24-آبان-1400, 20:20
نقل قول:بررسى تفاوت استيعاب نكره در سياق امر با سياق نهى:
محقق اصفهانى و نيز محقق خويى بر قاعده عقلى مشاراليها اشكال كردهاند و منكر اين مطلب شدهاند كه وقوع طبيعت در سياق امر با وقوع طبيعت در سياق نفى و نهى از ناحيه لوازم عقلى تفاوت داشته باشد و اينكه مقتضاى حكم عقل در مورد اول تحقق فرد مّا باشد و در مورد دوم انتفاى جميع افراد.حاصل مناقشه آنان در اين مطلب عقلى اين است كه اين مطلب مبتنى بر تصورى است از كلى كه- در مقابل كلّى «بوعلى سينا»- از آن به كلّى «رجل همدانى» تعبير مىشود. در كلّى رجل همدانى نسبت كلّى به افراد، نسبت اب واحد به أبناء است و در كلّى بوعلى سينا نسبت آباء به أبناء. قاعده عقلى مورد ادعا- كه در موارد تعلق نهى و نفى به طبيعت، مفاد نهى و نفى انتفا و انعدام جميع افراد است، به خلاف آنجا كه طبيعت متعلق امر است- مبتنى بر كلّى رجل همدانى است كه نسبت كلى با افراد را نسبت اب واحد به أبناء مىداند، لذا انعدام طبيعت را به انعدام «كل» افراد، و وجود طبيعت را به وجود فرد مىداند. در حالى كه عدم مضاف به طبيعت، عدم همان حصه از طبيعت است كه در موارد تحقق طيبعت در خارج، تحقق پيدا مىكند. بنابراين هرگاه عدم مضاف به طبيعت، عدم مضاف به طبيعت متحقق در فرد واحد بود، عدم چنين طبيعتى مستلزم انعدام طبيعت به جميع افراد نيست، بلكه همانگونه كه وجود، مضاف به حصهاى از طبيعت است، عدم نيز سعهاى بيش از آن حصه ندارد.محقق اصفهانى مىفرمايد:ان الطبيعة توجد بوجودات متعددة ولكل وجود عدم هو بديله و نقيضه ...
تا آنجا كه مىفرمايد:
و لا يعقل ان يلاحظ الوجود المضاف الى الماهية على نحو يتحقق بفردها، ويكون عدمه البديل له بحيث لايكون الا بعدم الماهية بجميع افرادها[1].استاد شهيد در پاسخ اين دو محقق، شبهه آنان را در اين قرينه عقلى ناشى از خلط بين مسأله فلسفى و مسأله اصولى مىدانند؛ زيرا آنچه مورد نظر فيلسوف است، وجود طبيعت در خارج است كه طبيعتاً به دليل تعدد وجود افراد طبيعت، عدم بديل نيز به همان نسبت متحصص مىشود؛ لكن آنچه مد نظر اصولى است، مفهوم كلى موجود در ذهن است و در واقع همان است كه متعلّق امر و نهى است. مقتضاى عقلى تعلق امر به اين مفهوم كلى مطلوبيت وجود صرف الطبيعه يا فردمّاست، كما اينكه مقتضاى عقلى تعلق نهى به آن، مطلوبيت انتفاء جميع الافراد است.
https://lib.eshia.ir/12159/2/192
کتاب : اصول فقه نوين نویسنده : اراکی، محسن جلد : 2 صفحه : 192
قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق