّحَالُ وَ الْكَبِدُ إِلَّا سَوَاءٌ- فَقَالَ  كَذَبْتَ يَا لُكَعُ ائْتِنِي بِتَوْرَيْنِ «9» مِنْ مَاءٍ- أُنَبِّئْكَ بِخِلَافِ مَا بَيْنَهُمَا- فَأُتِيَ بِكَبِدٍ وَ طِحَالٍ وَ تَوْرَيْنِ مِنْ مَاءٍ- فَقَالَ شُقُّوا الْكَبِدَ مِنْ وَسَطِهِ- وَ الطِّحَالَ مِنْ وَسَطِهِ- ثُمَّ أَمَرَ فَمُرِسَا فِي الْمَاءِ جَمِيعاً- فَابْيَضَّتِ  الْكَبِدُ وَ لَمْ يَنْقُصْ  مِنْهَا شَيْ‌ءٌ- وَ لَمْ يَبْيَضَّ الطِّحَالُ وَ خَرَجَ مَا فِيهِ كُلُّهُ- وَ صَارَ دَماً كُلُّهُ (وَ بَقِيَ جِلْدٌ وَ عُرُوقٌ)- فَقَالَ لَهُ هَذَا خِلَافُ مَا بَيْنَهُمَا- هَذَا لَحْمٌ وَ هَذَا دَمٌ.
پاسخ
#80
1395.12.07
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
استاد در این جلسه کلام شهید صدر در صورت دوم شک در حرمت یا حلیت حیوان را بیان کرده و نکاتی را در کلام ایشان بیان می کنند. ایشان در انتها بیان می کنند، هر چند ما غالب مواردی را که مشکل عدم بقای موضوع در استصحاب بیان می شود، به عدم بقای محمول بازگشت می دهیم و از این ناحیه نظر ما با شهید صدر متفاوت است اما این تفاوت نظر موجب تفاوت جوهری با کلام ایشان و تشقیق شقوق هایی که در کلام ایشان وجود دارد، نمی شود.
بحث در موارد شک در حلیت و حرمت حیوان بود. بحث از صورت اول که یقین به تذکیه وجود داشته و شک در محلّل الاکل بودن حیوان داریم، گذشت.
شک در قبول تذکیه
صورت دوم جایی است که شک در قبول تذکیه حیوان داشته باشیم.
کلام شهید صدر
شهید صدر[1] این فرض را نیز به دو صورت شبهه حکمیه (شک در این که حیوانی خاصّ مانند حشرات، غیر قابل تذکیه است یا مانند گوسفند تذکیه بردار است.) و موضوعیه (شک در این که حیوانی خاص گوسفند است یا حیوانی دیگر که قابلیت تذکیه ندارد) تقسیم می کند.
 ایشان جریان استصحاب در شبهه حکمیه را مبتنی بر دو بحث اصلی فقهی می داند. بحث اول، حقیقت تذکیه است که در آن دو مبنای بسیط بودن تذکیه و اطلاق تذکیه بر عمل خارجی واقع بر حیوان وجود دارد. این بحث مانند بحث از طهارت است که آیا امری بسیط است یا همان غسلات و مسحات در وضو طهارت است؟
 ایشان در ادامه می فرماید: اگر تذکیه امری بسیط باشد، باز دو احتمال دارد گاه رابطه امر بسیط با اعمال خارجی رابطه عنوان و معنون است مانند تعظیم که عنوان است برای قیام خارجی و گاه رابطه سبب و مسبّب است مانند مرگ. بنابر این که رابطه تذکیه و اعمال خارجی، رابطه سبب به مسبّب باشد باز احتمال دارد مسبّب امر تکوینی باشد مانند رابطه ذبح و مردن و باز احتمال دارد مسبّب امری شرعی باشد مانند رابطه ایجاب و قبول و ملکیت.
اگر تذکیه نفس اعمال خارجی باشد، نیز دو فرض وجود دارد. یا تذکیه اعمال خارجی است که بر هر موجودی و لو حشرات و انسان جاری شود یا اعمال خارجی که بر موجود خاصی مثل گوسفند جریان پیدا کند.
 ایشان در مباحث آینده اشاره می کند در این فرض که تذکیه را اعمال خارجی می دانیم و علم داریم اعمال خارجی بر حیوان واقع شده است و شک در قابلیت تذکیه داریم، تذکیه نسبت به تمام حیوانات حتما عام نیست و در شبهه حکمیه مفروض آن است که تذکیه اعمال خارجی واقع بر حیوانی خاص است و نمی دانیم این حیوان، جزو حیواناتی است که تذکیه بر آن واقع می شود؟
بحث دیگری که ایشان بیان می کند، در موضوع حکم به حرمت است. ایشان می فرماید: یا موضوع حرمت، عدم تذکیه مطلق حیوان حیا او میتا است یا موضوع حرمت عدم تذکیه حیوان زاهق الروح است.  ایشان بیان می کند اگر موضوع حرمت، عدم تذکیه مضاف به مطلق حیوان باشد، باید جزء دیگری برای موضوع حرمت لحاظ شود و آن زهاق روح است زیرا حیوان مادامی که زنده است، شکی در نبود حرمت از ناحیه عدم تذکیه نداریم. بنابراین موضوع مرکب از دو جزء عرضی زاهق الروح بودن و مذکّی بودن است. اما در صورتی که حیوان زاهق الروج موضوع تذکیه باشد، موضوع مرکب نیست.
پیش از ورود در اصل مباحث ایشان، چند نکته بیان می شود.
حرمت حیوان حیّ از ناحیه عدم تذکیه
شهید صدر فرمود حیوان «مادام حیا لا یکون حراما من ناحیه عدم التذکیه»[2] ایشان این امر را مفروض و مسلّم دانسته است در حالی که این بحث جدی است که در جلسات گذشته بحث شد و بیان شد حیوان حیّ نیز امکان دارد به دلیل عدم تذکیه حرمت داشته باشد. این که شهید صدر با وجود تشقیق شقوق، در مقام بیان نظر خویش در این مسأله باشند، بسیار بعید است. همانگونه که بیان شد، در سمک و جراد برخی حلیت را در حال حیات به علت وقوع تذکیه در آن می دانند و به این علت غیر این دو حیوان را به علت عدم تذکیه در حال حیات، حرام دانسته اند. هر چند ما بیان کردیم، اولا: دلیلی بر حرمت حیوان حی بما انه مذکّی نداریم و ثانیا: اگر دلیلی بر حرمت داشته باشیم به جهت عدم وقوع تذکیه عرفیه است نه تذکیه شرعیه. بنابراین اگر حیوانی تذکیه عرفیه شده باشد، حرمت حال حیات قطعا مرتفع است و حرمت موجود بر فرض وجود، حرمتی جدید است که شرع آن را جعل کرده است.  
کفایت ذی اثر بودن استصحاب در زمان شک
پیش از بیان نکته دوم، مطلبی کلی را بیان کرده و بر ما نحن فیه تطبیق می دهیم.
در جریان استصحاب، لازم نیست استصحاب در زمان یقین اثر داشته باشد و اگر تنها در زمان شک اثر داشته باشد کافی است. مثلا زید پنج شنبه عادل بوده و عدالت او در روز پنج شنبه هیچ اثری نداشته و مثلا حتی زمینه شهادت دادن نیز نداشته است. زید روز شنبه زمینه شهادت برای او وجود دارد و شک در عدالت داریم با استصحاب عدالت ثابت می کنیم در زمان شک (شنبه) عادل است و تنها در زمان شک اثر دارد.
در استصحاب عدم تذکیه نیز اگر فرض شود در زمان حیّ، عدم تذکیه هیچ اثری ندارد و بعد از زهاق روح استصحاب عدم تذکیه می تواند اثر داشته باشد و همین که در هنگام زهاق روح استصحاب اثر داشته باشد کافی است. اثر تذکیه بعد از زهاق روح می تواند به دو نحو تصویر شود. یا تذکیه و زهاق روح دو شرطی عرضی بوده و  به نحو مستقل جعل شده اند یا تذکیه و زهاق روح دو شرط طولی بوده و زهاق روح مقیّد به تذکیه مثبت حلیت است و حیوانی که زهق روحه من غیر تذکیه، موجب حرمت حیوان است. ایشان به گونه ای بیان کرده است که در فرض اول موضوع حرمت و حلیت، دو جزئی است و در فرض دوم موضوع حلیت و حرمت، تنها یک جزء دارد در حالی که این بیان لطیف نیست و در هر دو فرض، تذکیه و زهاق روح معتبر است و تنها در یک فرض، امری مستقل از هم بوده و در دیگری، مرتبط به هم هستند.
بحث از موضوع حرمت
شهید صدر بحث از موضوع حرمت را نیز بررسی کرده و به نظر بررسی موضوع حرمت برای احراز شرط استصحاب است که بقای موضوع می باشد. اما ما بحث را این گونه طرح نکرده و در غالب موارد اشکال عدم بقای موضوع را به عدم بقای محمول بازگشت داده ایم. همانگونه که در جلسات گذشته بیان شد، اگر شخصی به مناط عالمیت موضوع وجوب احترام بوده و بعد از زوال علم، شک در وجوب احترام به مناط سید بودن داریم، گاه جریان استصحاب به بحث بقای موضوع تبیین می شود و بیان می شود عالمیت در موضوع وجوب احترام شخص عالم، دخیل است و سیادت نیز در موضوع وجوب احترام سید، دخیل است و اگر استصحابی جاری باشد، استصحاب کلی قسم ثالث است.
اما حاج آقای والد بیان کرده اند گاه موضوع حرمت عنوان قرار داده می شود و گفته می شود عنوان عالمیت و عنوان سیادت، وجوب احترام دارد که در این صورت، مشکل همان عدم بقای موضوع است اما در صورتی که حکم به عالم تعلّق گرفت و وجود خارجی نیز چون معنوان به عنوان عالم است، وجوبی به آن تعلّق گرفت، می توان بیان کرد «هذا الانسان واجب الاحترام». در این فرض در شخصی که به مناط عالم بودن وجوب احترام داشت و علم از او زائل شده و احتمال سید بودن و وجوب احترام را بدهیم، موضوع باقی است و همین شخص خارجی مستصحب است. اما مشکل دیگری در جریان استصحاب وجود دارد که در این موارد، وجوبی که با عالمیت ایجاد می شود با وجوبی که با سیادت می آید به علت تفاوت در علت حکم، عقلا و عرفا متفاوت است و در قضیه مشکوکه و قضیه متیقنه محمول متفاوت است و استصحاب جریان ندارد.
بر اساس این مقدمه بحث باید این گونه مطرح شود که شارع گاه این گونه بیان کرده «الحیوان اذا کان غیر مذکّی و کان زاهق الروح حرم» و زاهق الروح بودن و غیر مذکّی بودن، دو جزء حرمت قرار داده شده است و گاه بیان کرده: «الحیوان اذا زهق روحه بغیر تذکیه حرم» در این فرض تذکیه قید مستقیم حیوان نیست و قید برای حیوان زاهق الروح است. در صورت اول استصحاب عدم تذکیه با اشاره به حیوان خارجی، جزء دوم موضوع حکم با استصحاب اثبات می شود و جزء دیگر با وجدان ثابت می شود و مشکلی در اثبات حرمت و اثر دار بودن استصحاب نیست اما در صورتی که عدم تذکیه قید حیوان زاهق الروح باشد، با اشاره به حیوان خارجی نمی توان استصحاب را جریان داد زیرا این حیوان خارجی در زمان حیات، عدم تذکیه بر آن عارض نشده بود. این بحث را در جلسه آینده بیشتر توضیح خواهیم داد.
خلاصه
مانند تشقیق شقوق مطرح در کلام شهید صدر با مبنای ما که مشکل استصحاب را در مواردی که به عدم بقای موضوع تبیین شده، به عدم بقای محمول بازگشت می دهیم، نیز قابل تطبیق است و تفاوتی شکلی با فرمایشات شهید صدر دارد و الا بین مباحث ما و ایشان تفاوت جوهری نیست.
شهید صدر ابتدا این بحث فقهی را مطرح نکرده و ابتدا تأثیر مبانی بر بحث اصولی را مطرح کرده و سپس وارد بحث فقهی شده است. ما ابتدا بحث فقهی مطرح در کلام ایشان را طرح می کنیم تا مباحث و نحوه تطبیق روشن‌تر شود.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 


[1] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 465
[2]  مباحث الأصول، ج‏3، ص: 466
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دلالت ادله برایت بر عدم تنجیز علم اجمالی مسعود عطار منش 12 1,805 15-آذر-1399, 16:02
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  برائت در شبهات غیر محصوره و ضابطۀ آن مسعود عطار منش 7 9,689 2-ارديبهشت-1397, 18:00
آخرین ارسال: سید محسن حائری
  نکته علمی:  اشکالی به جریان تخییری برائت در اطراف علم اجمالی و پاسخ به ان مسعود عطار منش 0 2,586 20-اسفند-1396, 08:01
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  نکته علمی:  اشکال جریان تخییری برائت در اطراف علم اجمالی مسعود عطار منش 2 4,075 19-اسفند-1396, 07:37
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  نکته علمی:  ترجیح ذی المزیه در جریان برائت در اطراف علم اجمالی2 مسعود عطار منش 4 6,371 16-اسفند-1396, 20:55
آخرین ارسال: محمد 68
  نکته علمی:  ترجیح ذی المزیه در جریان اصل برائت مسعود عطار منش 6 10,767 13-اسفند-1396, 07:52
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  نکته علمی:  جریان برائت در بعض اطراف معلوم بالاجمال بدون اشکال ترجیح بلا مرجح مسعود عطار منش 0 2,285 7-اسفند-1396, 08:09
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  نکته علمی:  الغای خصوصیت از ادله خاصه دال بر لزوم احتیاط در علم اجمالی مسعود عطار منش 2 3,779 16-بهمن-1396, 07:19
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  تقریبی متفاوت از برائت عقلی مسعود عطار منش 3 3,560 30-دي-1396, 20:26
آخرین ارسال: حسین بن علی

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان