امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 1 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» برائت/ ادله احتیاط/ اخبار تثلیث 95.10.18
#81
1395.12.08
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
استاد بعد از نقل دوباره کلام شهید صدر در قبول تذکیه حیوان، نکاتی را درباره این کلام بیان می کنند. ایشان جریان بحث حقیقت تذکیه که آیا امری بسیط است یا به عملیات ذبح اطلاق می شود؟ را در طهارت صحیح ندانسته و مسلّم می دانند طهارت صفت برای نفس غسلات ثلاث نیست. ایشان در بررسی اثر طولی یا عرضی اخذ شدن قید عدم تذکیه و زهاق روح در لسان دلیل، اثر مذکور در کلام شهید صدر در جریان استصحاب عدم تذکیه نعتی در فرض دوم و ابتنای جریان استصحاب در فرض اول بر جریان استصحاب عدم ازلی را صحیح ندانسته و بیان می کنند در هر دو صورت یا استصحاب عدم نعتی تذکیه با اشاره به معنون خارجی جاری است یا در هیچ یک، جاری نیست. ایشان در انتها اطلاق تذکیه بر طهارت حیوان را صحیح ندانسته و تذکیه را عمل ذابح دانسته و بیان می کنند عمل ذابح می تواند به اعتبار ایجاد طهارت در حیوان، تذکیه باشد.
کلام شهید صدر در شبهه قبول تذکیه
شهید صدر فرضی را که شک در حلیت و حرمت حیوان ناشی از شک در قبول تذکیه باشد، به دو قسم شبهه حکمیه و موضوعیه تقسیم کرده و در شبهه حکمیه می فرماید: این مسأله مبتنی بر حقیقت تذکیه است که آیا امری بسیط است یا به نفس عملیات خارجی تذکیه اطلاق می شود؟ ایشان رابطه تذکیه در فرض بسیط بودن را با اعمال خارجی یا رابطه عنوان و معنون و یا رابطه سبب و مسبّب تصویر کرده است. ایشان در بحث دیگری، دو احتمال حیوان بما هو و حیوان زاهق الروح را در موضوع حرمت بیان می کنند. به تعبیر دیگر ایشان بیان کرده است: موضوع حرمت از باب عدم تذکیه، دو قید عدم تذکیه و زهاق روح دارد و این دو قید می تواند به نحو طولی اخذ شده و موضوع حرمت «الحیوان الزاهق الروح اذا لم یذکّ» است و یا این دو قید به نحو عرضی اخذ شده و موضوع حرمت «الحیوان اذا زهق روحه و لم یذکّ» می باشد. ایشان در ادامه تأثیر این دو مبنا را بیان کرده و وارد مباحث اصلی می شوند.
پیش از ورود در تأثیر این شقوق در حکم، اصل این مباحث را توضیح می دهیم.
جریان بحث در طهارت
ایشان در بحث اول (حقیقت تذکیه) بیان کرده اند شبیه این بحث در طهارت نیز جاری است که طهارات ثلاث(غسل، وضو و تیمم) نفس عملیات هستند یا امری بسیط هستند که بر این ها منطبق بوده یا مسبّب از آنها می باشند؟
امکان دارد از برخی از روایات که در آنها وارد شده «الوضوء طهور»[1] استفاده شود که نفس وضو طهارت است. اما این برداشت صحیح نیست زیرا برای طهور دو معنای «طاهر فی نفسه و مطهّر لغیره» و «ما بتطهّر به» بیان شده است[2]. مطابق هر از این دو معنا وضو خود طهارت نیست و در معنای اول، مطهّر بودن دخیل است و در معنای دوم به وسیله تحصیل طهارت، طهور اطلاق می شود. در کتب لغت بیان شده است وزن فعول به معنای وسیله ای است که با آن مبدء ایجاد می شود. مطابق این دو تفسیر، اگر بر خود وضو طهارت اطلاق شود، مجاز بوده و به عنوان سبب برای ایجاد طهارت است. به عنوان نمونه در روایات وارد شده «النوره طهور»[3] در این مثال روشن است طهارت وصف نوره نبوده و وصف قابل و انسان است و نور مطهّر بوده و موجب ایجاد طهارت در انسان است. در نتیجه در بحث طهارت شک نیست که اعمال ثلاثه فی نفسه طهارت نیستند و طهارت معلول اینهاست و اینها تنها طهور و موجد و مولّد طهارت هستند.
در بحث تذکیه نیز هر چند تذکیه بدون شک فعل ذابح است اما بحث این است فعل ذابح به اعتبار وصفی مثلا طیب لحم - که در مذبوح ایجاد شده، تذکیه نامیده شده یا به اعتبار نفس سر بریدن تذکیه گفته شده است؟ در نتیجه بحث در تذکیه نیز باید این گونه طرح شود نه به سبکی که شهید صدر مطرح کرده است.
در بحث فقهی که شهید صدر بیان کرده است، دوباره به توضیح و تبیین بیشتر این مطلب خواهیم پرداخت.
طولی یا عرضی بودن قید تذکیه و زهاق روح
بحث دیگری که ایشان بیان کرده، این است که آیا تذکیه و زهاق روح در موضوع حکم به حرمت، عرضی اخذ شده یا طولی اخذ شده است؟ «الحیوان اذا زهق روحه و لم یقع علیه التذکیه حرم» قضیه شرطیه ماست یا  «الحیوان الزاهق الروح اذا لم یقع علیه التذکیه حرم» حکم شرعی است. آقای حائری بیان می کند، شهید صدر در آینده خواهد گفت: اثباتا بین طولی و عرضی اخذ شدن این دو قید، تفاوتی وجود ندارد. به نظر ما طولی و عرضی اخذ شدن قید اثری نداشته و هر دو به قید طولی بازگشت دارند. شهید صدر در همین قسمت در بیان اثر طولی یا عرضی بودن قید بیان می کند: اگر عدم تذکیه و زهاق روح هر دو به نحو عرضی اخذ شده باشد، استصحاب به راحتی جریان دارد. زهاق روح به وجدان اثبات شده و جزء دیگر موضوع یعنی عدم تذکیه با استصحاب عدم نعتی حال حیات، اثبات می شود و با ضمّ وجدان به اصل موضوع حرمت ثابت می گردد. اما در صورتی که دو قید طولی باشند، نیازمند جریان استصحاب عدم ازلی در اثبات عدم تذکیه هستیم. چون حیوان زاهق الروح از ابتدای وجود یا مذکّی بوده یا مذکّی نبوده است و باید استصحاب عدم قبل از تحقق یعنی همان زمان حیات که عنوان زهاق روح وجود نداشته، جاری شود.
مشکل عدم بقای محمول در استحصاب
اما به نظر، این سخن صحیح نیست زیرا همانگونه که در جلسات سابق بیان شد، مشکل در بسیاری از مواردی که استصحاب را به علت عدم بقای موضوع جاری نمی دانند، بقای موضوع نبوده و مشکل عدم اتحاد محمول است. مثلا در استصحاب حال صغر بیان شده است، برائت در حال صغر به عنوان صغیر است و در هنگام کبر، تغییر یافته و کبیر شده است و موضوع تغییر یافته است. اما ما به تبع مرحوم آقای داماد و حاج آقای والد بیان کردیم؛ در صورتی که مستصحب نفس عنوان صغیر باشد، اشکال صحیح است اما با اشاره به زید خارجی موضوع زمان صغر و زمان کبر واحد است و زید صغیر همان زید کبیر است و از نظر عرفی موضوع که زید باشد، تغییر نکرده است. مشکل اصلی در این موارد عدم بقای محمول است زیرا عدم تکلیف حال صغر به ملاک صغر و عدم قابلیت تکلیف است و عدم تکلیف در حال کبر با وجود فابلیت تکلیف به مناطی دیگر است و از نظر عرفی و عقلی این دو عدم تکلیف با هم متفاوت است و بقای همان عدم تکلیف حال صغر نیست. در این فرض استصحاب شخصی جاری نیست و اگر استصحابی جریان داشته باشد، استصحاب کلی قسم ثالث است و باید از این ناحیه در مورد آن بحث کرد. پس با توجه به لزوم اتحاد قضیه متیقنه و مشکوکه موضوعا و محمولا، تفاوت محمولی در قضیه مشکوکه و متیقنه موجب عدم جریان استصحاب است.
با توجه به این توضیح، در استصحاب عدم تذکیه نیز با اشاره به حیوان خارجی می توان گفت: این حیوان در زمان حیات مذکّی نبوده است و بعد از زهاق روح نیز تذکیه ندارد و این استصحاب از نظر موضوع و محمول اشکالی ندارد زیرا حیوان در حال حیات و موت حیوانی واحد است و موضوع تغییر نکرده است و شاهد آن عدم تغییر ملکیت مترتب بر این حیوان قبل از حیات و ممات است و این که ملکیت در حال حیات و ملکیت در حال موت، ملکیتی واحد است در حالی که با فرض تغییر موضوع، باید ملکیت نیز تغییر می کرد. نبود سبب جدید برای ملکیت بعد از موت، خود دلیلی واضح بر عدم تغییر ملکیت است.
همانگونه که در جایگاه خویش بیان کرده ایم، استصحاب می تواند به انحاء مختلف و به قضایای مختلف در این موارد جریان پیدا کند و اگر مثلا موضوع قضیه نفس عنوان دلیل باشد، استصحاب جریان نداشته و اگر موضوع قضیه معنون خارجی باشد، استصحاب جاری باشد و همین جریان استصحاب در برخی از قضایا در صحت استصحاب کافی است و لازم نیست مطابق تمام قضایا استصحاب جریان داشته باشد.
از سویی دیگر بیان شد، در استصحاب اثر داشتن در زمان یقین شرط نیست و باید در زمان شک اثر داشته باشد. هر چند استصحاب عدم تذکیه در زمان حیات اثر ندارد اما در حال شک و بعد از موت اثر داشته و جریان آن اشکالی ندارد. پس می توان با اشاره به حیوان خارجی زهاق روح را با وجدان و عدم تذکیه را با استصحاب اثبات کرده و تفاوتی در طولی یا عرضی بودن قید زهاق روح و عدم تذکیه نیست. باید توجه داشت استصحاب مذکور استصحاب در نفس موضوع عدم تذکیه است و ارتباطی به استصحاب حکمی حرمت در حال حیات ندارد.
بله در صورتی که از نظر عرفی عدم تذکیه حال حیات و عدم تذکیه بعد از زهاق روح متفاوت باشند، استصحاب عدم تذکیه چه به نحو استصحاب عدم ازلی و چه به نحو استصحاب عدم نعتی جریان ندارد.
در نتیجه یا استصحاب عدم تذکیه جریان دارد که در هر دو صورت طولی یا عرضی بودن قیدها مثبت عدم تذکیه بوده و با ضمّ وجدان در زهاق روح، حرمت ثابت می شود و یا استصحاب عدم تذکیه جاری نبوده که در هر دو صورت، اثبات حرمت نخواهد شد و تفاوتی بین «الحیوان الزاهق الروح اذا لم یذکّ حرم» و «الحیوان اذا زهق روحه و لم یذکّ حرم» وجود ندارد. پس از ناحیه عدم بقای موضوع اشکالی وجود نداشته و نیازی به استصحاب عدم ازلی مذکور در کلام شهید صدر نیست.
شهید صدر در فرضی که قضیه ما «الحیوان الزاهق الروح اذا لم یذکّ حرم» باشد، جریان استصحاب عدم تذکیه را مبتنی بر استصحاب عدم تذکیه دانسته اند. همانگونه که بیان شد اگر استصحاب در این فرض جریان داشته باشد، استصحاب عدم نعتی است و وابسته به استصحاب عدم ازلی نیست. اما بر فرض استصحاب عدم ازلی بودن، دو اشکال عمده به استصحاب عدم ازلی وجود دارد که در جایگاه خویش بیان کرده ایم. اولا: یقین سابق در استصحاب عدم ازلی چون به نحو قضیه سالبه به انتفای موضوع است عرفی نبوده و عرف آن را یقین محسوب نمی کند. ثانیا: عدم به لحاظ عدم موضوع یا عدم به ملاک عدم محمول، عرفا متعدّد است و در بقای محمول اشکال وجود دارد.
با توجه به این مطلب که اثر و ثمره ای بین طولی یا عرضی بودن قید وجود ندارد، دیگر بحث اثباتی از آن بی فایده بوده و از آن عبور می کنیم.
بسیط بودن یا عملیه خارجیه بودن تذکیه
با توجه به توضیحی که بیان شد، بحث را باید این گونه دنبال کرد که آیا تذکیه نفس ذبح است یا ذبح به اعتبار حالتی که در حیوان ایجاد می کند، تذکیه است؟ شبیه این بحث نیز در طهارت قابل جریان است که مثلا طهارت خبثیه نفس آب ریختن روی لباس است اما آیا به اعتبار نفس آب ریختن طهارت است یا به آب ریختنی که موجب ایجاد حالتی در لباس است، طهارت اطلاق می شود. شبیه این تصویر در طهارت حدثیه نیز به وضوح بیشتری قابل تطبیق است.
شهید صدر از مجموع روایات برداشت کرده است، تذکیه امری بسیط است و فرموده: « و الحاصل المستفاد ممّا عرفتها من الأخبار هو أنّ‌ الذكاة عبارة عن أمر بسيط و هو الطيب و الطهارة و نحو ذلك من العناوين.»[4]
اما به نظر، این مطلب صحیح نیست و تذکیه طیب و طهارت نبوده و صفت برای نفس ذبح است بله ذبح می تواند به اعتبار ایجاد طیب و طهارت در مذبوح، طهارت باشد. به تعبیری دیگر، تذکیه بر مسبّب اطلاق نشده و به نفس سبب تذکیه اطلاق می شود و تذکیه فعل ذابح بوده و می تواند به اعتبار ایجاد وصفی و لو عرفی در مذبوح به واسطه فعل ذابح، بر آن تذکیه اطلاق شده باشد.
در جلسه آینده بیشتر در مورد این بحث، صحبت خواهیم کرد. آقای حائری[5] بحث جالبی را در حاشیه از لسان العرب در ماده «ذکی» و «زکی» نقل کرده و ادامه داده است که در جلسه آینده به آن نیز اشاره خواهیم کرد.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 
 


[1] وسائل الشيعة ؛ ج‏5 ؛ ص392 وَ عَنْهُ عَنِ النَّضْرِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا بَأْسَ أَنْ تُؤَذِّنَ وَ أَنْتَ عَلَى غَيْرِ طَهُورٍ وَ لَا تُقِيمُ إِلَّا وَ أَنْتَ عَلَى وُضُوءٍ.
همان ؛ ج‏1 ؛ ص489 عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَيْمَانَ الْفَرَّاءِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ لَا تَحِلُّ لَنَا الصَّدَقَةُ وَ أُمِرْنَا بِإِسْبَاغِ الطَّهُورِ وَ لَا نُنْزِي‏  حِمَاراً عَلَى عَتِيق
[2] (طَهُورٌ) قِيلَ مُبَالَغَةٌ و إِنَّهُ بِمَعْنَى‏ طَاهِرٍ وَ الْأَكْثَرُ أَنَّهُ لِوَصْفٍ زَائِدٍ قَالَ ابْنُ فَارِسٍ قَالَ ثَعْلَبٌ (الطَّهُورُ) هُوَ الطَّاهِرُ فِى نَفْسِهِ‏ الْمُطَهِّرُ لِغَيْرِهِ وَ قَالَ الْأَزْهَرِىُّ أَيْضاً (الطَّهُورُ) فِى اللُّغَةِ هُوَ الطَّاهِرُ المُطَهَّرُ قَالَ وَ فَعُولٌ فى كَلَامِ الْعَرَبِ لِمَعَانٍ مِنْهَا فَعُولٌ لِمَا يُفْعَلُ بِهِ مِثْلُ (الطَّهُورِ) لِمَا يُتَطَهَّرُ بِهِ و (الْوَضُوءُ) لِمَا يُتَوَضَّأُ بِهِ و (الفَطُورُ) لِمَا يُفْطَرُ عَلَيْهِ وَ (الْغَسُولُ) لِمَا يُغْتَسَلُ بِهِ و يُغْسَلُ بِهِ الشَّىْ‏ءُ و قَوْلُهُ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ‏ «هُوَ الطَّهُورُ مَاؤُهُ». أَىْ هُوَ الطَّاهِرُ الْمُطَهِّرَ قَالَهُ ابنُ الْأَثِيرِ قَالَ وَ مَا لَمْ يَكُنْ (مُطَهِّراً) فَلَيْسَ‏ بِطَهُورٍ) وَ قَال الزَّمْخْشَرِىُّ (الطَّهُورُ) الْبَلِيغُ فِى‏ الطَّهَارَةِ قَالَ بَعْضُ الْعُلَمَاءِ وَ يُفْهَمُ مِنْ قَوْلِهِ‏ «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً» أَنَّهُ‏ طَاهِرٌ فِى نَفْسِهِ‏ مُطَهِّرٌ لِغَيْرِهِ لِأَنَّ قَوْلَهُ (مَاءٌ) يُفْهَمُ مِنْهُ أَنَّهُ‏ طَاهِرٌ لِأَنَّهُ ذُكِرَ فِى مَعْرِضِ الامْتِنَانِ وَ لَا يَكُونُ ذلِكَ إلَّا بِمَا يُنْتَفَعُ بِهِ فَيَكُونُ‏ طَاهِراً فِى نَفْسِهِ و قَوْلُهُ‏ (طَهُوراً) يُفْهَمُ مِنْهُ صِفَةٌ زَائِدَةٌ عَلَى‏ الطَّهَارَةِ و هِىَ‏ الطَّهُورِيَّةُ فَإِنْ قِيلَ فَقَدْ وَرَدَ (طَهُورٌ) بِمَعْنَى طاهِرٍ كَمَا فِى‏ قَوْلِهِ‏ «رِيقُهُنَ‏ طَهُورٌ». فَالْجَوَابُ أَنَّ وُرُودَهُ كَذَلِكَ غَيْرُ مُطَّرِدٍ بَلْ هُوَ سَمَاعِىٌّ وَ هُوَ فِى الْبَيْتِ‏  مُبَالَغَةٌ فِى الْوَصْفِ أَوْ وَاقِعٌ مَوْقِعَ طَاهِرٍ لِإِقَامَةِ الْوَزْنِ وَ لَوْ كَانَ‏ طَهُورٌ بِمَعْنَى‏ طَاهِرٌ مُطْلَقاً لَقِيلَ ثَوْبٌ‏ طَهُورٌ وَ خَشَبٌ‏ طَهُورٌ وَ نَحْوُ ذَلِكَ وَ ذَلِكَ مُمْتَنِع‏
[3] وسائل الشيعة ؛ ج‏2 ؛ ص64 مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي‏ عُمَيْرٍ عَنْ سُلَيْمٍ الْفَرَّاءِ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع‏ النُّورَةُ طَهُورٌ.
[4] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 483
[5] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 481
پاسخ
#82
1395.12.09
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث گذشته:
استاد در این جلسه با نقل کلام شهید صدر در معنای ذکات و تذکیه، مباحثی را در مورد تفاوت مصدر با اسم مصدر و مصدر مطاوعی بیان می کنند و در انتها با مطرح کردن چهار مبحث معنای تذکیه، تفاوت تذکیه و ذکات، عدم بقای مصحّح اطلاق در طول زمان و وجود حقیقت شرعیه در معنای تذکیه یا عدم آن، بحث بیشتر را به جلسه بعد واگذار می کنند.
 
کلام شهید صدر
سخن در استصحاب عدم تذکیه بود. شهید صدر در پاسخ به این پرسش که که تذکیه امر بسیط است یا امر مرکب، می فرماید: تذکیه امر بین الامرین است. تذکیه در برخی از روایات به ذابح نسبت داده شده که هم با امر بسیط بودن تناسب داد هم با نفس عملیه ذبح بودن. اما در برخی از روایات کلمه ذکات به کار رفته و اراده ذبح از آنها نشده است. ایشان در نهایت می فرماید:
«و لعلّ المتفاهم عرفا من الذكاة أيضا هو الطيب و الطهارة لا نفس الذبح. نعم، الذبح مصداق للتذكية و تحصيل للذكاة لا أنّه عين التذكية مفهوما، و الظاهر أنّ تفسير اللغويين للتذكية بالذبح من باب تفسير المفهوم بالمصداق، لا من باب تفسير المفهوم بالمفهوم و الحاصل المستفاد ممّا عرفتها من الأخبار هو أنّ الذكاة عبارة عن أمر بسيط و هو الطيب و الطهارة»[1]
پیش از ورود در اصل بحث و بررسی کلام شهید صدر نکاتی به عنوان مقدمه بیان می گردد.
تفاوت تذکیه و ذکات
 آیا لفظ تذکیه و لفظ ذکات به یک معناست؟ گاه گفته می شود تذکیه مصدر و ذکاه اسم مصدر است و بیان می شود تذکیه ایجاد الطهاره و ذکاه وجود الطهاره است. این نوع معنا کردن به سبب آن است که مصدر را ایجاد و اسم مصدر را وجود تفسیر کرده ایم که در صورت صحت این تفاوت، ممکن است تذکیه ایجاد الطهاره بوده و ذکاه وجود الطهاره باشد. اما اگر گفته شود تفاوت مصدر و اسم مصدر در ایجاد و وجود نیست بلکه هر دو وصف منطبق به فاعل هستند ولی گاه نسبت وصف منطبق به فاعل با فاعل ملاحظه شده و گاه ملاحظه نمی شود، دیگر نمی توان تذکیه و ذکات را این گونه معنا کرد.
تفاوت مصدر و اسم مصدر
برای روشن شدن تفاوت اسم مصدر و مصدر، مثال ضرر را مورد بررسی قرار می دهیم.
آسیب رساندن مصدر است که گاه اسم مصدر آن آسیب رسانی تلقی شده که هر دو وصف فاعل آسیب است و گاه اسم مصدر آن، آسیب به معنای تضرّر آسیب دیده و حالت ایجاد شده در مفعول به عنوان اسم مصدر بیان می شود. آنچه از جهت لغت استفاده می شود تفاوت مصدر و اسم مصدر به نحو تفاوت ایجاد و وجود نیست بلکه هر دو وصف فاعل است ولی در مصدر نسبت فعل به فاعل ملاحظه شده (آسیب رساندن) و در اسم مصدر نسبت فعل به فاعل ملاحظه نشده است ( آسیب رسانی). معنایی که به عنوان صفت برای مفعول بیان می شود، اسم مصدر نبوده بلکه مطاوعه مصدر است.
باید دقت داشت در لغت عرب سه چیز متفاوت وجود دارد: فعل معلوم، فعل مجهول، مطاوعه فعل معلوم.
«هَدی» به معنای هدایت کرد یا مجهول شده (هُدی) یا به باب افتعال می رود (اهتدی) هَدی: به معنای هدایت کرد. هُدی: هدایت کرده شد. به این معنا که با لحاظ فاعل، حالتی که در مفعول ایجاد شده، بیان می شود. اهتدی: هدایت شد چه هادی داشته باشد چه هادی نداشته باشد.
تفاوت مطاوعه و فعل مجهول
 در مطاوعه نفس حالت ایجاد شده در مفعولِ فعل غیر مطاوعه که فاعل مطاوعه است، در نظر گرفته می شود چه به وسیله فاعل ایجاد شده باشد چه به وسیله فاعل ایجاد نشده باشد. اما در مجهول فاعل در نظر گرفته نمی شود اما اصل فاعل داشتن در آن ملاحظه می شود.
به همین علت در کتب عربی مسند الیه فعل مجهول، نائب فاعل تعبیر می شود و مسند الیه فعل مطاوعه فاعل تلقّی شده است زیرا در فعل مجهول فاعل در نظر گرفته شده و مفعول جایگزین شده فاعل است اما در فعل مطاوعه فاعل اصلی در نظر گرفته نشده و همین مفعول به عنوان فاعل تلقّی شده است.
در نتیجه بین «هُدِی» و «اهتدی» تفاوت وجود دارد. در آیه قرآن می خوانیم: «أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون‏»[2]
«یهدّی» در این آیه همان «یهتدی» ادغام شده است. هر سه کلمه «هَدی»، «هُدِی» و «اهتدی» در این آیه به کار رفته است. «هَدی» به معنای هدایت کرد، بوده و «اهتدی» به معنای هدایت شد و در راه راست قرار گرفت، اعم از آنکه به وسیله هادی هدایت شده است یا خود هدایت یافته است و «هُدِی» به معنای هدایت به وسیله هادی است.
معنای آیه این است: کسی می تواند جنبه هدایت گری داشته باشد که خودش هادی و هدایت شده باشد اما کسی که نه تنها هدایت گر و هادی نیست بلکه هدایت شده و مهتدی نیز نیست و تنها به وسیله هادی می تواند هدایت شود، صلاحیت هادی بودن ندارد. در نتیجه سه نفر فرض شده: هادی، مهتدی غیر مهدی، مهتدی غیر مهدی و مهتدی غیر مهدی از هادی دو مرحله عقب تر است.
در تذکیه و ذکات، ذکات وصف ذابح است یا وصف مذبوح؟
اگر ذکات وصف ذابح باشد همان تذکیه با تفاوتی مختصر است. تذکیه به معنای ذبح کردن و ذکات به معنای ذابحیت و ذبح کنندگی که وصف ذابح است نه وصف مذبوح.
اگر وصف مذبوح باشد. ذکات به معنای ذبح شوندگی است.
به عبارتی دیگر، ذکات یا مصدر ثلاثی مجرد است یا اسم مصدر باب تفعیل. در صورتی که ذکات مصدر ثلاثی مجرد باشد، معنای مطاوعی تذکیه را دارد و به ذابح انتساب ندارد و در صورتی که اسم مصدر تذکیه باشد، با تذکیه تفاوت اعتباری داشته و هر دو حالت فاعل هستند.
تبیین تفاوت بین مصدر، اسم مصدر و مطاوعه مصدر، در بحث لا ضرر بسیار مهم و اثر گذار است. به همین علت دیگر بار، این تفاوت را در مثال ضرر تطبیق می دهیم.
تطبیق بحث در ضرر
دو معنای آسیب رساندن و آسیب زدن (اضرار)، آسیب دیدن (تضرّر) در ضرر وجود دارد و هر دو اسم مصدر دارند. آسیب رسانی یا آسیب دیدگی. واژه دیگری نیز به نام آسیب وجود دارد که فهم معنای آن نیازمند تأمل است و به نظر می رسد آسیب معنای جامع آسیب رسانی و آسیب دیدگی باشد و بتواند در هر یک از این دو معنا استعمال شود. مثلا اگر گفته شود: آسیب زید به عمرو بسیار شدید بود، آسیب به معنای آسیب رسانی بوده و اگر گفته شود: آسیب من از تصادف بسیار شدید بود، آسیب به معنای آسیب دیدگی است. در عربی نیز این احتمال ها در  معنای ضرر و جود دارد که آیا ضرر به فاعل منتسب است یا به مفعول انتساب دارد؟[3]
در نتیجه پنج واژه آسیب رساندن، آسیب رسانی، آسیب دیدن، اسیب دیدگی و آسیب، وجود دارد که باید مرادف آنها در عربی و نحوه ارتباط آنها با هم، با دقت تبیین شود.
با توجه به مطالب بیان شد، ذکات می تواند وصف فاعل بوده و به معنای سر بریدگی باشد و می تواند وصف مفعول باشد.
معنای ذکات در لغت
در مصباح المنیر از ابن جوزی نقل کرده: « (الذَّكَاةُ) فِى اللُّغَةِ تَمَامُ‏ الشَّى‏ءِ وَ مِنْهُ (الذَّكَاءُ) فِى الْفَهْمِ إِذَا كَانَ تَامَّ الْعَقْلِ سَرِيعَ الْقَبُولِ.»[4] اما در لسان العرب می نویسد: «و أَصل‏ الذَكَاة في اللغة كُلِّها إتْمامُ الشي‏ء، فمن ذلك‏ الذَّكَاءُ في السِّنِّ و الفَهْمِ و هو تمام‏ السنِّ.»[5]  پس ذکات یا به معنای اتمام الشیء یا به معنای تمام الشیء است که به نظر می رسد ذکات در اصل لغت به معنای اتمام الشیء است و اگر از آن اسم مصدر گرفته شده باشد، صفت موجود در فاعل مورد نظر است نه صفت موجود در مفعول مانند آسیب زدگی که صفت موجود در فاعل است. با توجه به این نکته معنایی که شهید صدر برای ذکات و تذکیه کرده و هر دو  را به معنای طیب و طهارت دانسته است، خلاف معنای لغوی تذکیه است زیرا تذکیه صفت فاعل است و طهارت صفت مفعول و مذبوح و ذابح موجد الطهاره است نه نفس الطهاره و اگر تذکیه به معنای طهارت نیز باشد، به معنای ایجاد الطهاره است نه نفس الطهاره.
ذکّی نیز که صفت برای حیوان تذکیه شده است، می تواند به معنای طاهر بودن باشد اما این بدین معنا نیست که تذکیه نیز طاهر بودن باشد بلکه همانگونه که بیان شد در این فرض، تذکیه ایجاد الطهاره است.
امکان تفاوت معنایی مشتقات و ریشه
نکته سومی که باید به آن دقت کرد، امکان وجود معانی متفاوت در ریشه واحد است. هر چند مرحوم آقای مصطفوی صاحب التحقیق فی لغات القرآن الکریم، سعی کرده معانی مختلف در یک ریشه را به یک معنا بازگشت دهد اما این کار جدای از تکلّف موجود در آن، رویه ای صحیح نیست و مشتقات یک ریشه می توانند معانی متفاوتی از هم داشته باشند. به نظر برای ایشان بین دو بحث خلط ایجاد شده باشد. یک سخن آن است که باید بین معنای مشتقات یک ریشه، ارتباط وجود داشته باشد که سخنی حق است و یک مطلب آن است که معنای مشتقات یک ریشه باید به هم بازگشت کند، که مطلبی نا صحیح است. هر چند در ابتدای استعمال واژه در یک معنا ارتباط آن با اصل ریشه ملاحظه شده است اما امکان دارد به مرور زمان این ارتباط قطع شده و مشتق در معنایی مستقل و مجزای از ریشه استعمال شود.[6] به عنوان نمونه واژه شیر آب که اولین بار وضع شد، به آن علت بود که وسیله که در ابتدا از آن آب خارج می شد، مانند سر شیر بود و در ابتدای وضع از شیر معنای شیر بیابان به ذهن می آمد اما به مرور این ارتباط قطع شده و به هر وسیله ای که از آن آب خارج شود ولو مثل شیر نباشد، شیر اطلاق شد. پس ارتباطی که در وضع اول مصحّح استعمال است، لازم نیست در ادامه باقی باشد و می تواند ارتباط به کلی حذف شود. مثال دیگر همین کلمه شیر در لغت فرانسه است. در لغت فرانسه به شیر آب اطلاق می شود که معادل کلمه خروس است. علت آن است که در ابتدای امر وسیله ای که از آن آب خارج می شده است، مانند سر خروس بوده است اما به مرور این ارتباط از بین رفته و در این واژه، اشتراک تحقق یافته است.
در نتیجه هر چند بررسی ارتباط مشتق و ریشه، عملی مناسب است اما باید دقت داشت وجود ارتباط بین مشتق و ریشه به معنای بقای آن نیست.
با توجه به نکات بیان شده به نظر می رسد ذکات در اصل به معنای تمام کردن کار است و به ذبح کردن ذکات گفته می شود چون کار مذبوح و گوسفند را تمام کرده و زندگی او را به انتهای خط می رساند اما روشن نیست این معنا در ادامه نیز باقی باشد و تنها می تواند مصحّح اطلاق ذکات بر ذبح باشد. به نظر می رسد هر چند مصحّح اطلاق تذکیه بر ذبح، اتمام است اما این ارتباط به مرور از بین رفته و به معنای ذبح کردن استعمال می شود نه تام کردن و تمام کردن.
تا بدین جا معنای لغوی ذکات مورد بررسی قرار گرفت. اما در ذکات شرعی شرایطی معتبر شده است که امکان دارد از باب حقیقت شرعیه بوده و ممکن است حقیقت شرعیه نبوده و همان معنای لغوی باشد و شرایط بیان شده برای تذکیه شرعیه، تنها شرایط اجرای حکم تذکیه و حلیت اکل است نه شرایط تحقق تذکیه.
ان شاء الله در جلسه آینده این مباحث را بیشتر مورد بررسی قرار می دهیم.
آدرس برخی از منابع بحث
بحوث 5/ 115، مباحث 3/ 483، دلیل العروه 1/308 ، طهاره امام 3/71، فقه الشیعه 2/342، مبانی منهاج الصالحین3/534، نکت النهایه 3/465، ریاض 13/274، مستند الشیعه 15/ 320 ، جواهر 6/ 349
 
 
 
 


[1] مباحث الاصول، سید کاظم حائری، ج3، ص482.
[2] سوره یونس، آيه 35.
[3] بهتر آن است در این مباحث از کلمه حاصل مصدر استفاده نشود زیرا حاصل مصدر کلمه پر ابهام است که معنای آن روشن نیست به همین علت ما تعبیر مصدر مطاوعی را به کار برده ایم. مرحوم دکتر معین کتابی در تفاوت بین اسم مصدر و حاصل مصدر دارد که بیان ما کاملا با فرمایش ایشان، متفاوت است.
[4] المصباح المنير في غريب الشرح الكبير ؛ ج‏2 ؛ ص209
[5] لسان العرب، محمد بن مکرم ابن  منظور، ج14، ص288.
[6] به نظر می رسد ابن فارس در معجم مقاییس اللغه تنها در مقام بیان این ارتباطات باشد و هدف او از بیان اصل واحد، بازگست معانی به هم نباشد.
پاسخ
#83
1395.12.15
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث گذشته:
استاد در این جلهس بعد از نقل کلام شهید صدر درمعنای تذکیه، شواهد مطرح در کلام ایشان بر این که ذکات به معنای نفس طهارت است را مورد مناقشه قرار داده و با نقل کلام اهل لغت و برخی از روایات، تذکیه و ذکات را به معنای موجد حالتی خاص در مذبوح که شبیه طهارت است، می دانند. 
کلام شهید صدر در مباحث
سخن در ماهیت تذکیه بود. شهید صدر[1]بیان کرد تذکیه نه امر بسیط مسبّب از عملیه ذبح و نه خود عملیه ذبح است. بلکه تذکیه امر بین الامرین است. ایشان در توضیح بیان می کند در برخی از روایات تذکیه به ذابح نسبت داده شده که هم با نفس عملیه ذبح بودن تذکیه و هم با امر بسیط مسبّ از عملیه بودن، سازگار است. اما در برخی از روایات ذکات به کار رفته که به هیچ وجه نمی توان آنها را حمل بر عملیه ذبح کرد. ایشان مطابق نقل مباحث الاصول به سه روایت اشاره کرده است.
«کل یابس ذکّی»[2] که در کتاب الطهاره در مقام عدم انفعال به ملاقات یابس بیان شده است. در این روایت ذکّی به معنای طیب و طاهر است و با معنای ذبح که فعل ذابح است، تناسب ندارد.
 روایت دوم «الجلد الذكيّ يجوز الصلاة فيه»‏[3] است. در این روایت نیز با توجه به عدم ذبح شدن پوست، مراد از ذکی، طاهر است. ایشان بیان می کند اطلاق ذکی بر پوست به اعتبار حیوانی که پوست برای آن است، تأویل در روایت و برخلاف ظاهر آن است.
روایت سومی که ایشان به آن اشاره می کند «اللَّبَنُ وَ اللِّبَأُ  وَ الْبَيْضَةُ وَ الشَّعْرُ وَ الصُّوفُ وَ الْقَرْنُ وَ النَّابُ وَ الْحَافِرُ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ يُفْصَلُ مِنَ الشَّاةِ وَ الدَّابَّةِ فَهُوَ ذَكِيٌّ»[4] است. در این روایت نیز ذکی به معنای طیب و طاهر است و حتی احتمال خلاف ظاهری که در روایت سابق بیان شد، در این روایت جاری نیست زیرا فرض آن است که حتی بدون ذبح حیوان نیز این اجزاء از حیوان ذکیّ است.
ایشان در نهایت نتیجه می گیرند که متفاهم عرفی از ذکات، طیب و طهارت است و حتی معنای ذبح نیز به عنوان مصداقی برای ذکات است نه نفس ذکات. پس تفسیر تذکیه در کتب لغت به ذبح از باب تفسیر مفهوم به مصداق است نه از باب تفسیر مفهوم به مفهوم.
ایشان در ادامه به روایاتی که به خود تسمیه[5] و اخراج سمک از آب[6] ذکات اطلاق کرده، اشاره می کند و آن را این گونه توجیه می کند. طیب و طهارت هر چند وصف حیوان است اما شارع در عالم اعتبار، فردی اعتباری برای طیب و طهارت اعتبار کرده و نفس عملیه ذبح را طیب و طهارت بیان کرده است. ایشان احتمال دیگری را نیز در این جا مطرح نموده که اطلاق ذکات بر نفس عملیه ذبح به علاقه سبب و مسبّ باشد به این معنا که التذکیه سبب للطهاره. ایشان احتمال اول را صحیح دانسته زیرا از نظر عرفی عنایت به ایجاد فرد اعتباری برای طهارت از عنایت در اطلاق اسم مسبّب بر سبب اقرب است.
کلام شهید صدر در بحوث
در تقریرات آقای هاشمی به طایفه چهارمی از روایات که از آنها استفاده می شود، ذکات نفس طهارت است اشاره شده و آن روایتی است که بیان کرده: «ذکاه الجنین ذکاه امه»[7]
بررسی کلام شهید صدر
تفاوت ذکات و ذکیّ
در طوایف سه گانه ای که در مباحث به آنها اشاره شد، کلمه ذکی به کار رفته است شهید صدر چون ذکی را به معنای طاهر تفسیر کرده ذکات را نیز به طهارت معنا کرده است اما زکات به معنای طهارت نیست. ذکات اسم مصدر تذکیه است و اگر بپذیریم ذکی به معنای طاهر است، ذکات به معنای ایجاد الطهاره و صفت ذابح خواهد بود. به همین علت اطلاق ذکات بر اخراج السمک من الماء و التسمیه، نیازمند تجوز نیست و به معنای ایجاد الطهاره است. 
فرد اعتباری؟
از سویی دیگر محصّل معنای فرد اعتباری روشن نیست. ایجاد فرد اعتباری خود نیازمند عنایت و تجوّز است و این عنایت می توان به علت وحدت در آثار باشد مانند «الصلاه بالبیت طواف» و می تواند به علت اطلاق اسم مسبّب بر سبب باشد مانند ذکات. پس صرف تصویر فرد اعتباری موجب اقربیت این احتمال از تجوز دیگر نیست بلکه هر دو عین هم هستند.
وجود تشویش در کلام ایشان
 اشکال دیگری که در کلام ایشان نمود دارد، تشویش در کلام است. ایشان اطلاق «التسمیه ذکاه» را مجازی فرض کرده و برخی دیگر مانند «الصوف ذکی» را حقیقی دانسته است. در حالی که دقیقا می توان بر عکس این رفتار را داشت و اطلاق اول را حقیقی و اطلاق دوم را مجازی دانست. این امکان وجود دارد که در «الصوف ذکی» به این اعتبار که نفس حیوان تذکیه می شود، صوف نیز در تذکیه به حیوان تشبیه شده باشد و در آن تجوّزی وجود داشته باشد. این نوع تجوّز تنها در اجزای ذی روح حیوان نیست بلکه حتی می توان در ما لا تحله الحیاه نیز چنین تشبیهی را ادعا کرد.
لحن ایشان در برخی از موارد آن است که حتی استعمال مجازی ذکِّی در نفس عملیه ذبح در جایی که به صوف و مانند آن نسبت داده شده، صحیح نیست و این استعمال اساسا غلط است.
تذکیه در لغت
در کتب لغت دقیقا بر خلاف کلام شهید صدر در مجازی دانستن اطلاق تذکیه بر نفس عملیه ذبح، تذکیه به معنای ذبح گرفته شده و بیان شده: «التذکیه ذبح»[8] یا «التذکیه ذبح و نحر»[9].
همانگونه که در جلسه قبل بیان شد، مصحّح اطلاق تذکیه بر ذبح که آیا اتمام الشیء است یا تمامه؟ موجب حقیقت شدن تذکیه در معنایی دیگر نیست. از کلام لغویین استفاده می شود، تذکیه حقیقت در معنای ذبح است. در لسان العرب می نویسد: « و التَّذْكِيَة الذَّبْحُ‏. و الذَّكَاءُ و الذَّكَاةُ: الذَّبْحُ؛ عن ثعلب. و العرب تقول: ذَكَاةُ الجِنين‏ ذَكاةُ أُمِّهِ أَي إذا ذُبْحتِ الأُمُّ ذُبح الجنينُ. و في الحديث‏: ذَكاةُ الجنين‏ ذَكَاةُ أُمِّه. ابن الأَثير: التَّذْكِيَةُ الذَّبْحُ و النَّحْرُ؛ يقال: ذَكَّيْت‏ الشَّاةَ تَذْكِيَة، و الاسم‏ الذَّكاةُ، و المَذْبوحُ‏ ذَكِيٌ‏، .... ابن سيدة: و ذَكاءُ الحيوان ذبْحُه؛ منه .... و قوله تعالى: وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ‏؛»[10]
در این عبارت، دقیقا همان طایفه چهارمی که شهید صدر به عنوان شاهد بر معنای طیب بودن ذکات بیان کرده بود، به معنای نفس ذبح بیان شده و در آن تجوّزی را قائل شده که ذبح مادر همان ذبح جنین است. در کتب لغت بحث مفصلّی طرح شده که «ذکاه امه» به نصب است یا رفع و بین آن دو تفاوتی بیان شده است، که به علت عدم دخالت در بحث حاضر آن را طرح نمی کنیم.
با توجه به عباراتی که در کتب لغت وجود دارد، ذکات به معنای ذبح است و بر نفس عملیه اطلاق می شود. حتی اگر بپذیریم ذکات به اعتبار طهارت بر ذبح اطلاق شده اما باز به هیچ وجه ذکات نفس طهارت نیست بلکه ایجاد طهارت ذکات می باشد.
بررسی شواهد مطرح در کلام شهید صدر
شهید صدر استعمالاتی را مطرح کرده که در آنها ذکات به معنای طهارت است.
کل یابس ذکی
یکی از این استعمالات، «کل یابس ذکی» بود. همانگونه که آقای حائری در حاشیه نیز اشاره کرده، این روایات به دو صورت ذکی و زکی[11] نقل شده است. شبیه به این نقل روایت «ذکاه الارض یبسها» است که به دو صورت ذکاه و زکات نقل شده و در کتب لغب در مورد معنای آن بحث شده است.
این روایت در اساس البلاغه، الفائق، نهایه ابن اثیر در باب «ذکی» وارد شده است. اساس البلاغه[12] دارای ا این ویژگی است که استعمالات حقیقی و مجازی را تفکیک می کند و در قسمت استعمالات مجازی آورده است. در الفائق می نویسد: «محمد بن عليٍّ عليهما السلام‏- ذكاة الأرض‏ يُبْسها. أي إذا يبست من رطوبة النجاسة فذاك تطهيرها، كما أن‏ الذكاة تُحِلّ الذبيحة و تطيبها»[13]
ابن اثیر در نهایه می گوید: «فى حديث محمد بن على‏ «ذَكَاةُ الأرض‏ يبسها» يريد طهارتها من النجاسة، جعل يبسها من النجاسة الرّطبة فى التّطهير بمنزلة تذكية الشاة فى الإحلال؛ لأن الذبح يطهّرها و يحلّ أكلها»[14] در این کتب لغت، ذکاه به معنای طهارت تفسیر شده اما معنایی مجازی برای ذکات قلمداد شده است.
ابن اثیر در ماده «زکی» این حدیث را نقل کرده[15] و این گونه معنا می کند: «حديث الباقر «أنه قال: زَكَاةُ الأرض‏ يبسها»
يريد طهارتها من النّجاسة كالبول و أشباهه بأن يجفّ و يذهب أثره.»[16] البته در این ماده، طهرات را معنای حقیقی زکات تصویر کرده است. لسان العرب[17] نیز به تبع نهایه این مطلب را آورده است.
با توجه به این نکات، «کل یابس زکی» می تواند با زاء باشد که در این صورت معنای حقیقی آن طهارت است و ارتباطی به ذکاه ندارد.
الجلد الذکیّ
ایشان در مورد این روایت تأویلی را بیان کرد و آن را خلاف ظاهر دانست. اما به نظر می رسد این تأویل خلاف ظاهر نیست. برای روشن شدن این مطلب، اصل روایت را مرور می کنیم.
«عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‏ وَ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنْ لِبَاسِ‏ الْفِرَاءِ وَ الصَّلَاةِ فِيهَا فَقَالَ لَا تُصَلِّ فِيهَا إِلَّا فِيمَا كَانَ مِنْهُ ذَكِيّاً قَالَ قُلْتُ أَ وَ لَيْسَ الذَّكِيُّ مِمَّا ذُكِّيَ بِالْحَدِيدِ فَقَالَ بَلَى إِذَا كَانَ مِمَّا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ....»[18] در این روایت ذکّی به ذکّی با حدید تفسیر شده است و روشن است که حیوان با حدید تذکیه می شود و اگر بر پوست نیز اطلاق ذکی شده، به اعتبار ذکات حاصل در حیوان است. 
الصوف ذکّی
مثال سومی که شهید صدر بیان کرد که بر احزای غیر ذی روح اطلاق ذکی شده بود، نیز کاملا می تواند به معنای مجازی باشد. به این معنا که همانگونه که حیوان مذکّی قابلیت استعمال دارد، اجزای غیر ذی روح نیز صلاحیت استعمال را دارند.
ذکاه الجنین ذکاه امه
مثال سوم نیز همانگونه که لغویین بیان کرده اند، معنای مجازی بسیار واضحی دارد. به این معنا که کشته شدن و ذبح مادر در حکم ذبح جنین است و آثار مترتب بر ذبح مادر بر جنین نیز مترتب است.
بنابراین هیچ یک از شواهد مطرح در کلام ایشان صلاحیت استشهاد را ندارند.
کلام آقای حائری
آقای حائری[19] در حاشیه بیان می کند: ذکات در لغت به معنای ذبح است و همین حجت است. ایشان شاهد بر این که ذکات به معنای طیب و طهارت نیست را عدم استعمال ذکات در غیر حیوان و توابع حیوان بیان کرده است. ایشان برخی از استعمالات بیان شده در کلام شهید صدر مانند اطلاق ذکی بر اجزای مالاتحله الحیاه حیوان را معنای مجازی به این اعتبار که نتیحه و اثر ذبح طهارت است، بیان می کند. البته در برخی از این اجزا، علاوه بر طهارت جواز اکل نیز وجود دارد.
استشهاد به روایت قد ذکاه الذبح
التبه در برخی از رویات وراد شده است: «إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ ذَكِيٌّ قَدْ ذَكَّاهُ‏ الذَّبْح‏»[20] اگر ذکی به معنای مذبوح بود، تعبیر ذکاه الذبح به معنای «ذبحه الذبح» است و این تعبیر بسیار بدی است. پس از این روایت می توان نتیجه گرفتن ذکّی بودن نفس مذبوح بودن نیست و حالتی است که به واسطه ذبح ایجاد می شود.
در نتیجه با توجه به این روایت و سایر اطلاقات روایی، تذکیه مجرّد ذبح نیست و بر ذبحی که موجب ایجاد حالتی در مذبوح مانند حلیت اکل شود، تذکیه اطلاق شده است. روایت دیگری می توان برای این معنا به آن استشهاد کرد این روایت است: «عَنْ صَفْوَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنْ ذَبْحِ الْبَقَرِ فِي الْمَنْحَرِ فَقَالَ لِلْبَقَرِ الذَّبْحُ‏ وَ مَا نُحِرَ فَلَيْسَ بِذَكِيٍّ.»[21] در این روایت نحر بقر تذکیه محسوب نشده است یا در روایتی دیگر وارد شده است: «عَنْ دُرُسْتَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ذَكَرْنَا الرُّءُوسَ مِنَ الشَّاةِ فَقَالَ الرَّأْسُ مَوْضِعُ‏ الذَّكَاةِ وَ أَقْرَبُ مِنَ الْمَرْعَى وَ أَبْعَدُ مِنَ الْأَذَى.»[22] در این روایت نیز موضع ذکات رأس بیان شده به این معنا که اگر از رأس در ذبح، بریده نشود، تذکیه محقق نشده است.
پس تذکیه مجرّد ذبح نیست و به ذبحی موجب ایجاد حالتی در مذبوح شود، تذکیه اطلاق می شود. به نظر می رسد این حالت شبیه تطهیر است هر پند نفس آن نیست و حکمی وضعی است که به واسطه ذکات و تذکیه ایجاد می شود و تذکیه نیز موجد این حالت در حیوان است.
در جلسه آینده بیشتر این معنا را توضیح می دهیم.


[1] مباحث الاصول، سید کاظم حائری، ج3، ص481.
[2] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏1 ؛ ص49 مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع الرَّجُلُ يَبُولُ وَ لَا يَكُونُ عِنْدَهُ الْمَاءُ فَيَمْسَحُ ذَكَرَهُ بِالْحَائِطِ قَالَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ يَابِسٍ‏ ذَكِيٌ‏.
[3] وسائل الشيعة ؛ ج‏4 ؛ ص347 الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ شُعْبَةَ فِي تُحَفِ الْعُقُولِ عَنِ الصَّادِقِ ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: وَ كُلُّ مَا أَنْبَتَتِ الْأَرْضُ فَلَا بَأْسَ بِلُبْسِهِ وَ الصَّلَاةِ فِيهِ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ يَحِلُّ لَحْمُهُ فَلَا بَأْسَ بِلُبْسِ جِلْدِهِ الذَّكِيِّ مِنْهُ وَ صُوفِهِ وَ شَعْرِهِ وَ وَبَرِهِ وَ إِنْ كَانَ الصُّوفُ وَ الشَّعْرُ وَ الرِّيشُ وَ الْوَبَرُ مِنَ الْمَيْتَةِ وَ غَيْرِ الْمَيْتَةِ ذَكِيّاً فَلَا بَأْسَ بِلُبْسِ ذَلِكَ وَ الصَّلَاةِ فِيهِ.
[4] وسائل الشيعة ؛ ج‏24 ؛ ص180
وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ (قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِزُرَارَةَ)  وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ‏ اللَّبَنُ وَ اللِّبَأُ  وَ الْبَيْضَةُ وَ الشَّعْرُ وَ الصُّوفُ وَ الْقَرْنُ وَ النَّابُ وَ الْحَافِرُ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ يُفْصَلُ مِنَ الشَّاةِ وَ الدَّابَّةِ فَهُوَ ذَكِيٌّ وَ إِنْ أَخَذْتَهُ مِنْهُ‏  بَعْدَ أَنْ يَمُوتَ‏  فَاغْسِلْهُ وَ صَلِّ فِيهِ.
[5] وسائل الشیعه (آل البيت)، شیخ حر عاملی، ج23، ص333، باب1 از ابواب الصید ، ح4.  عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ مِثْلَهُ وَ زَادَ ثُمَّ قَالَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ مِنَ السِّبَاعِ تُمْسِكُ الصَّيْدَ عَلَى نَفْسِهَا إِلَّا الْكِلَابَ الْمُعَلَّمَةَ فَإِنَّهَا تُمْسِكُ عَلَى صَاحِبِهَا وَ قَالَ إِذَا أَرْسَلْتَ الْكَلْبَ الْمُعَلَّمَ فَاذْكُرِ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ فَهُوَ ذَكَاتُهُ.
[6] وسائل الشیعه (آل البيت)، شیخ حر عاملی، ج24، ص75، باب31 از ابواب الذبائح ، ح8. أَحْمَدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ الطَّبْرِسِيُّ فِي الْإِحْتِجَاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ‏ أَنَّ زِنْدِيقاً قَالَ لَهُ السَّمَكُ مَيْتَةٌ قَالَ إِنَّ السَّمَكَ ذَكَاتُهُ إِخْرَاجُهُ‏  مِنَ الْمَاءِ ثُمَّ يُتْرَكُ حَتَّى يَمُوتَ مِنْ ذَاتِ نَفْسِهِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَيْسَ لَهُ دَمٌ وَ كَذَلِكَ الْجَرَادُ.
[7] وسائل الشیعه (آل البيت)، شیخ حر عاملی، ج24، ص36، باب18 از ابواب الذبائح ، ح14.
[8] لسان العرب، محمد بن مکرم ابن  منظور، ج14، ص288.
تاج العروس من جواهر القاموس ؛ ج‏19 ؛ ص431
[9] كتاب الماء ؛ ج‏2 ؛ ص489 و النهاية في غريب الحديث و الأثر ؛ ج‏2 ؛ ص164
[10] لسان العرب، محمد بن مکرم ابن  منظور، ج14، ص288.
[11] استبصار، شیخ طوسی، ج1، ص57.
[12] اساس البلاغه؛ ص: 206
[13] الفائق في غريب الحديث ؛ ج‏1 ؛ ص401
[14] النهاية في غريب الحديث و الأثر ؛ ج‏2 ؛ ص164
[15] ابن اثیر این کلام را با رمز هـ که اشاره به غریب اللغه هروی است، وارد کرده است. ابن اثیر دو منبع اصلی دارد که یکی از آنها همین کتاب هروی است و منبع دیگرش با رمز سین مشخص شده است.
[16] النهاية في غريب الحديث و الأثر ؛ ج‏2 ؛ ص308
[17] لسان العرب، محمد بن مکرم ابن  منظور، ج14، ص358.
[18] الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص397.
[19] مباحث الاصول، سید کاظم حائری، ج3، ص483.
[20] الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص397.
[21] الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص228.
[22] الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص319.
پاسخ
#84
1395.12.16
بسم الله الرحمن الرحیم
سخن در مفاد تذکیه و ذکات بود. بیان شد اگر ذکات با معنای طهارت مرتبط باشد بر خلاف کلام شهید صدر،  به معنای تطهیر است نه نفس طهارت و به همین سبب اطلاق ذکات بر ذبح حقیقی بوده و نیازمند تأویل نبوده و از باب اطلاق مسبّب بر سبب یا فرد اعتباری نیست. در این جلسه با مروری بر کتب لغت و برخی از روایات، معنای تذکیه و ذکات را بررسی می کنیم.
آستان قدس کتابی را به نام المعجم فی فقه اللغه القرآن و سرّ بلاغته، چاپ کرده که دایره المعارفی از تمام مطالب در مورد لغات قرآن است. در جلد 21 این کتاب، معنای تذکیه بیان شده که نقلیات این جلسه بیشتر از این کتاب است.
ترجمه ذکاه به تطهیر
در برخی از کتب، ذکاه به تطهیر معنا شده که قدیمی ترین آنها طبری است. عبارت طبری این است: « الطبری یعنی جلّ ثنائه بقوله الا ما ذکّیتم الا ما طهّرتموه بالذّبح الذی جعله الله طهورا»[1] ابن عربی می نویسد: «المسألة الحادية عشرة- في التذكية، و هي في اللغة عبارة عن التمام، و منه ذكاء السنّ‏ ، و يقال: ذكيت النار إذا أتممت اشتعالها، .... إذا ذبحها و نفسها تجرى و هي تضطرب- إشارة  إلى أنها وجد فيها قتل‏ صار باسم اللّه المذكور عليها ذكاة، أى تمام يحلّها و تطهير لها، كما جاء في الحديث في الأرض النجسة: ذكاة الأرض يبسها.»[2] از آرثر جفری نقل شده: « زعم آرثر جفری انّ الفعل ذکّی عبری المنشأ و انّ معناه فی التورات التّطهیر و البقاء علی الطّهاره شرعا» سپس به این مطلب این گونه اشکال شده است: «.... انّ الأمر قد اشتبه علیه اذ حسب انّ الفعلین ذکی و زکی بمعنا الواحد هو الطهاره و النظافه و غاب عنه أنّ الأول یعنی شدّت وجه النّار کما تقدّم و الثانی یعنی الطهاره.» در نقد سخن آرثر جفری بیان شده، به این علت که در لغت عبری ذاء و زاء مجزا وجود ندارد، منشأ اشتباه معنای ذکاه و زکاه شده است.
استشهاد به «ذکاه الارض یبسها»
مهم ترین شاهدی که برای معنا کردن ذکاه به تطهیر وجود دارد و در کلمات حاج آقا رضای همدانی، مرحوم امام، شهید صدر و دیگران به آن استشهاد شده، روایت «ذکاه الارض یبسها» است.
بررسی این استشهاد
اما به نظر می رسد استشهاد به این روایت از دو جهت صحیح نباشد:
اولا: لفظ «ذکاه الارض» در این روایت، روشن نیست با دال ذال باشد. این روایت در سنن الکبری بیهقی[3] و غریب الحدیث ابن قتیبه[4] با «ذ» نقل شده ولی در مصنّف ابن ابی شیبه[5] از محمد بن مهاجر با «ز» نقل کرده است. ابن ابی شیبه ذیل عنوان «من قال اذا کانت جافّه فهو زکاته» دوبار روایت «اذا جفّت الارض فقد زکت» را نقل کرده است.[6]  در نهایه ابن اثیر[7] نیز این روایت در هر دو باب ذکی و زکی آمده است.
ثانیا: حتی اگر «ذکاه» با دال ذال باشد از باب تشبیه و استعاره بوده و همین موجب اشتباه شده است. لغویین نیز «ذکاه الارض» را از باب تشبیه دانسته اند. ابن قتیبه از قدیمی ترین نویسندگان کتب غریب الحدیث می نویسد: « شبّه یبس الارض اذ کان یطهّرها و یحلّ للمصلی ان یصلّی علیها بالذکاه للذّبیحه اذ کانت تطیّبها و تحلّلها»[8] در جلسه گذشته عبارت هروی را از نهایه ابن اثیر[9] خواندیم اما در الموسوعه فی فقه اللغه عبارت هروی کامل تر نقل شده که آن را مرور می کنیم: «فی حدیث محمد بن علی الباقر علیه السلام ذکاه الارض یبسها یرید طهارتها من النجاسه اذا نجسه کان بمنزله المیته فاذا جفّت ذکت أیّ حیّت و سمعت بعضهم یقول الذکاه فی الذّبیحه تطهیرٌ لها و اباحه لأکلها فجُعِلَ یُبس الارض بعد النجاسه تطهیرا لها و اباحه للصلوه فیها بمنزله ذکات للذبیحه و هو قول اهل العراق» به همین جهت زمخشری در اساس البلاغه[10]، استعمال «ذکاه الارض یبسها» را در قسمت معنای مجازی نقل کرده است.
مؤیدی بر عدم اراده تطهیر از ذکاه
آقای حائری در حاشیه مباحث الاصول[11]، مؤید عدم اراده طهارت از ذکاه را استعمال نشدن این کلمه در غیر حیوان و ما یتبع بالحیوان می داند. به نظر این مؤید، مؤید بسیار خوبی است و برای روشن شدن آن برخی از استعمالاتی را که ذکاه به غیر حیوان تعلّق یافته و روشن است در آن مجاز و تشبیه وجود دارد را نقل می کنیم.
موارد استعمال ذکاه در غیر حیوان
در محاسن نقل شده است: «عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ أَنَّ عَلِيّاً ع سُئِلَ عَنِ الْقَرْعِ‏ هَلْ يُذْبَحُ قَالَ الْقَرْعُ‏ لَيْسَ شَيْئاً يُذَكَّى فَكُلُوهُ وَ لَا تَذْبَحُوهُ وَ لَا يَسْتَهْوِيَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ‏»[12] در این روایت مردم در مورد لزوم ذبح در کدو سوال کرده اند، شاید تصور آنها این بوده که کدو حیوان است. امام ع در پاسخ کدو را از چیزهایی ندانسته که در آنها تذکیه راه دارد.
در فقه الرضا وارد شده: «وَ ذَكَاةُ الْجُلُودِ الْمَيْتَةِ دِبَاغَتُهُ.»[13] وجود تشبیه و مجاز در این استعمال روشن به نظر می رسد.
در قرب الاسناد نیز وارد شده است: «أَبُو الْبَخْتَرِيِّ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِيهِ‏: أَنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ:«غَسْلُ‏ صُوفِ‏ الْمَيِّتِ ذَكَاتُهُ»»[14]
در کافی نیز نقل شده است: « فَقَالَ إِنَّ أَهْلَ الْعِرَاقِ يَسْتَحِلُّونَ لِبَاسَ الْجُلُودِ الْمَيْتَةِ وَ يَزْعُمُونَ أَنَّ دِبَاغَهُ‏ ذَكَاتُهُ‏.»[15]
به نظر می رسد وجه تشبیه و مجاز در این استعمالات بسیار واضح است و نیازمند توضیح نیست.
تذکیه در لغت
در لغت بسیار متعدد تذکیه به معنای ذبح گرفته شده یا به صورت مطلق یا همراه با قیدی خاص. عباراتی از لغویین که صریح در معنا کردن تذکیه به ذبح است را از کتاب المعجم فی فقه اللغه القرآن نقل می کنیم.
خلیل: «و التَّذْكِيَةُ في الصيد و الذبح إذا ذكرت اسم الله و ذبحته، و منه قوله [تعالى‏]: إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ‏»[16]
ثعلب: «و الذکاء و الذکات الذبح»
زجّاج: « و اصل الذکاء فی اللغه کلّها تمام الشیء ... الّا ما ذکّیتم ذبحه علی التمام»
در برخی از کتب لغت، ذکاه به تمام و در برخی دیگر به اتمام ترجمه شده است. محقق در نکت النهایه نیز به این مطلب اشاره دارد و می نویسد: « الذکاه فی اللغه تمام الشیء»[17] در ذکاء نیز این دو احتمال مطرح است اما به نظر می رسد ذکاه به معنای اتمام الشیء و صفتی برای فاعل است نه به معنای تمام الشیء. تذکیه مصدر بوده و به معنای ذبح کردن و ذکاه اسم مصدر آن و به معنای ذبح نمایی است.
صاحب بن عباد: «و التَّذْكِيَةُ: في‏ الذَّبْحِ‏، ذَكَّيْتُها تَذْكِيَةً.»[18]
جوهری: «التذکیه الذبح»[19]
«و الذَّكَاءُ، و الذَّكَاة: الذبح، عن ثعلب. و العرب تقول: ذكاةُ الجنين‏ ذكاةُ أمّه‏ : أى إذا ذُبحت الأمّ ذُبح الجنين. و ذَكَّى‏ الحيوانَ‏: ذَبَحه، و منه قوله: «يذكِّيها الأسَل». و جَدْى‏ ذَكِىّ‏: ذبيح.»[20]
ابن اثیر: « ‏«ذَكَاةُ الجنين‏ ذَكَاةُ أمّه» التَّذْكِيَةُ: الذّبح و النّحر. يقال: ذَكَّيْتُ‏ الشاة تَذْكِيَةً، و الاسم‏ الذَّكَاةُ، و المذبوح‏ ذَكِيٌ‏.»[21]
فیروزآبادی: « و التَّذْكِيَةُ: الذَّبْحُ‏، كالذَّكا و الذَّكاةِ، و كغَنِيٍّ: الذَّبيحُ.»[22]
زجّاج: «الا الشیء الذی اُدرکَ ذبحهه منها و کل ذبحٍ ذکاهٌ»[23]
 
تذکیه در کتب تفسیر
در کتب تفسیر ذیل آیه «الّا ما ذکّیتم»[24] معنای تذکیه مورد بررسی قرار گرفته است. از ابن عباس نقل شده: «عن ابن عباس‏: إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ‏ يقول: ما أدركت ذكاته من هذا كله، يتحرك له ذنب أو تطرف له عين‏، فاذبح‏ و اذكر اسم الله عليه فهو حلال.»[25]
ابو عبیده: « و ذكاته أن تقطع‏ أوداجه‏ أو تنهر دمه و تذكر اسم اللّه عليه إذا ذبحته»[26]
ابن قتیبه: « إلا ما لحقتم من هذا كلّه و به حياة فذبحتموه‏.»[27]
سجستانی: « أي قطعتم أوداجه و أنهرتم دمه و ذكرتم اسم اللّه عليه إذا ذبحتموه‏.... و قوله: إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ‏ أي ما أدركتم ذبحه‏ على‏ التّمام‏»[28]
واحدی: « الّا ما ادرکتم ذکاته و هی ذَبح یقال ذکّی فلانٌ الشاه اذا ذبحها الذَّبح التّام یجوز معه الأکل و لا یَحرُم.» بغوی: «‌ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ‏، يعني: إلا ما أدركتم ذكاته من هذه الأشياء، و أصل التذكية الإتمام، يقال: ذكّيت النار إذا أتممت‏ اشتعالها، و المراد هنا: إتمام فري الأوداج و أنهار الدم...... و أقل الذكاة في الحيوان المقدور عليه قطع المري‏ء و الحلقوم»[29]
از مجموع این عبارات روشن شد در لغت و کتب تفسیر، ذکات به معنای ذبح دانسته شده البته در برخی از کتب خصوصیتی برای ذبح بیان کرده اند مثلا شرایط شرعی در آن رعایت شده باشد یا تمام الذبح باشد.
تحقیق در معنای ذکاه
به نظر می رسد هر چند ذکات وصف ذبح است اما ذبح بما انه ذبح، ذکات نیست. بلکه به این اعتبار که با ذبح، حیوان از نظر شرعی قابل استفاده و بهره وری می شود، بر آن ذکات اطلاق شده و ظاهرا سایر استعمالات مثل ذکات بودن صید ماهی نیز استعمال حقیقی است. به نظر همانگونه که صاحب ریاض[30] فرموده، ذکات حکمی وضعی است که دالّ بر جواز استفاده و بهره وری از خصوص حیوان و اجزای حیوان است و به اعتبار حلیت اکل و طهارت بر آن اطلاق می شود. ظاهرا معنای اصلی تذکیه و ذکات، ذبح است اما در شرع و به مرور، معنای ذکات از مطلق ذبح به ذبح با شرایط خاصه ای که موجب جواز استفاده شرعی از حیوان و اجزای حیوان شود، تغییر معنا پیدا کرده و نوعی وضع تعیّنی برای آن ایجاد شده است.  
شاهد بر این معنا روایاتی که یکی از مهم ترین آنها، روایت «إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ ذَكِيٌّ قَدْ ذَكَّاهُ‏ الذَّبْح‏»[31] است. اگر تذکیه به معنای نفس ذبح باشد، تعبیر ذکاه الذبح تعبیر نامناسبی است. مرحوم امام نیز به این روایت بر معنای تذکیه استدلال کرده است.
ذکات اسم مصدر تذکیه بوده و باید به قابل استفاده سازی معنا شود اما هر قابل استفاده سازی تذکیه نیست. مثلا شستن دست یا لباس نجس که باعث قابل استفاده شدن در نماز می شود، به هیچ وجه تذکیه و ذکات نیست. بلکه ذکات مختص به حیوان و اجزای حیوان است و هر عملی که از نظر شرعی موجب قابل استفاده شدن حیوان گردد، ذکات است. به همین علت استعمال «ذکاه الارض یبسها» استعمالی مجازی بوده و نمی تواند شاهد بر توسعه معنای ذکات باشد. زیرا استعمال شبیه به این استعمال بسیار نادر است و استعمال شایع در خصوص حیوان است و همین موجب حمل این استعمال بر استعمال مجازی است.
شاید مصحّح اطلاق ذکات بر ذبح با این خصوصیات، رساندن حیوان به تمام و نهایت استعدادش باشد زیرا پیش از ذبح شرعی، حیوان به نهایت استعداد نرسیده و نمی توان از آن بهره برداری کرد. البته این تصویر مصحّح تنها در حدّ احتمال است و نسبت به آن استظهاری صورت نگرفته هر چند بیان مصحّح تأثیری در تغییر معنای لغت و واژه نداشته و شاید اهمیّت چندانی نداشته باشد.
در سنن دارقطنی وارد شده است: « ما من دابّه فی البحر الّا و قد ذکّاها الله لبنی آدم»[32] مجمع البحرین در تفسیر این نقل می نویسد: « فِي حَدِيثِ السَّمَكِ‏:" ذَكَّاهَا اللَّهُ لِبَنِي آدَمَ". هو كناية عن إحلال السمك لهم من غير تذكية. و" التَّذْكِيَةُ" الذبح و النحر، و الاسم" الذَّكَاةُ"، و المذبوح" ذَكِيٌ‏".»[33] مجمع البحرین این روایت را به معنای مجازی گرفته اما به نظر می رسد مجازی در این روایت نباشد و مراد آن است که ماهیان دریا از نظر شرعی قابل بهره وری هستند و همین معنای ذکات است. بله همانگونه که بیان شد، ذکات در اصل لغت به معنای ذبح و نحر است اما به مرور وضعی تعینی بر حکم وضعی قابل استفاده بودن شرعی پیدا کرده است.
با توجه به این نکته به نظر می رسد، نمی توان استعمالات قرآنی و استعمالات موجود در کلام پیامبر ص از ذکات را به این معنا دانست و احتمال آنکه معنای لغوی در این استعمالات مراد باشد، قوی است. بنابراین مثلا اگر «صید الجراد ذکاته» در کلام پیامبر ص وارد شده بود، استعمالی مجازی خواهد بود اما همین نوع استعمالات در کلام اهل بیت ع استعمالی حقیقی تلقّی می شود.
روایت جالبی در کافی نقل شده که برای تقریب استظهار ما مفید است: «حَكَمُ بْنُ حُكَيْمٍ الصَّيْرَفِيُّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا تَقُولُ فِي الْكَلْبِ يَصِيدُ الصَّيْدَ فَيَقْتُلُهُ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِأَكْلِهِ قَالَ قُلْتُ فَإِنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّهُ إِذَا قَتَلَهُ وَ أَكَلَ مِنْهُ فَإِنَّمَا أَمْسَكَ عَلَى نَفْسِهِ فَلَا تَأْكُلْهُ فَقَالَ كُلْ أَ وَ لَيْسَ قَدْ جَامَعُوكُمْ عَلَى أَنَّ قَتْلَهُ ذَكَاتُهُ قَالَ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَمَا يَقُولُونَ فِي شَاةٍ ذَبَحَهَا رَجُلٌ‏ أَ ذَكَّاهَا قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَإِنَ‏ السَّبُعَ جَاءَ بَعْدَ مَا ذَكَّاهَا فَأَكَلَ مِنْهَا بَعْضَهَا أَ يُؤْكَلُ الْبَقِيَّةُ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَإِذَا أَجَابُوكَ إِلَى هَذَا فَقُلْ لَهُمْ كَيْفَ تَقُولُونَ إِذَا ذَكَّى ذَلِكَ وَ أَكَلَ مِنْهَا لَمْ تَأْكُلُوا وَ إِذَا ذَكَّاهَا هَذَا وَ أَكَلَ أَكَلْتُمْ.:[34] در این روایت ذکات و ذبح دو چیز دانسته شده و بیان شده : « فَمَا يَقُولُونَ فِي شَاةٍ ذَبَحَهَا رَجُلٌ‏ أَ ذَكَّاهَا» در این روایت بیان شده صرف این که کلب از صید بخورد موجب حرمت صید نیست همانگونه که اگر حیوان ذبح می شد و پس از آن درنده ای از گوشت حیوان می خورد، حرمت ایجاد نمی شد.
نتیجه معنای تذکیه و ذکات
با توجه به مجموعه نکات بیان شده، به نظر می رسد ذکات در اصل لغت به معنای نفس ذبح و نحر است و در روایات حقیقتی شرعیه برای آن ایجاد شده و به معنای هر عملی است که از نظر شرعی موجب قابل استفاده شدن حیوان شود. بله در آیه قرآن «الّا ما ذکّیتم» تذکیه به معنای نفس ذبح است و به مردن حیوان به هر نحوی مانند خفه کردن یا پرتاب از بلندی تذکیه گفته نمی شود. بر همین اساس شرایط شرعی تذکیه مانند نام خدا بردن در ابتدا واجبی مجزا و در کنار تذکیه و شرط حلیت اکل تلقّی می شده اما به مرور جزئی از حقیقت تذکیه شده و تذکیه در کلام امام باقر و امام صادق ع را باید به معنای عملیاتی دانست که موجب قابل استفاده شدن شرعی حیوان و توابع آن می شود. به همین علت در بقره فری اوداج اربعه، در شتر نحر و در ماهی صید تذکیه نامیده شده هر چند ذبح در تمام این تذکیه ها وجود ندارد.
راغب در مفردات می نویسد: « و حقيقة التَّذْكِيَةِ: إخراج‏ الحرارة الغريزيّة، لكن خصّ في الشرع بإبطال الحياة على وجه دون وجه»[35] هر چند معنای اخراج حرارت غریزیه را نمی خواهیم قائل شویم، اما تذکیه به معنای خاص شرعی است و هر نوع عملیاتی که موجب قابل استفاده شدن شرعی از حیوان و اتباع حیوان شود، اطلاق می گردد.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 
 
 
 


[1] المعجم فی فقه اللغه القرآن؛ ج 21، ص: 414
[2] احكام القرآن    ج‏2    541 ، المعجم فی فقه اللغه القرآن؛ ج 21، ص: 418
[3] سنن الکبری بیهقی؛ جلد 2 صفحه 429
[4] غریب الحدیث ؛ جلد 2 صفحه 225
[5] مصنّف؛ ج1، ص:76
[6] همان؛
[7] منبع اصلی کتاب نهایه ابن اثیر دو کتاب غریب هروی که با رمز «هـ» مشخص شده و کتاب ابو موسی اصفهانی که با رمز «س» مشخص شده است. ابن اثیر در مواردی که از سایر منابع نقل کرده رمزی قرار نداده و نام کامل آورده است.
[8] غریب الحدیث؛ ج2، ص: 225
[9] النهاية في غريب الحديث و الأثر ؛ ج‏2 ؛ ص164
[10] اساس البلاغه؛ ص:206
[11] مباحث الاصول، سید کاظم حائری، ج3، ص483.
[12] المحاسن ؛ ج‏2 ؛ ص520  ح 728 و الکافی؛ ج6، ص: 370 ح 1
[13] الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام ؛ ص303
[14] قرب الإسناد (ط - الحديثة) ؛ النص ؛ ص153
[15] الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏3 ؛ ص397
[16] كتاب العين ؛ ج‏5 ؛ ص399؛ المعجم فی فقه اللغه القرآن؛ ج 21، ص: 407
[17] نکت النهایه؛ ج 3، ص:465
[18] المحيط في اللغة ؛ ج‏6 ؛ ص312، المعجم فی فقه اللغه القرآن؛ ج 21، ص: 408
[19] الصحاح، ج‏6، ص: 2346
[20] المحكم و المحيط الأعظم ؛ ج‏7 ؛ ص133
[21] النهاية في غريب الحديث و الأثر ؛ ج‏2 ؛ ص164
[22] القاموس المحيط ؛ ج‏4 ؛ ص362
[23] المعجم فی فقه اللغه القرآن؛ ج 21، ص: 414
[24] المائده: 3
[25] جامع البيان فى تفسير القرآن    ج‏6    46   
[26] مجاز القرآن    ج‏1    151   
[27] غريب القرآن       123   
[28] نزهة القلوب فى تفسير غريب القرآن العزيز، ص: 234
[29] معالم التنزيل فى تفسير القرآن    ج‏2    10   
[30] ریاض المسائل؛ ج 13 ، ص:274
[31] الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص397.
[32] سنن دار قطنی؛ ج 4 ، ص: 180
[33] مجمع البحرين ؛ ج‏1 ؛ ص158
[34] الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏6 ؛ ص203
[35] مفردات ألفاظ القرآن ؛ ص330
پاسخ
#85
1395.12.17
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
بحث در اصاله عدم تذکیه بود. شهید صدر چهار صورت را در شک حلیت لحم تصویر کردند. گاه شک به علت شک در حلال گوشت بودن حیوان بوده و از لحاظ ایجاد تذکیه شکی در آن وجود ندارد. بحث از این صورت در جلسات سابق بیان شد. صورت دوم آن است که شک در حلیت ناشی از شک در قابلیت حیوان برای تذکیه است. صورت سوم شک در حلیت ناشی از شک در وجود مانع از تذکیه و صورت چهارم منشأ شک، شک در وقوع خارجی تذکیه بر حیوان است.
کلام شهید صدر در شبهه قابلیت تذکیه حیوان
شهید صدر بحث از حکم صورت دوم را مبتنی بر بحث از دو مسأله می داند. آیا تذکیه امر بسیط است یا مرکب؟ و آیا موضوع حکم حرمت، عدم تذکیه بما هو مضاف الی الحیوان است در نتیجه عدم تذکیه حیوان زنده نیز موضوعیت برای حرمت دارد یا عدم تذکیه بما هو مضاف الی زاهق الروح موضوع حرمت است؟
شهید صدر[1] در مقام بیان تفاوت بین دو احتمال در موضوع حکم حرمت، تفاوت بین این دو مبنا در جریان استصحاب دانسته و این گونه فرمود که اگر زاهق الروح موضوع حرمت باشد، اجرای استصحاب عدم تذکیه مبتنی بر استصحاب عدم ازلی است زیرا مفروض آن است که از زمانی که زاهق الروح شده است، در تذکیه و عدم تذکیه حیوان شک داریم اما در صورت دوم جریان استصحاب مبتنی بر استصحاب عدم ازلی نیست زیرا این حیوان در حال حیات نیز با عدم تذکیه موضوع حکم به حرمت بوده است.
نبود تفاوت بین دو فرض موضوع حرمت
بیان شد به نظر ما تفاوتی بین این دو مبنا وجود نداشته و مطابق هر دو، استصحاب بدون ابتنا بر استصحاب عدم ازلی، جاری است زیرا در هر دو فرض می توان با اشاره به حیوان موجود در خارج، استصحاب را جاری دانست و مشکلی در جریان استصحاب نیست. بله بین این دو فرض تفاوت وجود داشته و در  جایی که عدم تذکیه مضاف به حیوان موضوع حرمت باشد، مستصحب در زمان یقین موضوع حرمت بوده اما در صورتی که موضوع حکم به حرمت عدم تذکیه مضاف به حیوان زاهق الروح باشد، در زمان یقین موضوع حرمت نیست. ولی بیان شد این موجب تفاوت در جریان استصحاب نیست بلکه وجود اثر در زمان شک در جریان استصحاب، کفایت می کند. مثلا زید روز پنج شنبه عادل بوده و عدالت او در این روز هیچ اثری نداشته است اما در رزو شنبه که می خواهد شهادت بدهد، عدالت او تأثیر گذار است. در این فرض می توان استصحاب را جاری کرد هر چند در روز پنج شنبه هیچ اثری برای مستصحب وجود نداشته است.
شهید صدر در ادامه، شقوق دیگری را مطرح می کنند اما وارد بحث در تمام کلام ایشان نشده و تنها به چکیده فرمایشات ایشان و نکات کلیدی آن، اشاره می کنیم.
تفصیل شهید صدر بین مرکّب یا بسیط بودن تذکیه
شهید صدر در شک در قبول تذکیه حیوان، بین امر بسیط و امر مرکب تفصیل قائل شده و در امر بسیط، بحث استصحاب عدم تذکیه را مطرح کرده اما بازگشت مرکب بودن تذکیه را به شک در خصوصیت حیوان مذکّی دانسته و این که مطلق ذبح در هر حیوانی، تذکیه نیست. در این صورت شک در قابلیت حیوان برای تذکیه به معنای شک در خصوصیت دخیل در تذکیه است.
ایشان در شبهه حکمیه که مثلا نمی دانیم خصوصیت تذکیه اهلیت است در مقابل وحشیت تا خیل و اسب قابل تذکیه باشد، یا خصوصیت تذکیه غنمیت است تا خیل با نبود این خصوصیت، قابل تذکیه نباشد، استصحاب عدم وجود خصوصیّت را جاری نمی دانند زیرا اگر خصوصیت غنیمه موضوع تذکیه باشد، یقین به عدم وجود خصوصیت داریم و اگر خصوصیت اهلیت باشد، یقین به وجود خصوصیت در حیوان داریم و چون عنوان خصوصیت به نحو کلی موضوع اثر نیست، استصحاب عدم خصوصیت جریان ندارد.[2]
اشکال جریان استصحاب در شبهات حکمیه مفهومیه
 این اشکال در تمام شبهات حکمیه مفهومیه وجود دارد. مثلا اگر گفته شود: اکرم العالم و نمی دانیم مطلق عالم موضوع حکم است یا عالم فقیه، آیا در این موارد استصحاب عدم عالمیت در شخصی که عالم به غیر فقه است، جریان دارد؟ در پاسخ گفته شده، عالمیت به معنای فقیه بودن قطعی منتفی است و عالم به معنای مطلق عالم، قطعا بر این شخص صادق است و عنوان عالم نیز خصوصیت ندارد تا بتوان در آن استصحاب قائل شد. به نظر می رسد، این اشکال صحیح بوده و در موارد شک به نحو شبهه مفهومیه حکمیه، استصحاب جریان ندارد.
جریان استصحاب عدم خصوصیت در شبهه موضوعیه
شهید صدر در فرض شبهه موضوعیه بیان کرده است، استصحاب عدم خصوصیت به نحو عدم ازلی جاری است. مثلا اگر بدانیم خصوصیت معتبر در حکم به حلیت، غنمیت است و شک داشته باشیم لحم موجود، لحم گوسفند است یا لحم حیوانی دیگر، استصحاب عدم غنم بودن حیوان جریان دارد زیرا حیوان پیش از ایجاد خصوصیت غنمیت را نداشته و بعد از خلق شدن، شک در خصوصیت غنمیت داریم و استصحاب عدم ازلی غنمیت را جریان می دهیم.
جریان استصحاب عدم ازلی در این فرض، مبتنی بر وجود فرق یا عدم آن بین خصوصیات ذاتیه و عرضیه و هم چنین ذاتی یا عرضی دانستن این خصوصیت در فرض تفاوت است. اما به نظر ما که استصحاب عدم ازلی جریان ندارد، استصحاب عدم خصوصیت در شبهه موضوعیه نیز جاری نیست.
جریان استصحاب عدم تذکیه
در این موارد با فرض عدم جریان استصحاب عدم خصوصیت، می توان استصحاب عدم تذکیه که در حقیقت مسبّب از عدم خصوصیت است را جاری دانست به این بیان که  حیوان در حال حیات، مذکّی نبود و بعد از مرگ نیز حکم به بقای عدم تذکیه می کنیم. البته همان مباحثی که در جلسات سابق بیان شد در کلی بودن  این استصحاب وجود داشته و به نظر در این فرض، استصحاب از نوع کلی قسم ثانی است زیرا عدم تذکیه در حال حیات یا به علت عدم صلاحیت حیوان برای تذکیه بوده که بعد از ذبح نیز عدم صلاحیت باقی است یا به جهت عدم اجرای عملیات ذبح بوده که بعد از ذبح، عدم تذکیه منتفی است. پس عدم تذکیه مردّد بین فرد قصیر و طویل بوده و از نوع استصحاب کلی قسم ثانی است.
باید دقت داشت، تذکیه به معنای اجرای عملیات ذبح بر حیوان قابل تذکیه است و تذکیه با قابلیت حیوان، موضوع اثر است. به همین علت عدم جریان عملیات ذبح در حال حیات، در فرضی که حیوان خصوصیت و صلاحیت تذکیه ندارد، موضوع اثر نبوده و سبب آن نیست استصحاب کلی قسم ثالث باشد. بله در صورتی که عدم تذکیه را تنها اجرا نشدن عملیات تذکیه بدانیم و خصوصیت در حیوان را در تذکیه مؤثر ندانیم، استصحاب کلی قسم ثالث است. به همین علت بحث از آنکه اثر متعلق به صرف الوجود است یا مطلق الوجود موضوع اثر است، در این موارد جریان دارد.
نکته دیگری که باید بیان شود، جریان این مباحث در شبهه حکمیه است. به این معنا که در جایی که شک به نحو شبهه حکمیه باشد، بحث از جریان استصحاب عدم تذکیه وجود دارد و تفاوت عمده ای در استصحاب عدم تذکیه بین شبهه حکمیه و موضوعیه نیست.
در جلسات سابق و در بررسی فرض اول بیان شد، حرمت در حال حیات حیوان تنها به ملاک عدم تذکیه عرفیه و اخراج دم بوده و بعد از تذکیه و اخراج دم قطعا این حرمت منتفی است و حرمت از باب عدم تذکیه شرعیه نیز حالت سابقه ندارد تا جریان داشته باشد. در همان مباحث بیان شد، این اشکال در استصحاب عدم تذکیه شرعیه وجود ندارد زیرا هر چند عدم تذکیه شرعیه در حال حیات موضوع اثر نبوده و موجب حرمت نیست اما چنین حالت سابقه ای وجود دارد و می توان با استصحاب، عدم تذکیه شرعیه را به بعد از زهاق روح تسرّی داد و همین که استصحاب در فرض شک، اثر داشته باشد در جریان استصحاب کفایت می کند.
خلاصه اشکال به شهید صدر
به نظر می رسد، هر چند بحث از کلی قسم ثانی یا ثالث بودن استصحاب عدم تذکیه و اثر داشتن صرف الوجود یا مطلق الوجود، لازم است اما به هر حال این استصحاب از نوع استصحاب عدم محمولی است نه عدم ازلی و با اشاره به حیوان خارجی می توان گفت این حیوان در حال حیات، تذکیه شرعیه نداشت و بعد از مرگ نیز تذکیه شرعیه ندارد. در جریان استصحاب نیز اثر دار بودن در زمان یقین لازم نیست و صرف وجود اثر برای استصحاب در فرض شک کفایت می کند.
کلام محقق عراقی در بحث
شهید صدر در ادامه با طرح کلام محقق اصفهانی و محقق عراقی، هر دو کلام را مورد بررسی قرار می دهد. ما به علت تفاوت های جدی در مبانی، کلام محقق اصفهانی را نقل نمی کنیم اما اشاره ای اجمالی به کلام محقق عراقی داریم.
سخن شهید صدر در بررسی کلام محقق عراقی
شهید صدر[3] پس از پذیرش اصل کلام محقق عراقی در ناحیه ایجابی، بیان کرده؛ چه شک در قابلیت تذکیه از نوع شبهه حکمیه باشد چه از نوع شبهه موضوعیه، بحث از استصحاب عدم تذکیه مبتنی بر مرکّب یا بسیط بودن تذکیه است.
اگر تذکیه مرکّب از فری اوداج اربعه و قابلیت تذکیه باشد، استصحاب جریان ندارد زیرا قابلیت حیوان امری ذاتی است و حالت سابقه ندارد تا استصحاب جریان داشته باشد. استصحاب عدم ازلی نیز در ذاتی جریان نداشته و حتی نمی توان قائل به جریان استصحاب عدم ازلی شد.
اگر تذکیه امر بسیط باشد، در صورتی که عدم تذکیه بما انها مضافه الی زاهق الروح، موضوع حرمت باشد، استصحاب عدم تذکیه از سنخ عدم ازلی است و در صورتی که عدم تذکیه بما انها مضافه الی مطلق الحیوان موضوع  حرمت باشد، جریان استصحاب مبتنی بر استصحاب عدم ازلی نیست.
شهید صدر جانب سلبی کلام محقق عراقی را موضوعا و محمولا نیازمند بررسی داشته و بیان می کنند: محقق عراقی بیان کرده اگر تذکیه امری مرکب از عملیه ذبح و قابلیت تذکیه باشد، استصحاب عدم قابلیت جریان ندارد، اما به نظر قابلیت قابل اخذ در حیوان نبوده و باید مراد از قابلیت، خصوصیت باشد.
 شهید صدر در ادامه بیان می کند؛ در فرض شبهه حکمیه و لو استصحاب عدم ازلی را جاری بدانیم، استصحاب جریان ندارد زیرا خصوصیت مردّد بین مقطوع الثبوت و مقطوع الانتفاست و عدم جریان استصحاب ارتباطی به مبنای استصحاب عدم ازلی ندارد. اما در فرض شبهه موضوعیه، جریان استصحاب مبتنی بر استصحاب عدم ازلی است.[4]
بررسی اشکالات شهید صدر به محقق عراقی
همانگونه که بیان شد، تفصیل بین مرکّب یا بسیط بودن موضوع حکم صحیح نبوده و جریان استصحاب در هر دو صورت، عدم ازلی نیست در نتیجه تفصیل شهید صدر در ناحیه ایجابی وارد صحیح نیست.
در ناحیه سلبی، کلام شهید صدر در فرض شبهه حکمیه صحیح بوده و استصحاب حتی بر مبنای عدم ازلی جاری نیست و در شبهه موضوعیه جریان استصحاب، مبتنی بر جریان استصحاب عدم ازلی است. به نظر ما که استصحاب عدم ازلی را جاری نمی دانیم، استصحاب عدم خصوصیت جریان نداشته اما استصحاب عدم تذکیه جاری است و تفاوتی بین بسیط یا مرکّب بودن نیست.
صورت سوم شک در حلیت
فرض سوم شک در حلیت حیوان، شک در وجود مانع از تذکیه به صورت شبهه حکمیه یا موضوعیه بود. مثلا شک داشته باشیم، جلل در حیوان محقّق شده تا مانع از تذکیه باشد؟
شهید صدر با بحثی فقهی در این زمینه، مفاد روایات را بحث کرده اند که آیا از روایات خاص جریان استصحاب عدم تذکیه یا عدم آن، قابل استفاده است؟
در جلسه آینده کلام شهید صدر و مباحث فقهی در این زمینه، بررسی خواهد شد.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 


[1] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 466
[2] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 468
[3] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 472
[4] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 473
پاسخ
#86
1395.12.18
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
استاد در این جلسه فرض سوم و چهارم شک در حلیت لحم که شک در وجود مانع و شک در انجام عملیه جعل باشد را بررسی کرده و پس از نقل کلام شهید صدر در این زمینه، آن را مورد بررسی قرار می دهد. ایشان در انتها روایاتی که امکان دارد از آنها خلاف اصل عدم تذکیه استظهار شود را نقل کرده و هر چند این امکان که روایات به مناط احتیاط باشند را می پذیرد اما بحث از این که شاید این روایات موجب عدم جریان اصل اولی در برخی از فروض باشد را به جلسه بعد واگذار می کنند.
فرض سوم شک در حلیت لحم (شک در وجود مانع)
شهید صدر پس از بیان دو فرض اول و حکم آن، وارد بحث در فرض سوم می شوند. فرض سوم جایی است که شک در حلیت حیوان، ناشی از شک در وجود مانعی مانند جلل است. ایشان این فرض را نیز به دو قسم شبهه حکمیه و موضوعیه تقسیم کرده و در مورد فرض شبهه حکمیه می فرماید: اگر تذکیه نفس اعمال مرکّبه باشد، استصحاب عدم تذکیه جاری نیست زیرا شک در وجود موضوع نیست بلکه در موضوعیّت موجود شک وجود دارد. این عبارت هم در مباحث الاصول[1] و هم در بحوث فی علم الاصول[2] وارد شده و ظاهرا مراد ایشان از این عبارت این است:
دو فرد ذبح حیوان جلّال و ذبح حیوان غیر جلّال وجود دارد. شکی در مصداقیت ذبح حیوان غیر جلّال برای تذکیه نیست و بحث در مصداق بودن ذبح حیوان غیر جلّال برای تذکیه است. پیش از تحقّق ذبح، یقین به عدم تذکیه داریم و با ایجاد ذبح، شک حاصل می شود که آیا ذبح حیوان غیر جلّال موجب تذکیه است؟ در این فرض به امری که در خارج ایجاد شده که عبارت از ذبح حیوان جلّال باشد، یقین وجود دارد و در صورتی که تذکیه عبارت از ذبح مطلق الحیوان باشد، این ذبح مصداق تذکیه است و در صورتی که تذکیه ذبح حیوان غیر جلال باشد، این ذبح مصداق تذکیه نیست. پس شبهه مفهومیه معنای تذکیه سبب می شود، امر تذکیه دائر مدار دو امر یقینی الموجود یا یقینی العدم باشد. این بیان شبیه همان بیانی است که شهید صدر در شبهه حکمیه مفهومیه مردّده بیان کرد.
در نتیجه در این فرض استصحاب عدم تذکیه جاری نشده و باید به عام فوقانی که بتواند شرطیت جلل را نفی کند، رجوع کرد و با فرض نبود عام فوقانی، اصاله الحل و البرائه جریان داشته و جلل مانعی برای حلیت نخواهد بود. 
ایشان در فرضی که تذکیه امر بسیط باشد، می فرماید: استصحاب عدم تذکیه جاری شده و عدم تذکیه زمان حیات را که امری بسیط بوده است، به بعد از ذبح سرایت می دهیم. البته ایشان در این فرض استصحابی تعلیقی را مطرح کرده و در مورد تعارض آن با استصحاب عدم تذکیه سخن می گوید.
جریان اشکال سابق در فرض بسیط بودن
به نظر می رسد کلام ایشان در فرض بسیط بودن تذکیه صحیح نبوده و عین اشکالی که در فرض مرکّب بودن، مانع جریان استصحاب بود، در این فرض نیز جاری است. زیرا می توان این گونه اشکال را تقریب کرد که امر بسیط تذکیه، مسبّب از ذبح مطلق حیوان است یا مسبّب از ذبح حیوان غیر جلّاله؟ اگر مسبّب از ذبح مطلق حیوان باشد، قطعا موجود است و اگر مسبّب از ذبح حیوان غیر جلّاله باشد، قطعا وجود ندارد. پس به نظر، بین مرکّب و بسیط بودن تذکیه تفاوتی وجود نداشته و در هر دو فرض استصحاب عدم تذکیه جریان ندارد زیرا هر چند تذکیه امر بسیط است، اما امکان دارد مسبّب از امری مرکّب باشد.
مراد از اصاله البرائه در کلام شهید صدر
اصاله البرائه در کلام ایشان می تواند به دو صورت تقریب شود.
1.      می تواند مراد از آن برائت از حرمت اکل گوشت حیوان غیر جلّال ذبح شده، باشد که اشکالی بر این برائت به نظر نمی رسد.
2.      می تواند مراد، برائت از شرطیت عدم جلل یا برائت از مانعیت جلل در حلیت باشد که این برائت در صورتی که برائت از شرطیت و جزئیت و مانند آن را صحیح بدانیم، جاری است و مبتنی بر پذیرش جریان برائت در احکام وضعیه است.
استصحاب تعلیقی حاکم بر استصحاب عدم تذکیه
شهید صدر در ادامه در فرض بسیط بودن تذکیه، استصحابی تعلیقی حاکمی را فرض کرده که این گونه تقریب می شود: هذا الحیوان لو ذُبح قبل الجلل، لکان مذکّی و الآن کما کان. بعد از ذبح شدن، ذبح شدن حیوان بالوجدان ثابت شده و قابلیت حیوان برای تذکیه، به برکت این استصحاب ثابت می شود و در نتیجه حکم به مذکّی بودن حیوان می شود.
بررسی استصحاب تعلیقی
صحت این سخن مبتنی بر جریان استصحاب تعلیقی و حکومت آن بر استصحاب تنجیزی است. در بحث استصحاب تعلیقی این مثال زده شده است که هذا الزبیب فی زمن العنبیه لو غلی یحرم او ینجس و الآن کما کان اذا غلی یحرم او ینجس. با این استصحاب، خشک شدن عنب و تبدیل آن به زبیب، مانعی برای جریان حکم نجاست و طهارت نیست و باید دید آیا این استصحاب تعلیقی بر استصحاب تنجیزی طهارت یا حلیت زبیب پیش از غلیان، حکومت دارد یا در عرض هم بوده و تعارض دارند؟
در بحث ما جریان استصحاب تعلیقی، مبتنی بر وحدت موضوع و بقای موضوع است. زیرا در این فرض در  موضوع تذکیه شک داریم که آیا ذبح مطلق حیوان است یا ذبح حیوان غیر جلّاله موضوع حکم به تذکیه است؟ هر چند پیش از نجاست خوار شدن حیوان، شکی در قضیه تعلیقیه لو ذبح لکان مذکّی وجود ندارد اما با نجاست خوار شدن حیوان، بقای موضوع احراز نشده و امکان دارد تذکیه حیوان در حال سابق به علت نجاست خوار نبودن حیوان باشد که در این فرض موضوع تغییر یافته و حیوان نجاست خوار شده است.
بله مطابق سخنی که ما در پاسخ به اشکال بقای موضوع مطرح کردیم، با اشاره به حیوان خارجی استصحاب جاری است و مشکلی از ناحیه بقای موضوع وجود ندارد و لازم نیست موضوع دلیل شرعی، مستصحب باشد.
البته در همان بحث اشاره شد، هر چند مشکل بقای موضوع در غالب موارد با اشاره به خارج قابل حل است اما در بسیاری از موارد اشکال بقای محمول مطرح شده و مانع جریان استصحاب است اما در استصحاب مورد بحث، مشکل بقای محمول نیز وجود ندارد و تنها استصحاب از نوع کلی قسم ثانی و مردّد بین فرد طویل و قصیر است.  احتمال دارد تذکیه قبل از جلل به مناط ذبح مطلق حیوان باشد که فرد طویل است و با نجاست خوار شدن حیوان، از بین نرفته است و امکان دارد به مناط ذبح حیوان غیر جلّال باشد که فرد قصیر است و با نجاست خوار شدن حیوان از بین رفته است، در این فرض با جریان استصحاب کلی قسم ثانی، کلی تذکیه را اثبات می کنیم.
پس به نظر از ناحیه بقای موضوع و محمول در استصحاب تعلیقی، اشکالی وجود ندارد اما مشکلی دیگر در این استصحاب قابل طرح است. در جریان استصحاب تعلیقی، قضیه شرعیه بودن قضیه مستصحبه شرط است و در اینجا قضیه هذا الحیوان لو ذبح قبل الجلل لکان مذکّی و الآن کما کان، قضیه شرعیه نیست و تطبیق حکم شرعی به عدم دخالت جلل در تذکیه شرعیه و رافع شک در دخالت ذبح مطلق حیوان یا ذبح حیوان غیر جلّاله از تحصیل تذکیه شرعیه است. اما به نظر می رسد، همین میزان که قضیه مستصحبه تطبیق حکم شرعی باشد، در شرعی بودن قضیه کفایت کرده و اشکالی در جریان استصحاب از این ناحیه نباشد.
تفصیل بین امر تکوینی یا شرعی بودن تذکیه
شهید صدر در تقسیم بندی ابتدایی بیان کرد، در صورتی که تذکیه امر بسیط باشد دو احتمال وجود دارد یا این امر بسیط تکوینی است یا شرعی. به نظر شهید صدر غفلت کرده و این تفصیل را در استصحاب تعلیقی بیان نکرده اند در حالی که اگر تذکیه امری تکوینی باشد، استصحاب تعلیقی جریان نداشته و در فرضی که تذکیه امری شرعی باشد، استصحاب تعلیقی هذا الحیوان لو ذبح قبل الجلل لکان مذکّی و الآن کما کان، جاری است.
شبهه موضوعیه شک در وجود مانع
تصویر شبهه موضوعیه به این نحو است که در مانعیت جلل شکی وجود ندارد اما در حصول جلل در حیوان مشکوک هستیم.
شهید صدر[3] بیان می کند: اگر تذکیه نفس عملیات ذبح باشد، با جریان استصحاب عدم جلل و ضمّ عملیات ذبح که بالوجدان ایجاد شده است، حکم به تذکیه و حلیت حیوان می شود.
اگر تذکیه امر بسیط مسبّب از عملیات ذبح باشد، در صورتی که این امر بسیط امری شرعی باشد، باز هم با استصحاب عدم جلل و ضمیمه وجدان در تحقق عملیه ذبح، حکم به تذکیه می شود.  اما در صورتی که امر بسیط امری تکوینی باشد، استصحاب عدم جلل جاری نیست زیرا عدم جلل موضوع حکم شرعی نبوده و تذکیه امری تکوینی است که خود موضوع برای حکم شرعی حلیت و طهارت است و اثبات حکم شرعی با استصحاب عدم جلل، اصل مثبت است.
بررسی کلام شهید صدر
شهید صدر در این فرض احتمال تکوینی بودن[4] تذکیه را مطرح کرده و آن را مانع جریان استصحاب می دانند در حالی که در قسم قبلی و در استصحاب تعلیقی که در شبهه حکمیه بیان شد، این احتمال را طرح نکردند در حالی که در جریان استصحاب تعلیقی لو ذبح لکان مذکّی نیز، امر شرعی بودن دخیل است. به طوری کلی اگر در قضایای تعلیقیه، شرعی بودن شرط نباشد، می توان در تمام اصول مثبته اصلی تعلیقی را جریان داد و آن را از اصل مثبت بودن خارج کرد. مثلا گفته شود: اگر این سقف پایین می آید زید می مرد  و الآن کما کان. پس ایشان باید در شبهه حکمیه نیز بیان می کرد که جریان استصحاب متوقف بر شرعی بودن امر بسیط تذکیه است.
 البته می توان با تصویر دیگری از شبهه حکمیه این اشکال را مرتفع دانست. در ملاک شبهه حکمیه و موضوعیه بودن اختلافاتی وجود دارد که یکی از ملاک های شبهه حکمیه آن است که شبهه ای که رفع آن به ید شارع باشد، شبهه حکمیه است. با این تصویر حتی در صورتی که در مانعیت جلل شک نه در وجود و عدم جلل و تذکیه را امر بسیط تکوینی بدانیم، چون رافع این شبهه شارع نیست، دیگر این شبهه حکمیه نبوده و لازم نیست در شبهه حکمیه احتمال تکوینی بودن امر بسیط مطرح شود.
فرض چهارم شک در حلیت لحم (شک در انجام عملیه تذکیه)
شهید صدر[5] این فرض را نیز به دو قسم شبهه حکمیه و موضوعیه تقسیم کرده و بعد از تمثیل شبهه حکمیه به اذا شک فی اشتراط التسمیه، همان بحثی را که در فرض سوم بیان کرد، مطرح می کند. ایشان می فرماید: اگر تذکیه نفس اعمال باشد، استصحاب عدم تذکیه جاری نیست زیرا شک در موضوعیت موجود است و اگر تذکیه امر بسیط باشد، استصحاب عدم تذکیه جریان داد.
به نظر، در این فرض نیز همان اشکالی که در فرض قبلی مطرح کردیم، جاری است و بین امر بسیط و امر مرکّب بودن تذکیه در جریان استصحاب، تفاوتی وجود ندارد.
به نظر می رسد امر بسیط یا مرکّب بودن تذکیه در جریان استصحاب اثر نداشته و امر شرعی یا عرفی بودن در جریان استصحاب اثر داشته و موجب می شود برخی از فروض استصحاب، اصل مثبت باشد.
همانگونه که بیان شد، امر بسیط از جهت ارتباط با سبب به دو شکل قابل تصویر است و بازگشت به شبهه مفهومیه تردّدیه دارد. امکان دارد امر بسیط مسبّب از ذبح مطلق حیوان باشد، که در این فرض تحقّق دارد و امکان دارد امر بسیط، مسبّب از ذبح حیوان غیر جلال مثلا باشد، که در این فرض یقین به عدم تحقّق آن داریم.
اصل عدم تذکیه در روایات
شهید صدر پس از پایان بررسی استصحاب عدم تذکیه، بیان می کند هر آنچه بیان شد، مطابق اصل اولیه بود اما امکان دارد روایاتی وجود داشته باشد که بر خلاف این اصل اولیه حکم کرده باشد. ایشان بیان می کند: روایات متعدّدی وجود دارد که از آنها استفاده می شود، تذکیه باید ثابت شود و در جایی که تذکیه ثابت نشود، حکم به عدم تذکیه می شود. این اصل عدم تذکیه که از روایات استفاده می شود، امکان دارد استصحاب بوده و امکان دارد اصلی تعبّدی باشد که شارع به مناط احتیاط مثلا به علت اهمیت دوری از حرام خواری، جعل کرده باشد.
ایشان در مباحث الاصول[6] به چند روایت اشاره کرده و در بحوث[7] این روایات تکمیل شده است.
ایشان این روایت را نقل کرده که شخصی که سگ را برای شکار فرستاده و بعد از رسیدن به صید می بیند علاوه بر سگ خودش کلبی دیگر، بالای سر صید است و نمی داند که سگ مرسل، صید را کشته یا سگ غیر مرسل. در این روایت بیان شده است: باید یقین داشته باشد که سگ مرسل، صید را کشته است تا صید حلال باشد.[8]
روایت بعدی در این مورد است که صیّادی به حیوانی تیر زده و بعد از مدتی جنازه صید را پیدا کرده است، احتمال دارد حیوان به سبب تیر مرده باشد و امکان دارد به سببی دیگر مانند افتادن از بلندی مرگ حاصل شده باشد، در این روایت بیان شده اگر یقین به استناد مرگ به تیر شخص نداشته باشد، صید حلال نیست.[9]
در برخی دیگر از روایات بیان شده «اذا علمت انه ذکیّ»[10] که ظهور دارد که در فرض عدم علم به ذکات، حیوان حلال نیست یا روایاتی که سوق[11] و ید مسلمین را اماره بر حلیت بیان کرده، شاهد بر عدم تذکیه مطابق اصل اولی است.
به نظر کلام شهید صدر صحیح بوده و لازم نیست حرمت در این موارد به ملاک استصحاب باشد و شاید به ملاک احتیاط باشد اما این نکته نیازمند بحث است که در این روایات مطلبی وجود دارد که بر خلاف قواعد پیش گفته باشد و موجب تقدیم بر آنها یا تخصیص آنها باشد؟ این مطلب از اهمیت بیشتری برخوردار است که در جلسه آینده در مورد آن بحث خواهیم کرد.


[1]  مباحث الأصول، ج‏3، ص: 477
[2] بحوث في علم الأصول، ج‏5، ص: 114
[3] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 478
[4] تذکیه عرفا به معنای تطهیر است و این بحث وجود دارد که ذبح مطلق الحیوان عرفا تطهیر است یا ذبح حیوان غیر جلّال عرفا تطهیر حساب می شود؟ امکان دارد در حیوان جلّال تذکیه تحقق نداشته و تذکیه عبارت از به فعلیت رساندن طهارتی باشد که در حیوان وجود دارد و چون حیوان جلّال این طهارت ذاتی را ندارد، نمی توان با ذبح طهارت را به فعلیت رساند.
[5] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 478
[6] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 484
[7] بحوث في علم الأصول، ج‏5، ص: 116
[8] وسائل الشيعة ؛ ج‏23 ؛ ص342  عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثِ صَيْدِ الْكَلْبِ قَالَ: وَ إِنْ وَجَدْتَ مَعَهُ كَلْباً غَيْرَ مُعَلَّمٍ فَلَا تَأْكُلْ مِنْهُ.
[9] وسائل الشيعة ؛ ج‏23 ؛ ص365 عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّمِيَّةِ يَجِدُهَا صَاحِبُهَا أَ يَأْكُلُهَا قَالَ إِنْ كَانَ يَعْلَمُ أَنَّ رَمْيَتَهُ هِيَ الَّتِي قَتَلَتْهُ فَلْيَأْكُلْ.
[10] وسائل الشيعة ؛ ج‏4 ؛ ص346 عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنْ لِبَاسِ الْفِرَاءِ وَ الصَّلَاةِ فِيهَا فَقَالَ لَا تُصَلِّ فِيهَا إِلَّا فِي مَا كَانَ مِنْهُ ذَكِيّاً قَالَ قُلْتُ: أَ وَ لَيْسَ الذَّكِيُّ مِمَّا ذُكِّيَ بِالْحَدِيدِ قَالَ بَلَى إِذَا كَانَ مِمَّا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ الْحَدِيثَ.
[11] وسائل الشيعة ؛ ج‏3 ؛ ص491  عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَأْتِي السُّوقَ فَيَشْتَرِي جُبَّةَ فِرَاءٍ لَا يَدْرِي أَ ذَكِيَّةٌ هِيَ أَمْ غَيْرُ ذَكِيَّةٍ أَ يُصَلِّي فِيهَا فَقَالَ نَعَمْ لَيْسَ عَلَيْكُمُ الْمَسْأَلَةُ إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ ع كَانَ يَقُولُ إِنَّ الْخَوَارِجَ ضَيَّقُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِجَهَالَتِهِمْ إِنَّ الدِّينَ أَوْسَعُ مِنْ ذَلِكَ.
پاسخ
#87
1395.12.21
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
استاد در این جلسه، اثر مترتب بر استصحاب بودن اصل عدم تذکیه در روایات را مورد مناقشه قرار داده و بیان می کنند: چه اصل عدم تذکیه که در روایات به آن اشاره شده، به مناط احتیاط باشد چه استصحاب باشد، نمی توان از مورد آن که شبهه موضوعیه اجرای تذکیه است، الغای خصوصیت نمود. ایشان در ادامه روایتی را که از آن مخالفت با اصل عدم تذکیه استظهار می شود را نقل کرده و این روایت را حمل بر شرط ذکری بودن تسمیه، می کنند. سپس وارد تنبیه دوم در حسن احتیاط شده و بحث در مولوی یا ارشادی بودن امر شرعی به احتیاط در شبهات را بررسی می کنند. ایشان با نقل کلام نائینی در تفصیل بین احکام عقلی در سلسله معالیل حکم شرعی و سلسله علل حکم شرعی، این کلام را نیازمند تبیین دانسته و از زاویه ای جدید به بحث مولوی یا ارشادی بودن امر به احتیاط، نگاه می کنند.
روایات موافق اصل عدم تذکیه
شهید صدر بعد از بیان چهار فرض متصور شک در حلیت و حرمت لحم و بیان قاعده و اصل جاری در آنها، وارد بحث از روایات شدند که آیا در روایات مفادی وجود دارد که موافق یا مضعّف اصاله عدم التذکیه باشد؟ ایشان در مباحث الاصول[1] به چند دسته روایت در موافقت با اصاله عدم التذکیه اشاره کرده و در بحوث[2] این روایات را تکمیل می کنند. ایشان به دلالت این روایت اشکال کرده اند که هر چند اصل عدم تذکیه از این روایات قابل برداشت است اما می توان اصل عدم تذکیه از باب استصحاب نبوده و مناط احتیاط اصلی تعبّدی جعل شده باشد. این پرسش وجود دارد که مناط استصحاب یا به مناط احتیاط بودن اصل عدم تذکیه ای که از روایات استظهار می شود، چه اثری دارد؟
اثر استصحاب بودن اصل عدم تذکیه
 آقای حائری در حاشیه مباحث الاصول[3] تفاوت را این گونه تقریب کرده که اگر اصل عدم تذکیه به مناط استصحاب باشد می توان از روایات نسبت به مواردی که شک در قابلیت داریم، الغای خصوصیت کنیم ولی در فرضی که به مناط احتیاط باشد، نمی توان الغای خصوصیت کرد.
نبود تفاوت بین به مناط استصحاب بودن یا به مناط احتیاط بودن
به نظر می رسد از این ناحیه تفاوتی نبوده و چه اصل عدم تذکیه به مناط استصحاب باشد چه به مناط احتیاط، از مورد روایات نمی توان الغای خصوصیت کرد. مورد روایات در جایی است که به نحو شبهه موضوعیه در انجام عملیه تذکیه شک وجود دارد و از بین چهار فرضی که شهید صدر تبیین کرد تنها شبهه موضوعیه فرض چهارم را در بر می گیرد. در فرضی که اصل عدم تذکیه در این روایات به مناط استصحاب باشد، در نظر گرفتن حالت سابقه در استصحاب بودن کفایت کرده و لازم نیست تمام العله جریان اصل عدم تذکیه، استصحاب باشد به همین جهت نمی توان از مورد روایت الغای خصوصیت کرد و اگر اصل عدم تذکیه به مناط احتیاط باشد، باز نمی توان از مورد روایت که شبهه موضوعیه است، الغای خصوصیت کرد و مثلا اصل عدم تذکیه در شبهه حکمیه را نیز جاری دانست زیرا بین این تفاوت جدی وجود دارد و به عنوان نمونه در شبهه موضوعیه اصل قبل از فحص جاری است اما در شبهه حکمیه بعد الفحص، اصل جاری می شود به خصوص در فرضی که و لو به نحو جزء العله، اماریت در این موارد موجب جریان اصل عدم تذکیه شده باشد. نکات دیگری نیز در تفاوت بین شبهه موضوعیه و حکمیه وجود دارد که موجب عدم الغای خصوصیت از شبهه موضوعیه می شود.
روایات مخالف اصل عدم تذکیه
شهید صدر[4] پس از نقل روایات مطابق با اصل عدم تذکیه، روایاتی را نقل می کند که در نظر بدوی مضعّف اصل عدم تذکیه است.
روایت عیسی بن عبد الله
اولین روایتی که شهید صدر به آن اشاره می کند، روایت عیسی بن عبد الله القمی است.
«قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَرْمِي بِسَهْمٍ فَلَا أَدْرِي سَمَّيْتُ أَمْ لَمْ أُسَمِّ فَقَالَ كُلْ لَا بَأْسَ» [5] از این روایت استفاده می شود، اصل اولی در موارد شک در تذکیه، حلیت اکل است نه عدم تذکیه.
شهید صدر در پاسخ به استدلال به این روایت، دو احتمال را مطرح می کند. ایشان در احتمال اول، قاعده فراغ را در این مورد جاری دانسته و آن را مقدّم بر استصحاب عدم تذکیه می داند. به نظر این وجه تمام نیست زیرا در غالب مواردی که اصل عدم تذکیه جاری می شود، می توان قاعده فراغ را جریان داد و عملا مورد خاصی برای استصحاب عدم تذکیه باقی نمی ماند.
شرط ذکری بودن تسمیه
ایشان در احتمال دوم بیان می کنند از برخی روایات استظهار می شود، تذکیه شرطی ذکری است و در صورت نسیان شرط نیست. به نظر این بیان، صحیح بوده و روایات متعدّد می توانند دلیل بر این سخن باشند که به آدرس آنها اشاره می شود. جامع الاحادیث؛ صفحه 43 حدیث 41216، صفحه 83 حدیث 41364، صفحه 84 حدیث 41365، صفحه 87 حدیث 41372، صفحه 113 حدیث 41475. در روایات اشاره شده در صورتی که «لا ادری اسمّیت ام لم اسمّ» اکل از لحم حلال است. شهید صدر بیان کرده تسمیه شرطی ذکری است و در فرض نسیان شرط نیست. اما امکان دارد، صورت جهل به اشتراط تسمیه را شامل دانسته و در مواردی که تسمیه به علت جهل، انجام نشده است، لحم را حلال بدانیم ولی به نظر نمی توان از عبارت «لا ادری اسمّیت ام لم اسمّ» صورت جهل را استظهار کرد زیرا، فرض روایت آن است که در گفتن تسمیه شک دارد و ظاهر آن این است که وجوب تسمیه امری مسلّم بوده است. پس نمی توان از این روایات، حکم صورت جهل را استظهار کرد.
تنبیه دوم: استحباب احتیاط در شبهات بدویه
شهید صدر[6] در تنبیه دوم، از استحباب احتیاط در شبهات بدویه بحث می کند. ایشان دو بحث احتیاط در مطلق شبهه و احتیاط در خصوص عبادات را مطرح کرده و احتیاط را در مطلق شبهه مستحب دانسته و بحث را از این زاویه ادامه می دهند که حسن احتیاط عقلی است یا شرعی؟
اشکال به استحباب عقلی احتیاط
به نظر می رسد مستحب بودن احتیاط از نظر عقلی به خصوص در نجاست و طهارت، روشن نیست. زیرا ائمه ع در نجاست و طهارت در مقام عمل احتیاط نکرده و امر به عدم احتیاط می کردند. اگر احتیاط در نجاست عقلا مستحب است، چگونه ائمه ع بر خلاف حکم عقل عمل می کردند؟
اختصاص نجاست به معلوم النجاسه
بر همین اساس، امکان دارد حکم عقلی استحباب احتیاط در مطلق شبهه را مؤید اختصاص نجاست به معلوم النجاسه بدانیم که نظریه صاحب حدائق است. در تصویر اختصاص نجاست به معلوم النجاسه می توان دو نوع بیان داشت. امکان دارد حکم وضعی نجاست مختص به معلول البولیه باشد و امکان دارد حکم وضعی نجاست اختصاصی به معلوم البولیه نداشته باشد اما حکم تکلیفی لزوم اجتناب مختص به معلوم البولیه باشد.
امکان دارد به تصویر دوم این گونه اشکال شود که عدم وجوب تکلیفی اجتناب در فرض جهل به نجاست با پذیرش حکم وضعی نجاست، قابل جمع نیست زیرا حکم وضعی بدون حکم تکلیفی لغو بوده و اثری ندارد. اما به نظر این اشکال وارد نیست زیرا همین که نجاست در فرض علم، موجب لزوم اجتناب باشد در وضع نجاست به صورت مطلق کفایت می کند و همین حکم وضعی را از لغویت خارج می کند. البته امکان دارد اشکال به نحوی دیگر غیر از لغویت مطرح شود اما وارد بحث مفصّل از آن نمی شویم.
حسن عقلی احتیاط مشروط به عدم تزاحم
به نظر می رسد حسن عقلی احتیاط مشروط به عدم تزاحم با ملاکات دیگر است و در ائمه ع این ملاک مزاحم وجود داشته و مانع حسن بودن و لو عقلی احتیاط بر امام ع است. احتیاط در ائمه ع با توجه به الگو بودن آنها برای مردم، علیّت برای توسوس در بین مردم دارد و همین علّیت برای توسوس، موجب تزاحم با ملاک حسن احتیاط شده و حسن فعلی آن را از بین می برد. علیّت برای توسوس در بین مقلّد و مرجع مشاهده شده و به طریق اولی در مورد امام ع و مردم قابل تصویر است. زمانی وضوی مرحوم آقای خویی را می دیدم و احساس کردم ایشان در وضو گرفتن توسوس دارد. به خانواده گفتم وضوی آقای خویی خالی از توسوس نیست. خانواده می گفت: برخی از فامیل که روحیه توسوس در آنها وجود داشت با دیدن وضوی مرحوم آقای خویی وسواسی تر شده بودند و همین نکته که وضوی ایشان همراه با توسوس است، موجب تعدیل رفتار این عده شده بود. تأثیر رفتار مرجع تقلید به حدی است که برخی از فامیل که بعد از فوت آقای خویی دنیا آمده و مقلّد ایشان نیز نبودند با فهمیدن نحوه وضو گرفتن ایشان، توسوس در وضوی آنها ایجاد شده بود. اگر احتیاط در رفتار مرجع تقلید موجب ایجاد وسوسه در مردم است، فکیف بالامام ع؟
            اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی                               برآورند غلامان درخت را از بیخ.
پس امکان دارد احتیاط حتی در برخی موارد که با ملاک دیگری در تزاحم است، حتی استحباب نیز نداشته باشد. یکی دیگر از ملاکات مزاحم حسن احتیاط، حرج است. خدا رحمت کند حاج آقا حسین قمّی را ایشان در سرداب سن نشسته بودند - سرداب سن یکی از سرداب های بسیار عمیق نجف است که بسیار خنک بوده و و گرمای طاقت فرسای نجف را قابل تحمّل می کند- از ایشان در مورد حج استفتایی می شود. ایشان بیان می کنند در این مورد احتیاط شود. شخصی در سرداب به ایشان عرض می کند: شما در سرداب سن نشسته و آب خنک روبروی شماست. نمی دانید احتیاط چه بلایی سر مردم در گرمای طاقت فرسای حجاز می آورد. ایشان با این سخن، در احتیاطی که گفتند، تردید می کنند.
پس همانگونه که بیان شد، حسن احتیاط مشروط به تزاحم نکردن با ملاک اهم است و حتی گاه احتیاط، از نظر شرعی مبغوض است و گاه برخی سختی های بسیار و احتیاطات شدید موجب تنفر از دین و حتی انحرافات بعدی برای اشخاص است و «کاد الفقر ان یکون کفرا».
علی اکبر حکمی زاده پسر مرحوم شیخ مهدی حکمی که کتاب اسرار هزار ساله را نوشته و کتاب اسرار الصلاه مرحوم امام خمینی در ردّ آن است، در جوانی نیمه مقدّس بوده و از آن اشخاصی بوده که در دهان خود سنگ می گذاشته تا بی جا صحبت نکند. برخی از افراد صفر و صدی هستند می گویند اگر دین درست است باید تمام جوانب آن حتی مستحبات آن عمل شود و زمانی که روح احتیاط زیاد را برنمی تابد در اصل دین تشکیک می کند. به همین علت خود بزرگ بینی گاه منشأ کمال و پیشرفت معنوی انسان است و گاه موجب انحراف و خروج از دین است.
استحباب احتیاط، ارشادی یا مولوی؟
شهید صدر[7] از مرحوم نائینی نقل کرده که ایشان احتیاط را امر مولوی شرعی ندانسته و حتی روایاتی که اخباری ها به آن بر لزوم احتیاط استدلال کرده و ما آنها را به قرینه اخبار برائت حمل بر استحباب کردیم، ارشاد به حسن عقلی احتیاط است نه استحباب شرعی آن. شهید صدر بیان می کند از کلام اصولی ها دو بیان بر مولوی نبودن استحباب احتیاط، برداشت می شود. بیان اول، بیان مرحوم نائینی است.
بیان مرحوم نائینی در مولوی نبودن احتیاط
شهید صدر بیان می کند، مرحوم نائینی قاعده ای را در اصول قبول داشته که با تطبیق آن در ما نحن فیه، مولوی نبودن احتیاط را نتیجه گرفته است. مرحوم نائینی احکام عقلی را به دو دسته احکام عقلیه ای که در سلسله علل احکام شرعی هستند و احکام عقلیه ای که در سلسله معالیل احکام شرعی هستند، تقسیم کرده و دسته اول را کاشف از حکم شرعی دانسته و دسته دوم را کاشف از حکم شرعی ندانسته و اگر در مورد آنها حکمی شرعی صادر شود، حکمی ارشادی خواهد بود. مانند حکم عقل به لزوم اطاعت و حرمت مصعیت که حکمی عقلی است و امر به « اطیعوا الله و اطعیو الرسول»[8] امری ارشادی است. مرحوم نائینی با تطبیق این کبرای در حسن احتیاط در شبهات، حکم عقلی به احتیاط را در سلسله معالیل حکم شرعی دانسته و امر به احتیاط در روایات را امری ارشادی تلقّی کرده است. در موضوع حکم به احتیاط، حکم شرعی اخذ شده و در رتبه متأخر از حکم شرعی به واجبات و محرّمات است.
مثال احکام عقلیه که در سلسله علل احکام شرعی هستند، مانند حسن عدل و قبح ظلم و مصادیق این دو مانند قبح تجاوز به مال یتیم، که بدون ملاحظه امر شارع به وجوب عدل و حرمت ظلم، صادر شده است.
شهید صدر[9] در مورد کبرای قاعده اشکال داشته و بیان می کنند در مباحث گذشته، بطلان این قاعده را اثبات کرده ایم. ایشان تنها وارد بحث صغروی شده و تطبیق قاعده را بر فرض پذیرش در احتیاط در شبهات، بررسی می کنند.
تبیین قاعده مذکور در کلام مرحوم نائینی
به نظر این بحث ابهاماتی داشته و نیازمند تبیین است که پیش از بیان و بررسی کلام شهید صدر، در مورد آن بحث می کنیم.
در نظر بدوی امکان دارد این اشکال به مرحوم نائینی وارد شود: مدرک عقل حسن احتیاط علی وجه الاطلاق حتی نزد شارع است و معنا ندارد حکم شرع، به لزوم اطاعت امری ارشادی باشد.
اما به نظر تقریب بیان مرحوم نائینی به نحوی دیگر است. نظر مرحوم نائینی این است که امر شارع به لزوم احتیاط موجب ایجاد مولویتی جدید و مجزا از مولویت امر به مثلا صلاه نبوده و تحریک جدیدی را در بر ندارد و شارع تنها اوامر مختلف خود در زمینه های مختلف را با امر وحدانی «اطیعوا الله» جمع کرده و تنها با این بیان وجود اوامر سابق خود را گوشزد می کند.
تحلیل امر به احتیاط
امر به احتیاط به دو نحو قابل تصویر است.
گاه این گونه تصویر می شود که شارع اوامری واقعی دارد که برای رسیدن به آنها امر به احتیاط شده است به نحوی که در صورتی که به واقع اصابه نکند و واقعا امری واقعی در مورد خاصی از موارد احتیاط وجود نداشته باشد، هیچ مطلوبی از مطلوبات شارع امتثال نشده است. پس تمام ملاک حتی در امر عقلی به احتیاط، رسیدن به ملاکات واقعیه است و چیزی وراء اوامر واقعی وجود ندارد. در این فرض امر به احتیاط مولویّت و محرّکیت جدیدی ندارد و و ثواب تنها بر واقع بر فرض وجود، ثابت است و نفس احتیاط ثوابی ندارد.
گاه امر به احتیاط این گونه تصویر می شود که احتیاط ملاکی دارد که حتی در فرض عدم اصابه واقع نیز وجود داشته و در فرض عدم اصابه به واقع نیز حسن دارد. این تصویر از امر به احتیاط، امری جدید و محرّکیتی مجزا از اوامر واقعیه است و شارع گوش کردن به اوامر خود را حتی در فرض شک و تردید نیز مطلوب می داند. در این فرض، به جهت حسن فاعلی امر به احتیاط شده و در نفس تسلیم بودن مصلحت وجود دارد و باید بحث به این نحو پی گرفته شود که آیا امر به احتیاط به مناط تسلیم بودن، امری مولوی است یا امری ارشادی؟
در جلسه آینده تصویر دوم را بیشتر توضیح داده و تأثیر آن در مباحث را بیان خواهیم کرد.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 
 


[1] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 484
[2] بحوث في علم الأصول، ج‏5، ص: 116
[3] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 485
[4]  مباحث الأصول، ج‏3، ص: 485
[5] من لا يحضره الفقيه، ج‏3، ص: 317، تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏9، ص: 33، جامع الاحادیث؛ جلد 28 صفحه 66 حدیث 41307.
[6]  مباحث الأصول، ج‏3، ص: 486
[7] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 487
[8] آل عمران: 32
[9]  مباحث الأصول،ج‏3، ص: 487
پاسخ
#88
1395.12.22
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
استاد در این جلسه بعد از بیان دو ملاک حسن فعلی محتمل و وجود ملاک نفسی در احتیاط، احتمال این که ملاک احتیاط، حسن فاعلی قطعی باشد را مطرح کرده اند. ایشان در ادامه پس از نقل کلام شهید صدر در نقل و بررسی کلام محقّق نائینی در ارشادی بودن اوامر احتیاط، این کلام را مورد بررسی قرار می دهند.
ملاک محتمل در اوامر احتیاط
سخن در این بود که آیا اوامر موجود در روایات آمره به احتیاط ارشادی است یا مولوی؟ مرحوم آقای داماد[1] مولوی و ارشادی بودن را این گونه معنا کرده که اگر ملاک این اوامر طریقی و به مناط رسیدن به واقع باشد، امر ارشادی است و اگر ملاک دیگری داشته باشد، مثلا نفس با احتیاط در شبهات نسبت به حرام معلوم قدرت کنترل بیشتری دارد،[2] اوامر احتیاط نفسی مولوی است. از کلام شهید صدر نیز استفاده می شود در امر نفسی ملاکی مانند قوّت پیدا کردن نفس بر ترک محرّمات معلومه وجود دارد و در امر طریقی تنها حسن فعلی محتمل موجود است. به نظر، احتمال دیگری در اوامر احتیاط وجود دارد و در کلام شهید صدر و مرحوم آقای داماد بیان نشده یا بر آن تکیه نشده است که ملاک امر به احتیاط وجود حسن فاعلی قطعی در احتیاط است به این معنا که احتیاط هر چند به واقع اصابه نداشته باشد، اما امری پسندیده و همراه با حسن فاعلی شخصی است. اوامر احتیاط می تواند برای تحریک به این حسن فاعلی باشد. این نوع امر از یک سو ارشادی است زیرا عقل درک می کند احتیاط حسن فاعلی مطلق در فرض اصابه و خطا دارد و از یک سو مولوی است زیرا شارع به آن اذعان داشته و ملاک امر صرف ملاک واقع نیست. پس محرّکیتی وراء محرّکیت حسن فعلی واقع دارد. در امر به اطاعت تکالیف معلومه، ملاک احتیاط محتمل نیست چون فرض احتیاط و احتمال خطا با معلوم بودن تکلیف در تناقض است. در نتیجه امر به اطاعت اوامر معلومه محرّکیتی جدا از خود امر معلوم ایجاد نمی کند اما در موارد احتیاط، به واسطه امر به احتیاط، محرّکیتی جدا از امر واقعی ایجاد می شود.
در نتیجه در تحلیل ملاک اوامر احتیاط سه احتمال حسن فعلی محتمل، حسن نفسی مستقل که به احتیاط مرتبط نیست مانند قوت نفس در برابر محرّمات معلومه و حسن فاعلی قطعی وجود دارد.
حمل اوامر احتیاط بر ارشاد
شهید صدر[3] بیان می کند: نوع اصولی ها اوامر احتیاط را حمل بر استحباب شرعی می کنند ولی مرحوم نائینی اوامر احتیاط را حمل بر امر ارشادی کرده که در تعبیر از بیان ایشان قابل استفاده است.
لغویت امر به احتیاط
 شهید صدر در تعبیر دوم می فرماید: جعل استحباب شرعی برای احتیاط لغو است زیرا با حسن احتیاط در احتیاط، وجود امر واقعی برای تحریک کفایت کرده و نیازی به امر جدید شرعی نیست. شهید صدر در پاسخ به این اشکال، بیان می کند: اوامر احتیاط یا اوامر نفسی است که در این صورت موجب تحریک جدید بوده و از شرعی بودن لغویتی ایجاد نمی شود و یا اوامری طریقی است که باز می تواند اثر داشته و لغو نباشد.
همانگونه که بیان شد؛ احتمال سومی در اوامر احتیاط وجود دارد که امر به احتیاط به مناط حسن فاعلی قطعی باشد. در این فرض نیز اوامر احتیاط محرّکیتی جدا از محرّکیت حکم واقعی دارد و ممکن است حسن فعلی محتمل محرّک نباشد اما حسن فاعلی قطعی موجب تحریک عبد باشد. بنا بر این احتمال باز اوامر احتیاط لغو نیست و تفاوتی نمی کند این نوع امر، امری ارشادی تلقّی شود یا امر مولوی بر آن اطلاق گردد.
 شهید صدر[4] در تقریب عدم لغویت بر فرض طریقی بودن امر به احتیاط می فرماید: گاه ملاک حکم واقعی به حدی اهمّیت دارد که حتی در فرض شک تحفّظ بر آن واجب است. گاه ملاک به این حد قوی نبوده و در فرض شک تنها استحباب تحفّظ دارد و گاه به همین مقدار نیز اهمّیت نداشته و در ظرف شک نه وجوب و نه استحباب تحفّظ دارد. با این فرض، استحباب طریقی احتیاط لغو نبوده اثر دارد تا عبد تصوّر نکند ملاک واقعی در درجه ای از اهمّیت نیست که در ظرف شک، حتی موجب استحباب تحفّظ بر آن باشد. همین میزان از اثر می تواند موجب خروج امر طریقی احتیاط از لغویت باشد.
تصویر مستحب نبودن تحفّظ بر ملاک واقعی در ظرف شک
 ظاهر بدوی کلام شهید صدر این اشکال را دارد که مگر ممکن است حکم واقعی در ظرف شک حتی استحباب تحفّظ نیز نداشته باشد. زیرا مکلّف با احتیاط ملاک حکم واقعی را تحصیل کرده و همین تحصیل ملاک حکم واقعی، موجب حسن است. بنابراین عقلا معقول نیست تحفّظ بر ملاکات واقعی حتی استحباب نیز نداشته باشد.
در پاسخ به این اشکال باید گفت: هر چند اشکال به ظاهر کلام شهید صدر وارد است اما با توجه به نکته ای که در جلسه قبل بیان شد، اشکال دفع می شود. در جلسه گذشته بیان شد؛ احتیاط از نظر عقلی حسن فعلی ندارد و تنها حسنی اقتضایی دارد که در تزاحم با ملاک کراهتی یا حرمتی می تواند به فعلیت نرسد یا حتی ترک آن حسن باشد. مثلا احتیاط موجب ایجاد توسوس باشد یا موجب ایجاد دغدغه ذهنی بر شخص باشد.
                                چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
در روایات نیز اشاره شده، شیطان به انسان امید بسته و اگر به شک خود اعتنا کنید، شیطان جلو تر آمده و شما را به شک و تردید می اندازد. پس حتی در فرض طریقی بودن احتیاط نیز لغویتی از امر شرعی وجود ندارد زیرا شارع در مقام بیان این است که در ظرف شک، اهمیت ملاک واقعی از بین نرفته و تحصیل آن هنوز هم مطلوب است. پس تخیّل استحباب فعلی نداشتن احتیاط را نکنید.
تعبیر محقق نائینی برای اثبات ارشادی بودن
شهید صدر تعبیر اول محقق نائینی بر ارشادی بودن اوامر احتیاط را این گونه نقل می کند: محقق نائینی[5] قانونی را قائل شده و این قانون را این جا تطبیق داده است. ایشان حسن و قبح عقلی در سلسله علل احکام شرعی را کاشف از حکم شرعی دانسته و در فرضی که حسن و قبح عقلی در سلسله معالیل حکم شرعی باشد، حکم شرعی را کشف نمی کند. در ما نحن فیه نیز حکم عقل به حسن احتیاط در سلسله معالیل حکم شرعی است زیرا عقل حکمی شرعی و لو به نحو احتمالی را تصویر کرده و با لحاظ حکم شرعی، حکم به احتیاط کرده است. بنابراین اگر شارع نیز در این موارد امری داشته باشد، تنها ارشاد به حکم عقل است.
شهید صدر در مقام اشکال به این تعبیر بیان می کند: در مبحث تجری از کبرای قاعده سخن گفتیم و بیان کردیم به نظر ما کبرای قاعده صحیح نیست اما در اینجا تنها به جنبه صغروی و تطبیق این قاعده نظر داریم. ایشان یکی از وجوهی که در بحث تجرّی برای تقریب این قاعده بیان کرده، بحث لغویت است و شاید به همین جهت ایشان از دو وجه برای ارشادی بودن امر به احتیاط، دو تعبیر یاد کرده و تعبیر ثانی تعبیری مستقل نیست بلکه یکی از وجوه همان تعبیر اول، تلقّی می شود.
اشکال شهید صدر به کلام نائینی
شهید صدر[6] به دو وجه تطبیق این قاعده بر استحباب احتیاط را صحیح ندانسته است.
وجه اول آن است که حکم عقل به احتیاط به مناط قصد قربت است و عقل تنها در فرضی حکم به حسن احتیاط می کند که با قصد قربت و امتثال امر احتمالی، فعل انجام شود اما در امر شرعی قید قصد قربت وجود ندارد و به هر وجهی و لو به جهت اطاعت امر پدر یا رسیدن به پولی که شخصی به انسان وعده داده و یا هر وجه دیگری، احتیاط شود، این احتیاط در روایت مورد امر شارع است.
بررسی وجه اول
همانگونه که بیان شد، در حکم عقل به حسن احتیاط دو جنبه حسن فعلی محتمل و حسن فاعلی قطعی، لحاظ شده است. در امر به احتیاط به ملاک حسن فاعلی قطعی قصد قربت معتبر است اما در امر به احتیاط به ملاک حسن فعلی محتمل، قصد قربت شرط نبوده و اشتراط قربت وابسته به تعبّدی بودن امر واقعی است.
 به نظر می رسد؛ اوامر احتیاط ظهور در امری ورای حسن عقلی احتیاط بودن، ندارند و اگر ملاک احتیاط در امر شرعی چیزی غیر از حسن فعلی محتمل یا حسن فاعلی قطعی بود که در حکم عقل وجود دارد، باید به آن تصریح شود و در غیر اینصورت انصراف به همان حکم عقلی دارد. بله احتمال این وجود دارد که امر به احتیاط شرعی به ملاکی غیر از ملاک حکم عقل مانند اترک بودن نسبت به حرام معلومه، باشد اما این نیازمند تصریح است و با نبود تصریح به همان حکم عقلی منصرف است.
به همین جهت در مواردی که حکمی شرعی در موضوع حکم عقلی وارد شده و از نظر سعه و ضیق با حکم عقلی متفاوت باشد، دلیل شرعی به موضوع حکم عقل انصراف پیدا می کند.
شاهد دیگری که می توان بر این سخن اقامه کرد، الغای خصوصیت است. در الغای خصوصیت مثلا از رجل در «رجل شک بین الثلاث و الاربع» ارتکاز عقلی به نبود تفاوت بین زن و مرد در این حکم، سبب الغای خصوصیت از مرد می شود. به همین علت در این موارد اگر حکم شرع مختص به مرد بود باید بیان می شد: رجل لا مرأه یا هذه الحکم مختص بالرجل. این از ناحیه توسعه حکم شرعی بود. در ناحیه ضیق حکم شرعی نیز این گونه است و اگر شارع می خواهد حکمی موسّع بر خلاف حکم عقل، جعل کند باید تصریح به توسعه کرده باشد.
خلاصه سخن آن است که بر خلاف آنچه شهید صدر بیان کرده، اصل اولی تأسیسی بودن حکم شرعی نیست و به نظر در مواردی که حکمی شرعی وجود دارد اصل تأکید حکم عقل است نه تأسیسی بودن و شهید صدر اولا: دو حکم عقل را تصویر نکرده و ثانیا بر خلاف حکم عقل، می خواهد حکم شرعی را توسعه دهد که در هر دو ناحیه اشکال وجود دارد.
وجه دوم اشکال در کلام شهید صدر
شهید صدر[7] در وجه دوم می فرماید: حسن احتیاط عقلی زمانی نمی تواند ملاک برای حکم شرعی باشد که بخواهیم استحباب شرعی نفسی را قائل شویم اما در صورتی که قائل به استحباب شرعی طریقی شرعی شویم که لاجل التحفظ علی ملاکات الواقعیه جعل شده، حسن عقلی احتیاط می تواند ملاک امر شرعی به احتیاط باشد.
بررسی وجه دوم
به نظر اگر حکم عقل ارشاد به نبود مزاحم از حسن احتیاط باشد، امر به احتیاط شرعی می تواند به عنوان امری طریقی جعل شده باشد اما اگر چنین ارشادی در آن وجود نداشته باشد، امر شرعی طریقی همان امر واقعی است و با آن هیچ تفاوتی ندارد و محرّکیت آن همان محرّکیت حکم واقعی است. پس امر طریقی تنها در فرضی محرّکیت جدید دارد که احتمال بدهیم احتیاط مزاحمی داشته باشد و همین احتمال موجب کاهش محرّکیت امر واقعی شده باشد که در این فرض با امر شرعی به احتیاط و ارشاد به نبود مزاحم، محرّکیتی جدید ایجاد می شود.
اثبات امر شرعی طریقی به احتیاط
شهید صدر در تقریب امر شرعی طریقی بیان کرد: «لنا أنّ ندعي استحباب الاحتياط لا بمعنى الاستحباب النفسيّ بملاك حسنه، بل بمعنى الاستحباب الطريقي‏»[8] در حالی که امر طریقی از نظر ثبوتی قابل توجیه است اما نیازمند اثبات است و به صرف امکان نمی توان آن را ثابت دانست. به همین سبب ایشان برای اثبات امر طریقی، بیان می کند از یک سو اخبار باید حمل بر استحباب مولوی شود زیرا ظاهر اوامر شرعی مولویت است و از سویی دیگر کلمه احتیاط متضمن طریقیت است.
اما به نظر هر دو وجه اثباتی ایشان قابل مناقشه است.
اولا: اصل اولی در اوامر شرعی مولویت نیست و همانگونه که بیان شد در اوامر شرعی که در موضوع احکام عقلی وارد شده و تصریح به خلاف نشده، بیان همان حکم عقل است و مهم نیست این امر را ارشادی بنامیم یا مولوی.
ثانیا: اگر فرض کردیم امری مولوی به احتیاط و مجزّای از حکم عقل وجود دارد، هر چند موضوع احتیاط طریقی است اما تلازمی ندارد که احتیاط به همین مناط طریقیت مأمور به واقع شده باشد. بله اگر گفتیم حکم عقل به احتیاط به مناط طریقیت است و حکم شرعی نیز مطابق حکم عقل است، طریقیت در حکم شرعی کشف می شود اما مفروض شهید صدر آن است که حکم عقلی را غمض عین کرده و امر شرعی را مستقل از حکم عقلی می داند. با این فرض امکان دارد ملاک حکم به احتیاط در نظر شارع طریقیت باشد و احتمال دارد ملاک دیگری را در احتیاط ملاک قرار داده باشد.
در نتیجه نمی توان به صرف معنای احتیاط، ملاک امر به احتیاط را طریقی دانست کما این که با رجوع به روایات خاصه ملاک احتیاط به نحو واحد کشف نمی شود. در برخی از روایات ملاک احتیاط اترک بودن نسبت به محرّمات واقعیه تصویر شده که ظهور در ملاکی نفسی دارد نه طریقی و در برخی دیگر ظهور در طریقی بودن وجود دارد. اما این با دید به ادله خاصه است و شهید صدر بدون نظر به روایات خاصه و تنها
با لفظ احتیاط، طریقی بودن را نتیجه گرفته است.
خلاصه؛ به نظر می رسد کلام شهید صدر در مولوی بودن امر به احتیاط و ناظر نبودن آن به حکم عقلی و طریقی بودن امر به احتیاط به صرف طریقی بودن احتیاط، دو سخن متناقض است و احتیاط به معنای ملاحظه واقع و در نظر گرفتن واقع است اما داعی بر ملاحظه واقع می تواند متفاوت باشد. شارع می تواند ملاک ملاحظه واقع را ملاکی نفسی مانند قوّت نفس دانسته باشد و می تواند ملاک ملاحظه واقع را ملاکی طریقی در نظر گرفته باشد.[9]
بحث بعدی تصویر احتیاط در عبادات است.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 
 
 


[1] المحاضرات ( مباحث اصول الفقه )، ج‏2، ص: 271
[2] اشاره به روایت  «فَمَنْ تَرَكَ مَا اشْتَبَهَ عَلَيْهِ مِنَ الْإِثْمِ فَهُوَ لِمَا اسْتَبَانَ‏ لَهُ أَتْرَك»‏ من لا يحضره الفقيه ؛ ج‏4 ؛ ص75
[3] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 489
[4] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 490
[5] شهید صدر در مبحث تجری بیان می کند اصل این قاعده برای میرزای شیرازی است.
[6] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 488
[7] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 488
[8] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 488
[9] شبیه آن مطلبی که یک موقعی برای شما نقل کردم گفتم اوایل انقلاب بود آقای کبیر از علمای تهران فوت شده بود. آقای بیگدلی به اخوی ما حسین آقا گفته بود که از این طلبه های مدرسه حقانی اگر چهل نفرشان نماز لیله الدفن می خوانند نفری بیست تومان ایشان وصیت کرده اند که به آنها می دهند. خب بیست تومان آن موقع پولی بود فرض کنید 50000 تومان حالا. حسین آقا می گفت که رفتم در مدرسه حقانی در یک حجره را زدم یک طلبه ای آمد و گفتم که یکی از علمای تهران مرحوم شده اند درخواست داشته اند که شما نماز لیله الدفن برای ایشان بخوانید. آن طلبه نگذاشت که حرف ما تکمیل شود گفت که اقا من باید بگیرم بخوابم نماز صبح من قضا نشود. بعد ایشان گفت البته یک بیست تومانی هم حق الزحمه تعیین شده است. طلبه گفت فرمودید از علما بودند؟!!
پاسخ
#89
1395.12.23
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
بحث این جلسه، احتیاط در عبادات است. استاد با طرح اشکال دوری که در امر تعبّدی تصویر شده و تطبیق شبیه آن در احتیاط در عبادات، پاسخی بدوی را نقل می کنند. در پاسخ ابتدایی بیان شده، قصد قربت می تواند بدون قصد امر ایجاد شود که استاد بیان می کنند، هر چند قصد قربت به نحو صرف الوجود است اما با ضمیمه علم به کفایت قصد امر در تحقق قصد قربت، باید مشکل دور پاسخ داده شود. در پاسخ اول به مشکل دور بیان شده، قصد امر شرط واجب و متعلّق وجوب است. با این فرض وجوب، متوقف بر تصور قصد امر و تحقق خارجی قصد امر متوقف بر فعلیت امر است و دوری وجود ندارد. اما به این پاسخ این گونه اشکال شده که قدرت بر قصد امر شرط فعلیت وجوب است و عین اشکال بالا باز جاری است. شهید صدر قدرت از غیر جهت امر را شرط تکلیف دانسته و مشکل را مرتفع می داند اما به نظر می رسد این بیان تام نبوده و باید بیانی دقیق تر که آیت الله شبیری قائل شده را مطرح کرد. ایشان شرط تکلیف را صدق قضیه تعلیقیه «لو امر لکان قادرا» دانسته و قدرت حاصل و لو به امر را کافی در صحت تکلیف می دانند که در نتیجه دیگر اشکال دور وجود نخواهد داشت.
احتیاط در عبادات
احتیاط در عبادات مبتلا به مشکلی مجزا از مشکل مطرح شده در بحث تعبدی و توصلّی است. در امکان واجب تعبدی مشکلاتی مطرح شده که باید پیش از ورود به بحث، این مشکل حل شده باشد. به همین علت به صورت گذرا مشکل و پاسخ در تعبّدی را بیان کرده و خواهیم گفت این پاسخ در بحث حاضر نیز اثر گذار است.
استحاله اخذ قید قصد قربت در امر
امر تعبّدی مبتلا به این مشکل است که  در امر تعبدی قصد قربت معتبر است و قصد قربت متوقف بر امر و موجب دور است.
منهای پاسخ به دور، بیان شده در تعبدی قصد قربت معتبر است و قصد قربت متوقف بر قصد امر نیست و می توان با اضافه عمل به خدا، قصد قربت را حاصل کرد. پس اشکال از اساس بی پایه است.
  مرحوم آخوند[1] بیان می کند: حتی در صورتی که در قصد قربت قصد امر شرط نباشد، اما شکی نیست که در قصد قربت، قصد امر کفایت می کند. پس یکی از مصادیق قصد قربت، قصد امر است و باید این مشکل حل شود.
توضیح کلام مرحوم آخوند
بنابر قول صحیح در انحلالی بودن خطابات و ردّ خطابات قانونیه، معنای لزوم قصد قربت وجود مفهومی عام برای قصد قربت است که یکی از مفاهیم آن قصد امر است. هر چند قصد قربت به نحو صرف الوجود است و به عدد افراد منحلّ نمی شود و مانند امر به صرف الوجود صلاه که وجوب به عدد افراد نماز در خارج منحل نشده و وجوب واحد است که به مطلق نماز تعلّق گرفته است. اما کفایت اتیان به تک تک افراد انحلالی است و هر فردی در مقام امتثال کفایت می کند. این انحلال ناشی از نحوه تکلیف است که در آن صرف الوجود اخذ شده و عقل ورای تکلیف، انحلالی قائل نشده است. پس باید حتی در صورتی که قصد قربت صرف الوجود باشد، این مشکل حل شود چون قطع به کفایت قصد امر داریم. بنابراین باید این مشکل حل شود که چگونه برخی از افرادی که امر به صرف الوجود آن افراد شده است، در رتبه متأخر از امر حاصل می شوند؟
تصحیح قصد امر در احتیاط
شهید صدر[2] در پاسخ به اشکال لزوم قصد امر در تعبّدی و نبود امر در احتیاط، بیان کرده لازم نیست در احتیاط امر جزمی باشد تا بحث شود آیا امر به عنوان احتیاط، می تواند مصحّح عبادیت احتیاط باشد؟ بلکه قصد امر واقعی محتمل در قصد قربت کفایت می کند. چون در عبادیت عبادت، مطلق تقرب و مطلق اضافه به خداوند است بنا بر تعبیر آقای خویی- و با قصد امر احتمالی اضافه، حاصل می شود.
اشکال این تصویر
به این پاسخ، شبیه همان اشکال مرحوم آخوند وارد است که یکی از مصادیق عبادیت احتیاط، قصد نفس امر به احتیاط است و امکان دارد گاه مکلفّی تنها به علت امر به احتیاط و حسن قطعی احتیاط و ترتّب ثواب بر احتیاط حتی در فرض عدم اصابه، در عمل احتیاط کرده و محرّک او بر عمل، امر واقعی محتمل نبوده و همین امر به احتیاط، محرّک او باشد. پس در فرضی که یقین داریم این امر مصحّح عبادیت احتیاط است، باید مشکل حلّ شود.
تقریب دور در امر تعبّدی
در تعبدّی و توصلّی مشکل دور یا شبه دور این گونه تقریب شده است: امر متوقف بر قصد قربت است به علت توقف کل عارض علی معروضه و از طرف مقابل قصد قربت یا برخی از افراد آن می خواهد با امر تصحیح شود. این موجب دور یا در بیانی دیگر، موجب تقدیم ما یکون متأخّرا است.
پاسخ: شرط واجب بودن قصد قربت
در پاسخ بیان شده است: قیود تکلیف گاه به نحو شرط واجب است و گاه به شرط وجوب. قصد قربت به عنوان شرط واجب است و امر متوقّف بر وجود ذهنی شرط واجب است نه بر وجود خارجی شرط واجب. مثلا صلاه به شرط طهارت حدثیه واجب شده است. در این مثال فعلیت امر به صلاه، متوقف بر وجود خارجی طهارت نیست بلکه با فعلی شدن امر به صلاه تحصیلا لامر الشارع، تحصیل طهارت نیز لازم می شود.
به تعبیر محقق نائینی، برخی امور موضوع تکلیف هستند و برخی متعلّق تکلیف. موضوع تکلیف باید وجود خارجی داشته تا تکلیف فعلی شود. ولی در متعلّق تکلیف، تکلیف باعث به آنهاست و معنا ندارد تکلیف متوقف بر آنها باشد زیرا امر به متعلّق تکلیف ایجاد شده، تحصیل حاصل و لغو است. بلکه با فرض عدم خارجیت متعلّق تکلیف امر به آنها تعلّق گرفته است.
در بحث ما، قصد قربت شرط واجب است نه شرط وجوب یا به عبارت نائینی متعلّق تکلیف است نه موضوع تکلیف و امر به قصد قربت متوقف بر تصوّر قصد قربت است. زیرا شارع در مقام جعل و برای جعل تکلیف، باید تمام اشیائی را که در تکیلف دخالت دارد که یکی از آنها شرط واجب است، در رتبه متقدّم تصوّر کرده و به آن امر کند. پس مقدّم بر امر، تصوّر شرط واجب و متعلّق امر است و خارجیت شرط واجب،  متوقّف بر امر به واجب است. در نتیجه در رتبه متقدّم، تصور المتعلّق و تصور شرط الواجب است و خارجیت شرط واجب در رتبه متأخر از امر است.
بر خلاف شرط وجوب که هر چند در مقام جعل، امر متوقف بر تصوّر شرط وجوب است و تحقق خارجی شرط وجوب بعد از امر است اما در مرتبه فعلیت وجوب، فعلیت وجوب متوقّف بر تحقق موضوع است و تحقق موضوع نمی تواند متوقف بر فعلیت وجوب باشد.
بازگشت شرطیت قصد قربت به شرط وجوب
در پاسخ به بیان شرط الواجب دانستن قصد قربت بیان شده: هر چند قصد قربت شرط واجب است اما قدرت بر شرط واجب، شرط وجوب است. به عبارتی دیگر، قدرت بر متعلّق و متعلّق المتعلّق ( شرط واجب)، شرط وجوب است و باید در خارج تحقّق داشته باشد تا امر فعلی شود. پس فعلیت وجوب متوقف بر قدرت بر قصد قربت است و قدرت بر قصد قربت متوقف بر وجوب است.
شبیه این اشکال در بحث ما نیز جاری است. مطابق تقریب مرحوم آخوند از اشکال، احتیاط متعلّق امر است و امر به احتیاط متوقف بر احتیاط است و نمی تواند احتیاط متوقف بر امر به احتیاط باشد. پاسخ این تقریب بدوی همان پاسخی است که گذشت و بیان شد: امر به احتیاط متوقف بر احتیاط به وجود ذهنی است و احتیاط به وجود خارجی متوقف بر امر به احتیاط است. و اگر مراد این است که امر به احتیاط متوقف بر وجود خارجی احتیاط است، این سخن صحیح نبوده و امر به احتیاط به هیچ وجه متوقف بر وجود خارجی احتیاط نیست.
به این بیان نیز می توان اشکال کرد هر چند فعلیت امر به احتیاط، متوقف بر خارجیت احتیاط نیست اما فعلیت امر به احتیاط، متوقف بر قدرت بر احتیاط است و قدرت بر احتیاط امر عبادی بدون وجود امر، تحقّق ندارد.
پاسخ اول: شرط تکلیف، قدرت از غیر ناحیه امر
شهید صدر[3] در مقام جواب تقریب کرده است: قدرت هر چند شرط تکلیف است اما شرطی عقلی برای تکلیف بوده و با دلالت لفظی اثبات نشده است. به همین جهت منقّح موضوع قدرت، عقل است و از نظر عقلی مانع از تکلیف، عجز از سایر جهات غیر از جهت امر به احتیاط است. اگر از سایر جهات منهای جهت امر به احتیاط، عجز وجود داشته باشد، تکلیف نمی تواند فعلی شود. ولی اگر از سایر جهات عجز وجود نداشته باشد، تکلیف می تواند فعلی باشد.
پاسخ دوم: قدرت شرط تکلیف است و لو به ملاحظه امر
ظاهر پاسخ شهید صدر به نظر تام نیست. حاج آقای والد تعبیر دقیق تری از پاسخ دارند که امکان دارد کلام شهید صدر نیز به آن بازگشت داشته باشد. ایشان بیان می کنند: قدرت با ملاحظه امر، شرط تکلیف است. به عبارتی دیگر، قدرت حین العمل شرط تکلیف است هر چند قدرت بر تکلیف، با فعلیت امر ایجاد شود. مثلا اگر فرض شود شخصی با نبود امر، قدرت بر ادای حج ندارد اما امر به حج و وجوب آن باعث شود قدرت روحی و روانی در او ایجاد شود و سختی های حج را به جان بخرد، همین میزان قدرت، در قدرت بر تکلیف کافی است. بر عکس نیز در صورتی که بدون امر قدرت بر تکلیف باشد اما با امر عجز از تکلیف حاصل شود و نفس وجوب مثلا به علّت وسواسی بودن موجب عجز از عمل باشد، عمل به علت عجز واجب نخواهد بود.[4]
به عبارتی دیگر شرط تکلیف قدرت تعلیقی و صدق قضیه تعلیقیه «لو امر لکان قادرا حین العمل» است و تفاوتی نمی کند این قدرت بدون در نظر گرفتن امر حاصل باشد یا به واسطه امر ایجاد شده باشد. به تعبیر دقیق تر، صرف الوجود قدرت از حین فعلیت تکلیف تا حین عمل، شرط عقلی برای تکلیف است هر چند حین العمل قدرت وجود نداشته باشد. به این معنا که اگر بعد از فعلیت تکلیف، قدرت وجود داشت اما مکلّف عمل به تکلیف نکرد و قدرت زائل شد و الآن تصمیم به عمل گرفت، هر چند در این زمان قدرت ندارد اما به علت وجود قدرت بعد از فعلیت امر، معصیت کرده و مستحق عقوبت است.
پس فعلیت تکلیف متوقف بر قضیه تعلیقیه است و قضیه تعلیقیه تنها بیان کننده ملازمه جزا و شرط بوده و این ملازمه، ازلی است. با فعلیت امر،  قدرت به وجود فعلی با امر ایجاد می شود. پس فعلیت قدرت بر فعلیت حکم متوقف است و فعلیت حکم متوقف بر صدق قضیه تعلیقیه است و در نتیجه قدرت فعلی متوقف بر قدرت تعلیقی است و هیچ دوری وجود ندارد.
شرطیت علم برای تکلیف
عین این بیان، در شرطیت علم برای تکلیف وجود دارد. حاج آقای والد بیان کرده نه تنها شرطیت علم برای تکلیف معقول است بلکه لازم است زیرا هدف از تکلیف باعثیت و زاجریت است و در غافل مطلق که حتی علم اجمالی نیز ندارد، باعثیت و زاجریتی نمی تواند ایجاد شود و تکلیف او معقول نیست. پس شرط تکلیف علم به تکلیف است اما هیچ دوری از این ناحیه ایجاد نمی شود زیرا به حکم عقل، علم تعلیقی شرط تکلیف است نه علم بالفعل. به این معنا که شرط تکلیف صدق قضیه «لو صار الحکم فعلیا لعلم به» است و فعلیت علم متوقف بر فعلیت تکلیف است. به همین جهت در غافل محض که این قضیه تعلیقیه صدق نمی کند و حتی بعد از فعلیت امر نیز علم به آن حاصل نمی کنند، تکلیف صحیح نبوده و تکلیف لغو است.
خلاصه پاسخ
در بحث ما قدرت تعلیقی بر قصد امر، شرط فعلیت تکلیف است به این معنا که «لو صار التکلیف فعلیا لکان العبد قادرا» و تفاوتی نمی کند قدرت از سابق بوده یا با خود امر ایجاد شود و ایجاد قدرت متوقف بر فعلیت تکلیف است و در نتیجه هیچ مشکل دور یا مشکل ما یکون فی الرتبه المتقدم یکون فی الرتبه المتأخر، ایجاد نمی شود. همانگونه که بیان شد، کلام شهید صدر فی نفسه تامّ نیست و صرف قدرت از سایر جهات، کافی در فعلیت تکلیف نیست زیرا اگر از سایر جهات قدرت داشته باشد و با نفس امر، همین قدرت از سایر جهات سلب شود در مثال وسواسی که بیان شد- فعلیت تکلیف صحیح نیست.
 ان شاء الله در جلسه آینده بحث را تکمیل خواهیم کرد.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد


[1] كفاية الأصول ( طبع آل البيت ) ؛ ص74 و أما إذا كان بمعنى الإتيان بالفعل بداعي حسنه أو كونه ذا مصلحة [أو له تعالى‏] فاعتباره في متعلق الأمر و إن كان بمكان من الإمكان إلا أنه غير معتبر فيه قطعا لكفاية الاقتصار على قصد الامتثال الذي عرفت‏ عدم إمكان أخذه فيه بداهة.
[2]  مباحث الأصول، ج‏3، ص: 491
[3] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 497
[4] عموی ما در گفتن تکبیر نماز وسواس بود. هنوز هم ایشان هستند و می گفتند من نماز واجب را که می خواستم بخوانم تکبیر نماز را نمی توانستم بگویم و در نماز مستحب مشکل ندارم. نفس وجوب منشأ می شد که نتواند این تکبیر را بگوید. گاهی اوقات این جوری است. یک قصه شیرینی هم تعریف می کردند می گفتند اولین باری که من این مشکل را پیدا کردم نماز مغرب را می خواستم بخوانم آمدم الله اکبر بگویم دیدم نمی توانم الله اکبر بگویم. تا نزدیک های نیمه شب همین جور مشغول بودم تا نیم ساعت به نیمه شب مانده خوشبختانه توانستم الله اکبر بگویم و نمازم را خواندم. گفت مادر ما این را می دید. این را بعدا به مرحوم حاج آقا جد ما گفته بودند. فردا ایشان به من گفتند که شنیدم که نمی توانستی تکبیر نماز بگویی. گل ختمی بگیر و به سرت بمال. گفتند من بعدا در کتاب های طبی جزو خواص گل ختمی دیدم که درمان جنون است. اصل قضیه این است که وسواس مرتبه ای از اختلالات روانی است. گاهی اوقات گل ختمی آن اختلالات روانی را کاهش می دهد. ایشان می فرمودند که اصلا بعضی از اینها حالت جسمی دارد. ایشان می گفتند من رفتم دکتر. دکتر به من یک دارویی داد و این دارو را هی زیاد کرد و زیاد کرد و زیاد کرد و بعد هی کم کرد کم کرد و کم کرد و گفت خیلی خوب شدم. گفتند این مقدار کم دارو را باید همیشه بخورید. خیلی وقت ها مشکلات روانی ناشی از مشکلات یک سری سلول های مغزی است که آن سلول ها نیاز به یک سری آرامبخش های خاصی دارند که تشویش های روانی انجام نشود.
پاسخ
#90
1395.12.24
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
استاد در این جلسه پس از نقل اشکال دور در افق ذهن جاعل، اصل موضوع لزوم تحقّق متصوَّر ماورای تصوّر را زیر سؤال بوده و بیان می کنند: متصوَّر می تواند قضیه ای کلی باشد که یکی از مصادیق آن نفس تصوّر و ما ینشأ من التصوّر باشد. به همین علت، تصوّر قصد امر متوقّف بر وجود امر ماورای نفس این امر نیست و می تواند شامل امر ایجاد شده به همین جعل را نیز شامل باشد.
ایشان در ادامه با نقل کلام محقق نائینی در عدم کفایت امتثال اجمالی و احتیاط با تکرار عمل در فرض تمکّن از تحصیل علم تفصیلی و قصد امر جزمی، این سخن را صحیح ندانسته و اغراض مختلفی را مترتّب بر امتثال اجمالی و احتیاط با تمکّن از علم تفصیلی می دانند.
احتیاط در عبادات
شهید صدر در بحث احتیاط در عبادات، سه صورت را در قصد قربت تصویر می کنند. یا مطلق داعی قربی برای تحقق قصد قربت کافی است یا داعی قربی به قصد امر جزمی به عنوان واقعی لازم است یا داعی قربی به قصد امر جزمی و لو این امر جزمی، امر به احتیاط باشد، قصد قربت را تحقق می بخشد.  ایشان بیان می کند: بنا بر  فرض اول که فرضی صحیح است، دیگر اشکال احتیاط در عبادات که توقف قصد قربت بر امر بود، جریان ندارد. 
در جلسه گذشته بیان شد: با این سبک بحث، مشکل حل نمی شود زیرا به هر حال قصد امر کفایت می کند و قصد امر یکی از مصادیق داعی و قصد قربت است و صدق این مصداق از طبیعت کلی متوقف بر امر است. این اشکال همانگونه که شهید صدر نیز بیان کرده، همان اشکال عام تعبّدی و توصلِّی است که در قالبی خاص تقریب شده و با دقت روشن می شود؛ این اشکال به همان اشکال عام بازگشت دارد. وجه تکرار اشکال تعبّدی در بحث احتیاط به این جهت است که فهم وحدت این دو اشکال نیازمند دقت است و در ظاهر اشکالی مجزا از اشکال تعبّدی و توصّلی است.
اشکال مطرح در احتیاط در عبادات، اشکال دور است. دور به تقریب اول آن که دور حقیقی بود، در جلسه گذشته بیان و بررسی شد. در این جلسه اشکال دور در افق جاعل را بیان و بررسی می کنیم.
دور در افق ذهن جاعل
همانگونه که دور نامعقول است، علم به دور نیز نامعقول است. امر عبادی به احتیاط نیز هر چند متضمّن دور حقیقی نباشد اما دور در افق جاعل و علم به دور را در بر دارد. برای توضیح اشکال دور، بیان این نکته لازم است که متصوَّر و آن چیزی که تصوّر می شود، باید منهای تصوّر در خارج وجود داشته باشد و لو در زمان آینده. به این معنا که متصوِّر تنها می تواند چیزی را تصوّر کند که ماورای تصوّر، در وعاء خود وجودی داشته باشد. در غیر این صورت تصوّر محال بوده و معقول نیست. با این مقدمه اشکال دور این گونه تقریب می شود:
امر به یک شیء و عملیه جعل متوقف بر تصور موضوع، متعلّق و قیود تکلیف است. پس امر متوقّف بر تصوّر قصد قربت است در حالی که تصوّر قصد قربت متوقّف بر امر است و بدون امر قابل تصوّر نیست زیرا وجودی ندارد تا بتوان آن را تصوّر کرد. پس در افق ذهن جاعل، دور تصویر می شود. شاید تعبیر شهید صدر به «ما یشبه الدور»[1] ناظر به همین بیان باشد. 
پاسخ به اشکال دور
پاسخ این اشکال واضح است زیرا تصوّر متوقّف بر وجود متصوّر ما ورای تصوّر نیست و ممکن است چیزی تصوّر شود که با خود تصوّر ایجاد می شود. ممکن است متصوّر ما طبیعت کلیه ای باشد که شامل خود تصوّر و ما ینشأ من التصوّر نیز باشد. مثلا تصوّر موجود شامل خود تصوّر نیز می شود زیرا بر تصوّر من نیز موجود صدق می کند. حتی تصوّر الموجود الذهنی نیز شامل نفس این تصوّر می باشد. بنابراین اصل موضوع لزوم تحقّق متصوّر منهای تصوّر، صحیح نبوده و متصوّر می تواند طبیعت کلیه ای باشد که یکی از مصادیق آن نفس تصوّر باشد.
پارادوکس کل کلامی کاذب
شبیه به این بحث در پارادوکس معروف «کل کلامی کاذب» جاری است. یکی از پاسخ هایی که به این قضیه داده شده، این است که «کل کلامی کاذب» شامل خودش نیست و هیچ قضیه ای نمی تواند ناظر به خودش باشد. اما این پاسخ صحیح نبوده و مانعی ندارد طبیعت کلیه کلامی خود این کلام را نیز شامل شود و لو این کلام معلول تصوّر آن و بیان آن باشد.
تطبیق پاسخ در احتیاط
برای عملیه جعل تصوّر موضوع و قیود تکلیف لازم است. جاعل با تصوّر عنوان کلی مطلق داعی قربی، یکی از مصادیق آن را که امر ایجاد می شود، تصوّر کرده است. پس لازم نیست قصد امر با قطع نظر از امر وجود داشته باشد تا بتوان آن را تصوّر کرد.
بنابراین امکان دارد متصوَّر مفهومی داشته باشد که شامل نفس تصوّر و معلول تصوّر ( امر ناشی از تصوّر) نیز باشد و اشکال علم به دور به هیچ وجه صحیح نیست. همانگونه که بیان شد، این اشکال و اشکالات نظیر آن، متوقّف بر اصول موضوعه ای هستند که نفس اصول موضوعه صحیح نبوده و نیازمند بررسی می باشند.
در ادامه شهید صدر وارد صور مختلف مطلب شده اند که ما وارد بحث از آنها نمی شویم.
کفایت امتثال اجمالی با تمکّن از امتثال تفصیلی
مرحوم نائینی[2] مطلبی را معتقد است که با فرض امکان تحصیل علم و امتثال تفصیلی و قصد امر جزمی، احتیاط و امتثال اجمالی کافی نیست. ایشان قائل است عقل انسان در امتثال مراتب قائل است و در مرتبه اول تحصیل علم و امتثال تفصیلی را لازم دانسته و در فرض عدم امکان، امتثال اجمالی و احتیاط را کافی می داند.
یکی از استدلالاتی که برای این مدعا بیان شده، لعب به امر مولی بودن احتیاط با تمکّن از امتثال تفصیلی است. اما همانگونه که بیان شده است، احتیاط به هیچ وجه لعب به امر مولی نیست و عقل نیز قائل به سلسله مراتب در امتثال نیست.
مخصوصا در مواردی که مؤونه تحصیل یقین بیش از احتیاط باشد، به هیچ وجه احتیاط لعب به امر مولی شمرده نمی شود. به عنوان نمونه بنده در موارد وضوی جبیره ای و تیمّم چون تحصیل یقین با رجوع به ادله و یافتن حق در مطلب در این موارد سخت است، همیشه احتیاط کرده و هم وضوی جبیره ای انجام می دهم و هم تیمّم می کنم. نماز مسافر نیز از همین موارد است و جمع بین قصر و اتمام از تحصیل حق در مطلب آسان تر است.
از سویی دیگر گاه نظر انسان مصاب نبوده و تغییر می کند در این موارد احتیاط موجب آرامش خاطر انسان است که با فرض انجام عمل مطابق نظر اول و تغییر آن، تصحیح این عمل نیازمند پذیرش اجزاست و با فرض نپذیرفتن آن، تکرار و قضای عمل لازم خواهد بود.
حتی اگر انگیزه های عقلایی و عمومی در احتیاط وجود نداشته باشد، گاه در احتیاط انگیزه هایی شخصی وجود دارد. مثلا شخصی به نماز علاقه مند است و به جای خواندن نماز مستحبی، احتیاط کرده و نماز را تکرار می کند.
در نتیجه تکرار عبادت و احتیاط، به هیچ وجه لعب به امر مولا نیست و از نظر عقلی اشکالی ندارد.[3]
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 


[url=#_ftnref2][2] أجود التقريرات، ج‏2، ص: 44
[3] یک ضرب المثلی بین قمی ها و تهرانی هست. تهرانی ها به خدا می گویند: پول بهت می دهم دو رکعت نماز برات نمی خوانم. قمی ها به خدا می گویند: هر چقدر بخواهی برات نماز می خوانم دو زار پول هم بهت نمی دهم. معلوم هست که عبادت کردن برای قمی جماعت خیلی سخت نیست و پول دادن در راه خدا برایش سخت است.
حالا به تناسبت قصه ای را تعریف کنم. آقای آقا سید باقر موسوی درچه ای می گوید قصه ای تعریف می کرد می گفت: یک بار آقا سید حسین حسینی قمی به من گفت: بعضی از وقت ها برای اینکه یک کاری را حتما بکنم مثلا ده ملیون تومان نذر می کنم که حتما آن کار را انجام بدهم. آقا سید باقر می گفت: که ده ملیون نمی خواهد من با هزار تومن چه کارهایی که نمی کنم! آقای موسوی درجه ای یک روز برای جلسه تفسیر دفتر آمده بود. ایشان می گفت: امروز آقا سید حسین حسینی زنگ زد گفت که من خارج بودم یک بار در یکی از سخنرانی ها گفتم: من با یکی از رفقا با هم صحبت می کردیم گفتم که وقتی می خواهم یک کاری را حتما انجام بدهم ده ملیون تومان نذر می کنم. رفیق ما گفت که ده ملیون تومان نمی خواهد که من با هزار تومان چه کارهایی که نمی کنم. همه جماعت گفتند که اصفهانی نبود؟
 یکی از داماد های ما اصفهانی هستند به خصوص بعضی از فامیل هایشان ساکن اصفهان هستند و طول هفته اصفهان هستند و اتفاقا اهل اهل بذل و بخشش خستند و خدمات بسیار گسترده ای دارند. یک بار این شوخی را به عنوان متلک اصفهانی ها برای آقای دیانی نقل کردم. آقای دیّانی گفت: پدر آقای آقا سید باقر جزو افراد کم نظیر در اسفهان بودند و جنبه پدری برای طلبه ها دارد. بسیار از طلبه هایی که از جهت مالی مشکل دارند دستگیری می کند. آسید باقر موسوی نیزدر نمقام شوخی این حرف را زده ولی خانوادتا یک خانواده اهل توجه و دستگیری هستند.
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دلالت ادله برایت بر عدم تنجیز علم اجمالی مسعود عطار منش 12 1,805 15-آذر-1399, 16:02
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  برائت در شبهات غیر محصوره و ضابطۀ آن مسعود عطار منش 7 9,688 2-ارديبهشت-1397, 18:00
آخرین ارسال: سید محسن حائری
  نکته علمی:  اشکالی به جریان تخییری برائت در اطراف علم اجمالی و پاسخ به ان مسعود عطار منش 0 2,586 20-اسفند-1396, 08:01
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  نکته علمی:  اشکال جریان تخییری برائت در اطراف علم اجمالی مسعود عطار منش 2 4,075 19-اسفند-1396, 07:37
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  نکته علمی:  ترجیح ذی المزیه در جریان برائت در اطراف علم اجمالی2 مسعود عطار منش 4 6,370 16-اسفند-1396, 20:55
آخرین ارسال: محمد 68
  نکته علمی:  ترجیح ذی المزیه در جریان اصل برائت مسعود عطار منش 6 10,767 13-اسفند-1396, 07:52
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  نکته علمی:  جریان برائت در بعض اطراف معلوم بالاجمال بدون اشکال ترجیح بلا مرجح مسعود عطار منش 0 2,285 7-اسفند-1396, 08:09
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  نکته علمی:  الغای خصوصیت از ادله خاصه دال بر لزوم احتیاط در علم اجمالی مسعود عطار منش 2 3,779 16-بهمن-1396, 07:19
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  تقریبی متفاوت از برائت عقلی مسعود عطار منش 3 3,560 30-دي-1396, 20:26
آخرین ارسال: حسین بن علی

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان