امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 3 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» کتاب الصلوه
#61
95/11/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الصلاۀ/اوقات فرائض /محقِّق غروب شمس/ روایات مربوط به تحقّق غروب با زوال حمره مشرقیه
خلاصه مباحث گذشته:
 
بحث راجع به روایات در رابطه با این بود که آیا غروب شمس که انتهاء روز و ابتداء شب است، به استتار قرص است یا به زوال حمره مشرقیه؟
دو طائفه از روایات مطرح شده است:
طائفه اولی روایات کثیره ای بود که مفادش این است که وقت نماز مغرب با غروب شمس است یا در برخی از روایات گفته اند به استتار قرص خورشید است.
طائفه ثانیه روایاتی است که از آن استظهار شده است که وقت نماز مغرب و ابتدای شب زوال حمره مشرقیه است. این روایات را بیان می کنیم و بعد فرمایش بزرگان در رابطه با جمع بین دو طائفه را بیان می کنیم؛
روایات مربوط به تحقّق غروب با زوال حمره مشرقیه
روایت أول
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: وَقْتُ سُقُوطِ الْقُرْصِ وَ وُجُوبِ الْإِفْطَارِ مِنَ الصِّيَامِ- أَنْ تَقُومَ بِحِذَاءِ الْقِبْلَةِ وَ تَتَفَقَّدَ الْحُمْرَةَ- الَّتِي تَرْتَفِعُ مِنَ الْمَشْرِقِ- فَإِذَا جَازَتْ قِمَّةَ الرَّأْسِ إِلَى نَاحِيَةِ الْمَغْرِبِ- فَقَدْ وَجَبَ الْإِفْطَارُ وَ سَقَطَ الْقُرْصُ.[1]
این روایت را جلسه قبل بیان کردیم. نکته ای راجع به این روایت بگوییم:
عدم گذشتن حمره مشرقیه از قمۀ الرأس
همانطور که از امام نقل کردیم و مرحوم آقای بروجردی هم در کتاب تبیان الصلاة (که تقریر درس صلاة ایشان است)مطرح فرمودند:ما چیزی به نام گذشتن حمره مشرقیه از قمة الرأس نداریم؛
طبق سؤالی که از متخصّصین شد که هم در مناطق مختلف تجربه کرده اند و هم با بحث های علمی آن آشنا هستند: حمره مشرقیه در مشرق شمس تشکیل می شود ولی نه در مشرق حقیقی بلکه با فاصله ای دورتر از مشرق شمس، و مقداری از افق بالاتر و مقداری از افق دورتر تشکیل می شود و بعد از مدتی زائل می شود. این سرخی دقیقاً بالای مشرق حقیقی شمس نیست زیرا خورشید در زمستان از جنوب شرقی طلوع می کند ولی در هنگام غروب این طور نیست که متقابل با آن یعنی در شمال غربی غروب کند تا سرخی خورشید در حال غروب به همان مطلع شمس حقیقی منعکس شود. بلکه در جنوب غربی غروب می کند و لذا روز ما کوتاه است. بخلاف تابستان که خورشید از شمال شرقی طلوع می کند و در شمال غربی غروب می کند که روز ها بلند است.
حمره هم که تشکیل می شود از منتهای افق فاصله دارد و انتهای افق سرخ نیست ولی سیاه هم نیست که مرحوم خویی فرمودند یک سیاهی، هم زمان با غروب آفتاب در همان مطلع حقیقی شمس شروع می شود و این خط سیاه بالا می آید و باعث می شود حمره مشرقیه از بین برود. با این که می فرمایند ما این را تجربه کردیم، ولکن ظاهراً این گونه نیست.
و در حسّ ما این طور نیست که این سرخی بالا بیاید و از سر ما به سمت غرب برود، بلکه این رنگ سرخ آرام آرام کم رنگ می شود تا مضمحل می شود. و همین کم رنگ شدن هم ضابطه خاصی ندارد که بگوییم در این ثانیه سرخی از بین رفت.
این سرخی در سمت بعد از مدتی در حسّ ما از بین می رود و در سمت غرب، سرخی تشکیل می شود.
و این نکته را هم عرض کنم:
ملازمه بین گذشتن حمره مشرقیه از قمّۀ الرأس و از ربع الفلک
صاحب عروه فرمود: اقوی این است که وقتی حمره مشرقیه از قمّۀ الرأس بگذرد شب محقّق می شود و أحوط مستحب این است که صبر کند تا این حمره از تمام ربع الفلک زائل شود؛
معلوم شد که این فرمایش اشتباه است: زیرا اگر حمره مشرقیه از قمّۀ الرأس بگذرد دیگر حمره از تمام ربع فلک گذشته است و تمام شده است و این دو با هم مساوی اند. و قمۀ الرأس آخرین مرحله ای است که سرخی از بین می رود.
کشف اللثام هم خوب متوجه شده است: در کشف اللثام اتفاقا همین تعبیر را می کند. می گوید وقتی که از قمة الرأس زائل شد از کل ربع الفلک مشرق زائل شده است، نه اینکه مثل صاحب عروه و نیز مرحوم خویی، بگوییم بعد از آن، هنوز از تمام ربع الفلک مشرق زائل نشده است احتیاط مستحب این است که چند دقیقه صبر کند.
و این مطلب علمی و مساعد اعتبار هم می باشد: وقتی نور خورشید در قسمت پایین تر وجود دارد چگونه در قسمت بالاتر که بالای سر ما هست از بین رفته است. الاقرب یعنع الأبعد.
روایت دوم
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا غَابَتِ الْحُمْرَةُ مِنْ هَذَا الْجَانِبِ يَعْنِي مِنَ الْمَشْرِقِ- فَقَدْ غَابَتِ الشَّمْسُ مِنْ شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا[2]
به نظر ما سندش خوب است چون ابن أبی عمیر از قاسم بن عروه روایت نقل می کند ما ثقه می دانیم.
تقریب استدلال: می گوید وقتی حمره از جانب مشرق غائب شود، این به معنای غائب شدن خورشید از شرق زمین و غرب زمین است. مراد از شرق و غرب زمین یعنی همین مکانی است که شما در آن واقع شده اید، رب المشارق و المغارب. هر مکانی مشرق و مغربی دارد. یعنی در این مکان نه شما، بلکه هیچکس نمی تواند خورشید را ببیند، نه پشت کوه و نه در کویر.
روایت سوم
ما رواه ابن أشيم عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال: سمعته يقول: وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق، و تدري كيف ذلك؟ قلت: لا، قال: لأنّ المشرق مطلّ [3] على المغرب هكذا و رفع يمينه فوق يساره فإذا غابت هاهنا ذهبت الحمرة من هاهنا[4] .
حضرت دست راست خود را بالای دست چپ قرار دادند و فرمودند مشرق مشرف بر مغرب است. وقتی خورشید در مغرب غائب شود حمره هم در مشرق از بین می رود.
معنای اشراف مشرق بر مغرب
توضیح این مطلب این است که: خورشید که از افق ما غائب می شود، نورش بر جو زمین می تابد. تابش نور خورشید بر جو زمین باعث می شود که جو زمین از دید ما در قسمت مشرق سرخ بشود، و از این معنا تعبیر عرفی می کنند که مشرق مطل بر مغرب است. وقتی که این سرخی مشرق از بین رفت کشف می کند که آن خورشید دیگر آن قدر دور شده است که دیگر حتی نورش بر قسمت مشرق هم نمی تابد.
تابش نور در مشرق که منتهاالیه افق است برای ما محسوس‌تر است. بالای سر ما از نظر دید ما خیلی مرتفع است. دید ما این است. وقتی که نزدیک غروب می شود شما قشنگ خورشید را می بینید و خیلی راحت فکر می کنید خورشید بغل‌ دستت است اما وقتی بالای سر است می گویی چقدر خورشید دور است. این دید حسی ما است. و الا چه فرق می کند، خورشید که دور و نزدیک نمی شود. جهتش این است که نور خورشید بالای سر ما آن سرخی که برای ما محسوس باشد ایجاد نمی کند. ولی در آن افق مشرق که انتهاء افق است، دید ما نسبت به او خیلی آسان هست و ما راحت می توانیم ببینیم و سرخی او را کامل می توانیم احساس کنیم.
روایت چهارم
علي بن الحارث عن بكار عن محمّد بن شريح عن أبي عبد اللّه (عليه السّلام) قال: سألته عن وقت المغرب، فقال: إذا تغيّرت الحمرة في الافق و ذهبت الصفرة و قبل أن تشتبك النجوم[5]
سند به خاطر علی بن حارث و بکار ضعیف است.
وقت مغرب آن وقتی است که حمره در افق تغییر پیدا می کند یعنی سرخی و حمره مشرقیه از بین می رود.
روایت پنجم
ما رواه علي بن يعقوب الهاشمي عن مروان بن مسلم (وثقه النجاشي) عن عمّار عن أبي عبد اللّه (عليه السّلام): إنّما أمرت أبا الخطّاب أن يصلّي المغرب حين زالت الحمرة من مطلع الشمس، فجعل هو الحمرة التي من قبل المغرب، و كان يصلّي حين يغيب الشفق[6]
علی بن یعقوب هاشمی مجهول است. و مروان بن مسلم ثقه است و ‌نجاشی او را توثیق می کند.
حضرت می فرماید: به ابوالخطاب گفتم نماز مغرب را وقتی بخوان که حمره مشرقیه زائل بشود، ابوالخطاب موقعی نماز مغرب را خواند که حمره مغربیه زائل می شد،‌ یعنی هنگام سقوط شفق. أمر هم ظهور در وجوب دارد.
روایت ششم
ما في الكافي عن محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن ابن أبي عمير عن إسماعيل بن أبي سارة عن أبان بن تغلب قال: قلت لأبي عبد الله (عليه السلام): أي ساعة كان رسول الله صلى الله عليه و آله يوتر؟ فقال: على مثل مغيب الشمس إلى صلاة المغرب[7]
سند به نظر ما خوب است چون اسماعیل بن ابی ساره مروی عنه ابن ابی عمیر است.
حضرت می فرماید که پیامبر نماز وتر را قبل از طلوع فجر به اندازه فاصله بین استتار قرص تا نماز مغرب، که حدود یک ربع می شود، می خواند. که معنای این روایت این است که نماز مغرب به مجرد استتار قرص خوانده نمی شود بلکه با فاصله از استتار قرص خوانده می شود و فاصله هم غیر از زوال حمره مشرقیه چیز دیگری نیست.
روایت هفتم
موثّقة يونس بن يعقوب قال: قلت‌ لأبي عبد اللّه (عليه السّلام) متى الإفاضة من عرفات؟ قال: إذا ذهبت الحمرة يعني من الجانب الشرقي[8] .
وقوف به عرفات در روایات حتّی غربت الشمس دانسته شده است، و موثقه یونس بن یعقوب توضیح می دهد می گوید اذا ذهبت الحمرة من الجانب الشرقی. درست است این در مورد وقوف به عرفات است اما نشان می دهد که غروب شمس در عرف شارع، ذهاب حمره مشرقیه است.
روایت هشتم
موثّقة يعقوب بن شعيب عن أبي عبد اللّه (عليه السّلام) قال: قال لي: مسّوا بالمغرب قليلا، فإنّ الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا[9] .
مسّی از تمسیه، تمسیه یعنی شب کردن: نماز مغرب را أول غروب آفتاب نخوانید بلکه یک مقدار صبر کنید و بعد از شب بخوانید زیرا شما فکر می بینید که خورشید غائب شده است در حالی که در درد واقع بین ما هنوز خورشید غائب نشده است و آن مرتبه از غیبوبت شمس که أثر شرعی دارد حاصل نشده است. یعنی غیبوبت شمس مراتب دارد: وقتی خورشید از افق پایی می رود یک مرتبه از آن محقّق می شود که غیبوبت عرفی این مرتبه است. و مرتبه دیگر زمانی است که خورشید آن قدر پایین رود که دیگر نورش هم بر مشرق نتابد که این غیبوبت شرعی است. لذا حضرت می فرماید مقداری صبر کنید. و صبر به یک مقدار توجیه دیگری غیر از زوال حمره مشرقیه ندارد.
روایت نهم
صحيحة بكر بن محمّد الأزدي عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال: سأله سائل عن وقت المغرب، قال: إنّ اللّه تعالى يقول في كتابه لإبراهيم عليه السّلام فَلَمّٰا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأىٰ كَوْكَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّي و هذا أوّل الوقت، و آخر ذلك غيبوبة الشفق، و أوّل وقت العشاء الآخرة ذهاب الحمرة، و آخر وقتها إلى غسق الليل يعني نصف الليل[10] .
تقریب استدلال این است که ‌ستاره عادتا به مجرد غروب آفتاب دیده نمی شود بلکه باید زوال حمره مشرقیه هم بشود.
روایت دهم
رواية محمد بن علي قال: صحبت الرضا (عليه السلام) في السفر فرأيته يصلي المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق يعني السواد[11] .
محمد بن علی مجهول است.
می گوید در سفر همراه آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام بودم، دیدم حضرت آن وقتی که سیاهی از مشرق می آید نماز مغرب را می خواند. البته نمی گوید سرخی بالای سر بیاید بلکه می گوید سرخی از بین رفت و سیاهی آمد. و اگر أول وقت شرعی غروب شمس بود معنا نداشت حضرت صبر کند.
روایت یازدهم
رواية سليمان بن داود عن عبد الله بن وضاح قال: كتبت الى العبد الصالح (عليه السلام) يتوارى القرص ويقبل الليل ثم يزيد الليل ارتفاعا وتستتر عنا الشمس وترتفع فوق الليل (هكذا في الاستبصار وفي الوسائل، ولكن في التهذيب: فوق الجبل) حمرة ويؤذن عندنا المؤذنون فأصلي حينئذ وأفطر إن كنت صائما أو أنتظر حتى تذهب الحمرة التي فوق الليل (هكذا في الاستبصار وفي الوسائل، ولكن في التهذيب: فوق الجبل)، فكتب إلي أرى لك أن تنتظر حتى تذهب الحمرة وتأخذ بالحائطة لدينك([12] ).
خورشید متواری می شود و شب می آید بعد شب بالا می آید و خورشید پنهان می شود و حمره ای در آسمان پدید می آید و أهل سنت أذان مغرب را می گویند. آیا نماز بخوانم یا صبر کنم تا آن حمره ای که در آسمان است از بین برود؟ (در تهذیب فوق الجبل دارد و با توجّه به قرائن لابد جبل هم در مشرق بوده است.) حضرت در جواب فرمودند: من برای تو می بینم صبر کنی تا حمره زائل بشود.
سلیمان بن داوود بن منقری توسط نجاشی توثیق شده است. ولی علامه از ابن غضائری نقل کرده که گفته سلیمان بن داوود ضعیف جدا لایلتفت الیه یوضع کثیرا علی المهمات. یعنی در کتاب های مهم خیلی وضع حدیث کرد.
بررسی حجیّت تضعیفات ابن غضائری در نقل علامه حلی
کسانی که نقل علامه را نسبت به کلام ابن غضائری قبول دارند و تضعیف ابن غضائری را هم قبول دارند مخصوصا اینجا که بحث جعل است نه بحث ضعیفٌ،‌می گوید جعل می کرد: تضعیف ابن غضائری با توثیق نجاشی تعارض می کنند.
اینی هم که گفتند ابن غضائری منفی‌گرا بود،‌ همه را تضعیف می کرد، این را هم که جواب دادند، آقای سیستانی فرموده است: شما عینک منفی زدی (مثل این که شخصی شیطان را در خواب دید و او را زیبا یافت. گفت ما هر چی عکس از تو دیدیم بد قیافه بود،‌گفت قلم در دست دشمن است) و ابن غضائری آن قسم ضعفائش دست علامه حلی افتاده، و ‌قسم ثقاتش به دست علامه حلی نیفتاده است. و تضعیف های او بیشتر از تضعیف های دیگران نیست.
و لذا ما یک اشکال اساسی می کنیم: می گوییم ابن غضائری رجال داشت، توثیقاتش معتبر است، تضعیفاتش هم معتبر است، ولی شیخ طوسی در فهرست گفت: أحمد بن الحسين بن عبيد الله كان له كتابان، ذكر في أحدهما المصنفات وفي الآخر الأصول، غير أن هذين الكتابين لم ينسخهما أحد من أصحابنا واخترم (أي مات فجعة، ولعله كناية عن موته في ايام شبابه) هو "ره" وعمد بعض ورثته إلى إهلاك هذين الكتابين وغيرهما من الكتب على ما حكى بعضهم([13] ).
ابن غضائری جوان بود و با فوت ناگهانی از دنیا رفت و ورثه او تمام کتاب هایش را از بین بردندآن وقت علامه حلی چه جور کتاب ابن غضائری دستش رسیده است. و این کتابی که دست علامه رسیده است آیا اعتبار دارد؟ چون کتاب کم یاب است و لاأقل شیخ طوسی آن را پیدا نکرده است آن وقت ما بیاییم در حق علامه حلی اصالة الحس جاری کنیم.
بله، برخی از تعبیر های نجاشی با این کلماتی که از ابن غضائری در رجال علامه نقل شده است یک جور است و معلوم می شود که نجاشی از کلمات ابن غضائری بی اطلاع نبوده است. ولی نه از این باب که کتابش را دیده بلکه احتمال دارد که شفاهاً از استادش شنیده هر چند کتاب ابن غضائری از بین رفته است. ابن غضائری هم شاگردی نجاشی بوده است و با هم پیش پدر ابن غضائری درس می خواندند و چون نجاشی خوش حافظه بوده است حرف هایی که بین او و ابن غضائری رد و بدل شده است یادش مانده و به صورت جزمی هم نقل کرده است. و شهادت علامه حلی به این شکل است که در کتاب ابن غضائری این گونه آمده است که أصالۀ الحس در حقّ او جاری نمی شود زیرا ما برای کتابی اعتبار قائلیم که کتاب مشهور باشد و وقتی کتابی از بین رفته است دیگر اعتباری نخواهد داشت. و شاید هم یک مسموعاتی از ابن غضائری وجود داشته است که نجاشی آن را جمع کرده است مثل مستدرکات کتاب علی بن جعفر که از جاهای مختلف جمع کرده اند و این کتاب به این شکل نبوده است. و لذا تضعیف ابن غضائری از این جهت مشکل دارد.
راجع به دلالت این روایت:
دلالت این روایت بر ذهاب حمره مشرقیه به این نحو است که خود راوی می گوید قرص متواری می شود ولی هنوز حمره باقی است. و این حمره، حمره مشرقیه است که حضرت می فرماید منتظر باشد تا حمره از بین برود.
و این که بگوییم: شاید امام می خواسته بگوید این کار مستحب است، این خلاف ظاهر تعبیر در روایت است که: «اری لک ان تنتظر حتی تذهب الحمرة. و تاخذ بالحائطة لدینک» یعنی کاری بکن که دینت محفوظ بماند و با این کار دینت محفوظ می ماند.
و این که امام علیه السلام صریحاً نفرمود که «لایجوز صلاة المغرب قبل ذهاب الحمرة المشرقیة» به خاطر تقیّه بوده است. و همین مقدار هم که گفته است سنگین است.
و لذا دلالت این روایت هم تمام شد.
این ملخص استدلال به این روایات یازده‌گانه بر قول به ذهاب حمره مشرقیه برای تحقّق غروب شمس است.
لذا ‌طائفه اولی دال بر کفایت استتار قرص، و طائفه ثانیه دال بر لزوم زوال حمره مشرقیه است و با هم تعارض می کنند. ببینم از این دو طائفه و جمع بین آن ها نظر مشهور به دست می آید که محقّق همدانی و مرحوم آقای بروجردی هم قائل شده اند که وقت نماز مغرب با زوال حمره مشرقیه است. و یا این که نظر غیر مشهور و مرحوم خویی به دست می اید که استتار قرص کافی است.
 

[1] وسائل الشيعة، ج‌10، ص: 124‌.
[2] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 172‌.
[3] - في النهاية لابن اثير: اطل: اشرف.
[4] - وسائل الشيعة ج4ص173.
[5] - وسائل الشيعة ج4ص176.
[6] - وسائل الشيعة ج4ص176.
[7] - وسائل الشيعة ج4ص174.
[8] - وسائل الشيعة ج13ص557.
[9] - وسائل الشيعة ج4ص176.
[10] - وسائل الشيعة ج4ص174.
[11] - وسائل الشيعة ص175.
[12] - وسائل الشيعة ج‌10 ص124.
[13] - الفهرست ص22.


پاسخ
#62
95/11/12
بسم الله الرحمن الرحیم
 
موضوع: کتاب الصلاۀ/اوقات فرائض /محقِّق غروب شمس/مقتضای جمع بین روایات
خلاصه مباحث گذشته:
 
انتهای وقت نماز ظهر و عصر(استتار قرص یا ذهاب حمره مشرقیه)
بحث در این بود که انتهای وقت نماز ظهر و عصر استتار قرص خورشید است یا زوال حمره مشرقیه است. این بحث در ابتدای نماز مغرب و نیز در انتهای وجوب صوم هم تأثیر دارد.
عرض کردیم مشهور قائل اند که انتهای وقت نماز ظهر و عصر زوال حمره مشرقیه است ولی نظری وجود دارد که آقای خویی می فرماید آن هم مشهور بوده ولی أقلّ شهرۀً بوده است که معیار استتار قرص خورشید است. و استتار بین یک ربع تا بیست دقیقه زودتر از زوال حمره مشرقیه محقّق می شود.
تعارض روایات
منشأ اختلاف، وجود دو طائفه از روایات بود: طائفه أولی ظاهر و برخی نص بود که استتار قرص کافی است. و مفاد طائفه ثانیه این است که باید زوال حمره مشرقیّه بشود.
کلام سه نفر از علماء را در جمع بین دو طائفه نقل کنیم:
جمع محقق همدانی ره (حکومت طائفه ثانیه بر طائفه أول)
نظر محقّق همدانی موافق مشهور است که باید زوال حمره مشرقیه شود.
محقق همدانی ره فرموده است: انکار این که ظاهر لفظ غروب در روایات، استتار قرص خورشید از افق است، مجازفه است. ولی این أخبار نص نیست و قابل حمل است. و شارع در طائفه ثانیه فرموده است که مراد از غروب شمس، معنای عرفی غروب یعنی استتار قرص نیست:
غروب شمس مراتبی دارد: یک مرتبه آن این است که خورشید از چشم پنهان شود که مرتبه عرفی غروب است. و مرتبه عالیه آن این است که خورشید دیگر بر جوّ زمین هم نتابد. و شارع در طائفه دوم گفته است که مراد من از غروب خورشید، این مرتبه عالیه است و باید سرخی در جانب شرق از بین برود تا صدق کند که خورشید از شرق و غرب این منطقه غائب شده است. و حکمت قرار دادن این مرتبه از غروب شمس به عنوان معیار، این است که خیلی پیش می آید که مردم اشتباه می کنند و فکر می کنند استتار قرص صورت گرفته است مثلاً هوا ابری است و یا خورشید پشت کوه رفته است. ولی زوال حمره مشرقیّه علامت قطعیه بر استتار قرص است. لذا شارع معیار را زوال حمره مشرقیه قرار داده است.
عدم جریان این جمع در برخی روایات
ایشان فرموده است: این جمع عرفی در برخی از روایات جاری نمی شود: در برخی روایات تعبیر به «أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ وَقْتِ الْمَغْرِبِ فَقَالَ إِذَا غَابَ كُرْسِيُّهَا- قُلْتُ وَ مَا كُرْسِيُّهَا قَالَ قُرْصُهَا- فَقُلْتُ مَتَى يَغِيبُ قُرْصُهَا قَالَ إِذَا نَظَرْتَ إِلَيْهِ فَلَمْ تَرَهُ.[1] » که کالنص در این است که خود خورشید غائب شود و حمل بر مرتبه عالیه از غروب شمس، عرفاً بعید است.
حمل روایات غیر قابل توجیه بر تقیّه
ایشان فرموده است: برای این دسته از روایات توجیه دیگری داریم و آن حمل بر تقیّه است: برای عامّه طبق أخباری که به آن ها رسیده بود واضح بود که پیامبر هنگام غروب خورشید نماز مغرب را می خواند و آن قدر واضح بود که قدح در این مطلب سخت تر از این بود که در خلفاء قدح شود و لذا امام علیه السلام تقیّه کرده اند.
ایشان شواهدی را برای حمل بر تقیّه ذکر می کنند:
شواهد حمل برتقیّه
مرسله علی بن حکم (سؤال از أمر واضح)
روایت «أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ وَقْتِ الْمَغْرِبِ فَقَالَ إِذَا غَابَ كُرْسِيُّهَا- قُلْتُ وَ مَا كُرْسِيُّهَا قَالَ قُرْصُهَا- فَقُلْتُ مَتَى يَغِيبُ قُرْصُهَا قَالَ إِذَا نَظَرْتَ إِلَيْهِ فَلَمْ تَرَهُ.[2] » یکی از شواهد تقیّه است:
زیرا خود سائل سؤال را تکرار کرد و با این که غائب شدن قرص خورشید واضح است ولی باز سؤال می کند که غائب شدن قرص چه زمانی است. و این نشان می دهد که ابهامی در مسأله به خاطر این اختلاف فقهی ائمه با عامه، ایجاد شده بود لذا سؤال کرد. و اگر این ابهام نبود معنا نداشت که سؤال کند کی خورشید غائب می شود و معنای غائب شدن قرص چیست. یعنی ذهنیّت و زمینه ابهام برای سائل به وجود آمده بود و نشانگر جوّ اختلافی است که این گونه سؤال می کند.
أمالی صدوق
شاهد دیگر روایت أمالی صدوق است:
أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنِ الرَّبِيعِ بْنِ سُلَيْمَانَ وَ أَبَانِ بْنِ أَرْقَمَ وَ غَيْرِهِمْ قَالُوا أَقْبَلْنَا مِنْ مَكَّةَ حَتَّى إِذَا كُنَّا بِوَادِي الْأَخْضَرِ إِذَا نَحْنُ بِرَجُلٍ يُصَلِّي وَ نَحْنُ نَنْظُرُ إِلَى شُعَاعِ الشَّمْسِ- فَوَجَدْنَا فِي أَنْفُسِنَا فَجَعَلَ يُصَلِّي- وَ نَحْنُ نَدْعُو عَلَيْهِ (حَتَّى صَلَّى رَكْعَةً وَ نَحْنُ نَدْعُو عَلَيْهِ) وَ نَقُولُ هَذَا مِنْ شَبَابِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ- فَلَمَّا أَتَيْنَاهُ إِذَا هُوَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع فَنَزَلْنَا فَصَلَّيْنَا مَعَهُ وَ قَدْ فَاتَتْنَا رَكْعَةٌ- فَلَمَّا قَضَيْنَا الصَّلَاةَ قُمْنَا إِلَيْهِ- فَقُلْنَا جُعِلْنَا فِدَاكَ هَذِهِ السَّاعَةَ تُصَلِّي- فَقَالَ إِذَا غَابَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ الْوَقْتُ.[3]
أبان و دوستانش می گویند از مکه گذشتیم و به وادی أخضر رسیدیم و دیدیم شخصی نماز مغرب می خواند در حالی که شعاع شمس در افق بود هر چند خورشید غائب شده بود. و نحن ندعو علیه ظاهراً به این معنا است که دعا می کردیم خدا هدایتش کند و می گفتیم حتماً این مرد، جوانی از أهالی مدینه است که ولایت أهل بیت را ندارد و تابع مخالفین است. وقتی که به او رسیدیم دیدیم که امام صادق علیه السلام است. تعجّب کردیم و سریع پیاده شدیم و اقتدا کردیم و یک رکعت از ما فوت شد. وقتی نماز را تمام کردیم گفتیم: فدایت شویم آیا در این زمان نماز می خوانی؟ آخه حالا وقت نماز مغرب است؟! حضرت فرمود وقتی خورشید غائب شود وقت داخل می شود.
این روایت نشان می دهد که: جوّ شیعی نمی پذیرفت که یک شیعه مقارن غروب آفتاب و استتار قرص نماز بخواند. ولی باز حضرت تقیّه کرد که با غروب خورشید وقت داخل می شود.
ایشان می گوید: جوّ شیعه را ببینید که آن قدر سنگین است که وقتی می بینند کسی با غروب خورشید نماز می خواند دست به نفرین بر می دارد(حال ما احتراماً گفتیم نفرینش این بود که دعا می کند خدا هدایتش کند). آیا این جوّ را غیر از ائمه به وجود آورده بودند. لذا این قرینه می شود که این روایاتی که می گوید با غروب شمس وقت مغرب داخل می شود، حمل بر تقیّه شود.
روایت عبدالله بن وضّاح (تعبیر به الحائطه لدینک)
شاهد دیگر روایت عبدالله بن وضّاح است:
كتبت الى العبد الصالح (عليه السلام) يتوارى القرص ويقبل الليل ثم يزيد الليل ارتفاعا وتستتر عنا الشمس وترتفع فوق الليل (هكذا في الاستبصار وفي الوسائل، ولكن في التهذيب: فوق الجبل) حمرة ويؤذن عندنا المؤذنون فأصلي حينئذ وأفطر إن كنت صائما أو أنتظر حتى تذهب الحمرة التي فوق الليل (هكذا في الاستبصار وفي الوسائل، ولكن في التهذيب: فوق الجبل)، فكتب إلي أرى لك أن تنتظر حتى تذهب الحمرة وتأخذ بالحائطة لدينك([4] ).
روشن است که حضرت ذهاب حمره مشرقیّه را معیار قرار داد. و تعبیر «الحائطۀ لدینک» نشانگر جوّ تقیّه ای است. جوّ به گونه ای بوده است که حضرت نمی توانسته است حکم واقعی را واضح بیان کنند وگرنه معنا ندارد امام علیه السلام بحث از احتیاط در شبهه حکمیه کنند. معلوم می شود که حضرت می خواهند با کمترین محذور و با بیانی لطیف که اصطکاکی با عامّه ایجاد نکند می خواهد حکم واقعی را بیان کند.
حمل طائفه أولی بر تقیّه بدون توجّه به معارضه (عدم جریان أصاله الجدّ با وجود من یتّقی منه)
بعد ایشان فرموده است: غیر از این که مقتضای جمع عرفی بین این دو طائفه این است که طائفه أولی را در مواردی که قابل جمع عرفی نیست حمل بر تقیّه کنیم می گوییم: حتّی اگر طائفه أولی به تنهایی بود و طائفه ثانیه نبود تا با آن معارضه کند باز أصالۀ الجدّ در طائفه أولی جاری نبود زیرا أصالۀ الجدّ با وجود من یتّقی منه جاری نمی شود. در جایی که محلّ تقیّه است أصالۀ الجدّ جریان ندارد.
بنده مثالی بزنم: سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ رِفَاعَةَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ‌ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْعَبَّاسِ بِالْحِيرَةِ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِي الصِّيَامِ الْيَوْمَ فَقُلْتُ ذَاكَ إِلَى الْإِمَامِ إِنْ صُمْتَ صُمْنَا وَ إِنْ أَفْطَرْتَ أَفْطَرْنَا فَقَالَ يَا غُلَامُ عَلَيَّ بِالْمَائِدَةِ فَأَكَلْتُ مَعَهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ وَ اللَّهِ أَنَّهُ يَوْمٌ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَكَانَ إِفْطَارِي يَوْماً وَ قَضَاؤُهُ أَيْسَرَ عَلَيَّ مِنْ أَنْ يُضْرَبَ عُنُقِي وَ لَا يُعْبَدَ اللَّهُ.[5]
امام علیه السلام پیش خلیفه عباسی تشریف بردند و خلیفه پرسید که امروز را چه می کنی؟ حال یوم الشکّ بوده یا روز آخر ماه رمضان بوده (که مشهور این احتمال دوم را می گویند) مهم نیست در هر صورت خلیفه عباسی آن روز را عید إعلام کرده بود. خلیفه عباسی که از هلال ماه سؤال کرد حضرت فرمود ذاک إلی الإمام ان شئت صمنا و إن أفطرت أفطرنا: که نمی توان در این أصالۀ الجدّ را جاری کرد هر چند ذیل روایت که قرینه بر تقیّه است برای غلام بیان نمی شد. وقتی ظالم در مقابل است و اگر سخن حقّ بگویی گردنت را می زند دیگر در سیره عقلائیه جای اجرای أصالۀ الجدّ نیست.
ایشان می گوید: عامّه تحمّل نمی کردند که کسی بگوید نمی شود نماز مغرب را موقع استتار قرص خواند و با وجود این جوّ سنگین از امام سؤال می کنند لذا أصالۀ الجدّ در کلام امام علیه السلام جاری نمی شود.
مثالی دیگر عرض کنیم: فرض کنید در مکّه و مدینه کسانی که آمرین به منکر و ناهین از معروف اند و مزدور اند اگر از شما سؤال کنند که چرا فلان کس را لعن می کنید بعد شما بگویید که نه ما لعن نمی کنیم. این جا أصالۀ الجدّ جاری نمی شود و هیچ عاقلی این جا حرفی نمی زند که برای خود و دیگران مشکل ایجاد کند.
خود این که ائمه در طائفه ثانیه حدّ غروب را زوال حمره مشرقیه قرار داده اند مثل روایت برید، مدارا با عامّه است و مستقیم با أحادیث پیامبر خدا که عامّه نقل می کردند تعارض و اصطکاک ندارد.
این محصّل فرمایش محقّق همدانی است.
مناقشه در کلمات محقّق همدانی
فعلاً مناقشات تفصیلی را بیان نمی کنیم و بعداً ذکر می کنیم. تنها این مناقشه را بیان کنیم که:
این که ایشان گفت: اگر ما بودیم و روایات طائفه أولی، أصالۀ الجدّ را جاری نمی کردیم؛
این مطلب در جایی است که از امام سؤال کنند و امام مجبور به جواب دادن باشد نه در جایی که حضرت ابتدای به ساکن مطلبی را بیان می کند. و برخی از روایات ابتدای به ساکن بوده است:
مثل صحيحة عبد اللّه بن سنان عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال: سمعته يقول: وقت المغرب إذا غربت الشمس فغاب قرصها[6]
و صحيحة زرارة عن أبي جعفر عليه السّلام قال: إذا زالت الشمس دخل الوقتان: الظهر و العصر، و إذا غابت الشمس دخل الوقتان: المغرب و العشاء[7] .
و مثل رواية محمد بن عيسى عن يونس عن يزيد بن خليفة، قال: قلت لأبي عبد اللّه (عليه السلام) إنّ عمر بن حنظلة‌ أتانا عنك بوقت، فقال أبو عبد اللّه (عليه السّلام) إذا لا يكذب علينا قلت: قال: وقت المغرب إذا غاب القرص إلّا أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كان إذا جدّ به السير أخّر المغرب و يجمع بينها و بين العشاء، فقال: صدق[8] و یزید بن خلیفه که از شیعیان خالص بوده است.
و مثل صحیحه صفوان (قلت لأبي عبد اللّه (عليه السلام): إن معي شبه الكرش المنشور فأُؤخر صلاة المغرب حتى عند غيبوبة الشفق ثم أُصليهما جميعاً يكون ذلك أرفق بي، فقال: إذا غاب القرص فصل المغرب فإنما أنت و مالك للّه[9] ) آیا امام مجبور بود این گونه صحبت کند. می توانست بگوید: لاتؤخّر صلاۀ المغرب و چه لزومی داشت که بگوید: اذا غاب القرص فصلّ المغرب.و الضرورات تتقدّر بقدرها. این که از باب مرجّحات باب تعارض حمل بر تقیه کنیم بحثی نیست. ولی شما می گویید که اگر معارض هم نبود حمل بر تقیّه می شد و ما به این حرف اشکال می کنیم.
أما جمع ایشان را در انتهای بحث بررسی می کنیم.
جمع مرحوم خویی
مرحوم خویی با این که شدیداً به نظرات محقّق همدانی عنایت دارد و می گوید کلمات ایشان مشکلات زیادی را حلّ می کند ولی در این جا نظری بر خلاف ایشان داده اند:
مناقشه در روایات طائفه ثانیه
مرحوم خویی تک تک روایات طائفه ثانیه را بررسی کرده اند:
روایت أولی مرسله ابن أبی عمیر
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: وَقْتُ سُقُوطِ الْقُرْصِ وَ وُجُوبِ الْإِفْطَارِ مِنَ الصِّيَامِ- أَنْ تَقُومَ بِحِذَاءِ الْقِبْلَةِ وَ تَتَفَقَّدَ الْحُمْرَةَ- الَّتِي تَرْتَفِعُ مِنَ الْمَشْرِقِ- فَإِذَا جَازَتْ قِمَّةَ الرَّأْسِ إِلَى نَاحِيَةِ الْمَغْرِبِ- فَقَدْ وَجَبَ الْإِفْطَارُ وَ سَقَطَ الْقُرْصُ.[10]
ایشان فرموده است:
مناقشه سندی (سهل بن زیاد و مرسله بودن)
أولاً سند روایت ضعیف است و ما نتوانستیم سهل بن زیاد را توثیق کنیم. و مرسله هم هست بلکه مرسله نیست و راوی بعدی اسم او را ذکر نکرده است و ابن أبی عمیر اسم آن را گفت. آقای خویی نظر خودش را با نظر امام اشتباه گرفته است. امام قدس سره می گوید من تنها مراسیل ابن أبی عمیر را قبول دارم زیرا حرف شیخ در عدّه ناشی از اجتهاد در کلام کشّی در أصحاب اجماع است و مهم کلام نجاشی است که سکن الأصحاب إلی مراسیله، و عمن ذکره مراسیل دیگری است. ولی آقای خویی که قبول ندارد که بین مراسیل و مسانید فرق دارد. ایشان هر چند منکر توثیق عام در مشایخ ابن أبی عمیر چه در مراسیل و چه در مسانید، است ولی دلیل بر توثیق عام را کلام شیخ طوسی در عدّه می داند: لایروون و لایرسلون إلا عن ثقه. لذا این که بگوییم مرسل نیست و مسند است که طبق نظر شما فرق نمی کند.
آقای زنجانی طبعاً دو اشکال را قبول نمی کنند زیرا: سهل بن زیاد را توثیق می کنند و مشایخ ابن أبی عمیر را ثقات می دانند.
مناقشه أول در دلالت(خلاف وجدان بودن مضمون روایت)
آقای خویی فرموده اند: أولاً مضمون در روایت ابن أبی عمیر خلاف وجدان است:
قبل از زوال حمره مشرقیه به افق نگاه کنید. در مشرق یک سرخی وجود دارد و آرام آرام کم می شود تا از بین می رود و هیچ گاه این سرخی از بالای سر ردّ نمی شود. بله سرخی در مشرق تمام می شود و در مغرب به وجود می آید. لذا قطع به بطلان مضمون این روایت داریم و به حدیثی که قطع به بطلان مضمونش داریم نمی توانیم عمل کنیم.
آقای خویی این مطلب را در مواردی تطبیق کرده اند: مثلاً در باب دیات مشهور می گویند قطع بیضه ی چپ دو سوم دیه دارد و قطع بیضه ی راست یک سوم دیه دارد. و مستند آن روایتی است که می گوید اسپرم و ولد از بیضه ی چپ است. آقای خویی می فرماید قطعاً مضمون این حدیث باطل است و از لحاظ علمی خلافش ثابت شده است. لذا می فرماید دیه بیضه چپ هم یک سوم است.
جواب از مناقشه دلالی
أولاً: ما احساس نمی کنیم که حمره از بالای سر عبور نمی کند، ولی برهان علمی همین را می گوید که سرخی هنگام غروب در مشرق است و هر چه خورشید از افق پایین می رود سرخی مشرق جلو تر می آید و به جای آن سیاهی می آید زیرا دیگر نور نمی تابد. و این که ما سرخی را نمی بینیم به این خاطر است که نور انعکاس پیدا نمی کند تا ما ببینیم ولی نور بر جوّ زمین می تابد و سرخی ناشی از عامل مجهولی نیست و ناشی از تابش نور خورشید است.
ثانیاً: این بیان یک بیان مسامحی است: همین که سرخی در جانب مشرق تمام شد و در جانب مغرب به وجود آمد عرف چنین تعبیری می کند و بیان عرفی مسامحی است که خورشید از این طرف به آن طرف رفت. و این مقدار بیان مسامحی در روایات وجود دارد. و دلیل نمی شود که روایت را طرح کنیم.
مناقشه دوم در دلالت
مرحوم خویی می فرماید: «اذا سقط القرص» به این معنا است که از دید پنهان شود که قبل از ذهاب حمره پنهان شده است. و اگر معنای دیگری دارد که إحاله به مجهول است.
جواب
امام علیه السلام توضیح داد که سقوط قرص یک مرتبه عرفیه دارد که با استتار قرص حاصل می شود و یک مرتبه عالیه دارد که ما این را اعتبار کردیم و این مرتبه با ذهاب حمره حاصل می شود و ما این را سقوط قرص می دانیم.
نتیجه بحث از روایت أول
لذا به نظر ما هم دلالت روایت تمام است و هم سند روایت تمام است اگر سهل بن زیاد توثیق شود و مرسلات و مسانید ابن أبی عمیر درست شود کما هو الصحیح.

[1] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 181‌.
[2] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 181‌.
[3] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 180‌.
[4] - وسائل الشيعة ج‌10 ص124.
[5] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌4، ص: 82‌.
[6] - وسائل الشيعة ج4ص178.
[7] - وسائل الشيعة ج4ص125.
[8] - وسائل الشيعة ج4ص133.
[9] - وسائل الشيعة ج4ص193.
[10] وسائل الشيعة، ج‌10، ص: 124‌.

پاسخ
#63
95/11/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الصلاۀ/اوقات فرائض /محقِّق غروب شمس/جمع بین روایات/جمع مرحوم خویی

محقّق غروب شمس (استتار قرص یا زوال حمره مشرقیّه)
تعارض روایات
بحث در تعارض دو طائفه از روایات بود، در مورد این که آخر وقت نماز ظهر و عصر و أول وقت نماز مغرب و عشاء، استتار قرص خورشید است یا زوال حمره مشرقیه است.
جمع مرحوم خویی
مرحوم خویی فرمودند: به نظر ما جمع عرفی اقتضا می کند که بگوییم استتار قرص کافی است و روایات زوال حمره مشرقیه را باید توجیه کنیم: زیرا روایات استتار قرص، صریح در کفایت استتار قرص است و قابل حمل بر زوال حمره مشرقیه نیستند.
این که در روایت آمده است:
وَ عَنْهُ عَنِ الْمِيثَمِيِّ عَنْ أَبَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُصَلِّي الْمَغْرِبَ- حِينَ تَغِيبُ الشَّمْسُ حَيْثُ يَغِيبُ حَاجِبُهَا.[1]
که در تهذیب این گونه نقل می کند و در استبصار می گوید: «حتّی یغیب حاجبها». این تعبیر که وقتی ابروی خورشید غائب می شد حضرت نماز مغرب را می خواند قابل حمل براین نیست که مراد زوال حمره مشرقیه است که یک ربع بعد از استتار قرص است.
مناقشه در روایات طائفه ثانیه
ایشان فرموده است: لذا باید روایات مربوط به زوال حمره مشرقیه را توجیه کنیم؛
روایت أول
هم در سند و هم در دلالت مناقشه کرد. ما اشکال سندی را به لحاظ سهل بن زیاد پذیرفتیم ولی اشکال دلالی را قبول نکردیم.
روایت دوم
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا غَابَتِ الْحُمْرَةُ مِنْ هَذَا الْجَانِبِ يَعْنِي مِنَ الْمَشْرِقِ- فَقَدْ غَابَتِ الشَّمْسُ مِنْ شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا[2]
مستدلّ مثل محقّق همدانی گفت که اگر زوال حمره مشرقیه بشود خورشید از شرق و غرب زمین غائب شده است و وقت نماز مغرب هم همین زمان است.
مرحوم خویی فرموده است: أولاً سند این روایت ضعیف است: قاسم بن عروه توثیق ندارد. ثانیاً : ما مضمون این روایت را قبول داریم ولی اشکال ما به مشهور این است که إِذَا غَابَتِ الْحُمْرَةُ مِنْ هَذَا الْجَانِبِ يَعْنِي مِنَ الْمَشْرِقِ را مشرق مسامحی محاسبه می کنند در حالی که مشرق، ظهور در مشرق حقیقی دارد یعنی در همان جایی که خورشید طلوع می کند، نه این که مراد ربع الفلک باشد. و بالوجدان و با تجربه ای که ما کردیم به مجرّد استتار خورشید سیاهی ای در مطلع شمس پدید می آید و به مرور این سیاهی زیاد می شود و حمره در مشرق از بین می رود. یعنی وقتی از مشرق حقیقی حمره از بین برود و خط سیاه تشکیل شود غروب خورشید هم محقّق می شود و ربطی به این که حمره از بالای سر یا از ربع الفلک زائل بشود ندارد.
امام علیه السلام با توجه به این که زمین کروی بود و بین نقطه مشرق و مغرب تقابل است، وجود سیاهی در مطلع شمس را قرینه بر استتار قرص گرفته اند. با توجّه به این که خود استتار قرص به خاطر وجود کوه و ابر و مانند آن قابل تشخیص نیست لذا وجود سیاهی در مطلع حقیقی شمس را کاشف از استتار قرص قرار داده اند. لذا این روایت أدلّ بر کفایت استتار قرص است.
بعد ایشان فرموده است: اگر این بیان را نپذیرید و بگویید ظاهر روایت زوال حمره از مشرق عرفی است؛ مفاد روایت از قول مشهور هم بالاتر می شود زیرا مشهور می گویند از قمۀ الرأس حمره زائل شود هر چند در گوشه مشرق، حمره باقی باشد.
مناقشه در کلام مرحوم خویی نسبت به روایت دوم
1-أما این که اگر بیان ما را نپذیرید این روایت از قول مشهور هم بالاتر می شود و همان قولی می شود که معروف نبود و صاحب عروه در مورد آن احتیاط کرد:
این درست نیست: عرض کردیم که زوال حمره از جانب مشرق و ربع الفلک ملازم با زوال حمره از قمۀ الرأس است و صاحب عروه هم اشتباه کرده است که این دو را ملازم نگرفته است. این گونه نیست که سرخی از بالای سر از بین برود ولی در گوشه های مشرق که از خورشید دور تر است سرخی باقی باشد. و سیاهی که در مشرق حقیقی به وجود می آید در آخر به بالای سر می رسید و سرخی در نهایت از بالای سر از بین می رود. لذا این روایت دلیل بر قول مشهور می شود نه بر قولی که أوفق به احتیاط است که آقای خویی فرموده است لم یعرف قائله.
2-أمّا فرمایش دیگر ایشان که فرمودند: مراد از «من هذا الجانب یعنی المشرق» مراد مشرق حقیقی است و مقارن با غروب آفتاب سیاهی در مشرق حقیقی به وجود می آید:
أولاً: سیاهی ای که ایشان می گوید خلاف تجربه است. بله حمره مشرقیه با خط افق فاصله دارد ولی به مجرد استتار قرص خط سیاه در مطلع الشمس محقّق نمی شود و خلاف وجدان است. و حمره مشرقیه دقیقاً بالای مطلع الشمس نیست. شما هنگام غروب آفتاب ملاحظه کنید که این طور نیست یک خط سیاه بالای مطلع حقیقی شمس به مجرد استتار قرص پدید بیاید و نمی دانیم مرحوم خویی چگونه این را تجربه کرده اند. بله بین بخشی که حمره مشرقیه تشکیل می شود و بین انتهای خط افق فاصله است که رنگش مثل بقیه رنگ آسمان است و کِدِر است.
بخشی که حمره مشرقیه است با بخشی که مطلع الشمس است فاصله دارد. و مطلع الشمس این روز ها در جنوب شرقی است ولی حمره در جنوب شرقی نیست. و أصلاً این تصوّر درست نیست که به مجرّد استتار قرص سرخی در مطلع الشمس به سیاهی تبدیل می شود.
ثانیاً: این دقّت ها غیر عرفی است که بگوییم مراد از مشرق، خط باریک در انتهای افق و در جایی است که خورشید در صبح طلوع کرد. ظاهر این است که مشرق، کلّ ربع الفلک است.
ثالثاً: طبق بیان شما چرا امام فرمود «اذا غابت الحمره من هذا الجناب فقد غابت الشمس من شرق الأرض و غربها»: این تأکید نشان می دهد که ممکن است قبل از زوال حمره، خورشید از غرب زمین غروب نکرده باشد و تنها از شرق زمین غروب کرده باشد یا بر عکس، روشنایی در شرق زمین وجود دارد و خورشید هنوز از شرق زمین غروب نکرده است و خورشید موقعی از شرق زمین و غرب زمین غروب می کند که سرخی آن در مشرق از بین برود چون أثر خورشید هنوز روی مشرق وجود دارد و حمره مشرقیه أثر وجود خورشید است.
لذا ظاهر روایت این است که می خواهد حدّی را برای غروب شمس بیان کند و اگر اینی بود که آقای خویی فرموده اند که غروب شمس ملازم با سیاهی در مشرق حقیقی زمین است، نیازی به این تعبیر نبود. و ظاهر این تعبیر این است که تا حمره مشرقیه وجود دارد، خورشید کاملاً غروب نکرده است و روایت می خواهد یک مرتبه ای از غروب شمس را موضوع برای احکام قرار دهد و آن این که آن قدر پنهان شود که دیگر نورش هم بر مشرق نتابد. و انصاف این است که این روایت ظاهر در کلام مشهور است.
اگر بنا بود امام بیان کنند که غروب خورشید با سیاهی در نقطه حقیقیه مطلع شمس ملازمه دارد این تأکید که: اذا غابت من شرق الأرض و غربها برای چه بود؟ لذا این روایت می خواهد بگوید که تا حمره مشرقیه است خورشید به طور کامل پنهان نشده است و عرف عام فکر می کند خورشید پنهان شده است. اگر استتار قرص کافی بود می گفت: غابت الشمس من غرب الأرض. آقای خویی سیاهی در مشرق را ملازم با سقوط قرص می داند. و ایشان می گوید سقوط قرص من شرق الأرض و غربها به این معنا است که از منطقه شما خورشید غائب شود وگرنه زمین کروی است و هر آن یک جا طلوع و یک جا غروب می کند. یعنی وقتی سیاهی در مشرق ایجاد می شود خورشید حتّی از پشت کوه و پشت ابر هم غائب شده است. ما می گوییم این خلاف ظاهر است و ظاهر مشرق در روایت، مشرق عرفی است نه خط سیاه در مطلع الشمس بر فرض اگر هنگام استتار قرص تشکیل شود. و نیز اگر حضرت می خواست این را بفرماید چرا فرمود من شرق الأرض و غربها؟ عرف که معنای غیبوبت خورشید را می داند و می داند اگر پشت کوه قرار بگیرد خورشید غروب نکرده است خصوصاً برخی موارد یک ساعت زودتر از غروب خورشید پشت کوه می رود. پس چه لزومی داشت حضرت این جمله را با این قید اضافی بفرمایند. لذا ظاهر این است که روایت می خواهد نکته ای اضافی بیان کند که اگر خورشید بر جوّ زمین بر مشرق بتابد هنوز غروب نکرده است و این دقیقاً همان نظر مشهور است.
3-و أمّا این که ایشان فرمودند روایت ضعیف السند است:
می گوییم قاسم بن عروه ثقه است زیرا از مشایخ ابن أبی عمیر است و از مشاهیری است که لم یرد فیه قدح که طبق مبنای استاد از أمارات وثاقت است.
وجود اشکال دیگر در دلالت روایت دوم بر لزوم زوال حمره مشرقیه
بله اشکال دیگری به روایت مطرح شده است: احتمال دارد این تعبیر در روایت از باب أماره ظاهریّه باشد: یعنی برای وجود علمی غروب شمس ضابط تعیین شده است، یعنی هر گاه حمره مشرقیه زائل شود یقیناً خورشید غروب کرده است و در قدیم ساعت نبوده است که لحظه غروب آفتاب را بدانند و نمی توانند بفهمند خورشید غروب کرده است و لذا وقتی حمره زائل می شد یقین به غروب پیدا می کردند. نه این که ذهاب حمره مشرقیه سبب ثبوتی برای غروب آفتاب باشد بلکه أماره اثباتیه است یعنی صددرصد یقین پیدا می کنیم که غروب شده است. بله گاهی در زمین مسطّح است و خورشید را در افق می بیند و نیاز به أماره نداریم ولی در خیلی از أماکن که کوهستانی است یا هوا ابری است انسان شک می کند و نیازمند أماره است.
این اشکال شبیه این است که: اگر کسی به شما بگوید: «اذا استطعمک زید فهو جائع» یعنی زید عفیف النفس است و اگر تقاضای غذا کند یقیناً گرسنه است هر چند ممکن است تقاضا نکند و گرسنه هم باشد.
جواب مرحوم خویی از این اشکال
مرحوم خویی فرموده است: یا اشکال ما را قبول می کنید که مراد از مشرق، مشرق حقیقی است. و اگر قبول نکنید با این اشکال شما نمی توان نظر مشهور را باطل کرد زیرا ظاهر این روایت مقارنت است:
در مثال «اذا استطعمک زید فهو جائع» قرینه داریم. تقاضای غذا که دلیل بر گرسنگی نیست و تنها کاشف از گرسنگی است. ولی در روایت محل بحث، ظاهر آن مقارنت است یعنی با همین زوال حمره مشرقیه آفتاب از شرق و غرب زمین غروب می کند. و زوال حمره مشرقیه سبب این مرتبه از غروب شمس است. و غروب شمسی هم داریم که عرفی است و مقداری قبل از زوال حمره مشرقیه است ولی شارع مرتبه دیگری را سبب دخول وقت مغرب قرار داده است.
تقویت جواب مرحوم خویی
به نظر ما: اگر این جمله «من شرق الأرض و غربها» نبود و تنها این گونه بود که «اذا ذهبت الحمره من هذا الجانب فقد غابت الشمس» واقعاً این اشکالی که کرده اند که شاید زوال حمره مشرقیه کاشف از غروب شمس باشد اشکال قوی ای بود: زیرا برای عرف روشن است که زوال حمره مشرقیه معلول غروب شمس است. و فهم عرف قرینه بر این است که مراد کاشف از غروب شمس است و سبب واقعی غروب مراد نیست. مثلاً اگر به عرف بگویند اگر اتاق گرم شود معلوم می شود که بخاری روشن شده است: هیچ کس نمی گوید گرما سبب روشن شدن بخاری است. و در این جا هم وقتی گفته می شود: اگر حمره از مشرق از بین برود خورشید غروب کرده است که مردم می فهمند غروب خورشید قبل از ذهاب حمره مشرقیه است. عرف می داند زوال حمره مشرقیه معلول غروب شمس است و معلول کاشف از علّت است. فقط مشکل در این روایت این ذیل است که«من شرق الأرض و غربها». و جالب این است که در در نقل دیگر در تهذیب: فقد غربت الشمس من شرق الأرض دارد که دیگر دلالت آن بر نظر مشهور روشن است زیرا فقد غربت الشمس نگفت. یعنی تا زوال حمره مشرقیه نشود خورشید از مشرق غروب نکرده است و تنها از مغرب غروب کرده است و سرخی دلیل بر وجود خورشید است.
به تعبیر مرحوم بروجردی این روایت مفسّر روایات غروب شمس است که می گوید مراد از غروب شمس این مرتبه از روایات است. البته با روایتی که می گوید: «حیث یغیب حاجبها» معارض می کند ولی انکار دلالت این روایت برید بر نظر مشهور صحیح نیست. و حقّ با مرحوم بروجردی و امام قدس سرهما است. و معارضه را در پایان بررسی روایات بررسی می کنیم.

[1] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 182‌.
[2] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 172‌.

http://www.mfeb.ir/taghrirat/159-shahf19...shahi.html
پاسخ
#64
95/11/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الصلاۀ/اوقات فرائض /محقِّق غروب شمس/تعارض روایات/جمع مرحوم خویی

خلاصه مباحث گذشته:
 
محقِّق غروب شمس (استتار قرص یا زوال حمره مشرقیه)
بحث در روایاتی بود که ظاهر آن این بود که معیار دخول لیل زوال حمره مشرقیه است و مرحوم خویی خواستند از این روایات جواب دهند:
توجیه مرحوم خویی نسبت به روایات زوال حمره مشرقیه
دو روایت را مطرح کردیم که:
روایت أول
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: وَقْتُ سُقُوطِ الْقُرْصِ وَ وُجُوبِ الْإِفْطَارِ مِنَ الصِّيَامِ- أَنْ تَقُومَ بِحِذَاءِ الْقِبْلَةِ وَ تَتَفَقَّدَ الْحُمْرَةَ- الَّتِي تَرْتَفِعُ مِنَ الْمَشْرِقِ- فَإِذَا جَازَتْ قِمَّةَ الرَّأْسِ إِلَى نَاحِيَةِ الْمَغْرِبِ- فَقَدْ وَجَبَ الْإِفْطَارُ وَ سَقَطَ الْقُرْصُ.[1]
روایت أول مرسله ابن أبی عمیر بود که به نظر ما دلالت آن تمام بود.
روایت دوم (برید بن معاویه)
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا غَابَتِ الْحُمْرَةُ مِنْ هَذَا الْجَانِبِ يَعْنِي مِنَ الْمَشْرِقِ- فَقَدْ غَابَتِ الشَّمْسُ مِنْ شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا[2]
مرحوم خویی فرمودند: مراد این است که بعد از استتار قرص، در مشرق حقیقی نه در مشرق عرفی که ربع الفلک است، خط سیاهی پدید می آید که این خط سیاه مساوق با استتار قرص است و ربطی به زوال حمره مشرقیه، که یک ربع بعد از استتار قرص رخ می دهد، ندارد. و مشرق ظاهر در مشرق حقیقی است.
مناقشه در توجیه مرحوم خویی
ما عرض کردیم این فرمایش ناتمام است: روایت می گوید «غابت الحمره» و ما در خط مشرق حقیقی حمره ای نداشتیم که زائل شود بله قبول داریم که آن منطقه سیاه است و أصلاً حمره مشرقیه فوق سماء است نه منتها إلیه افق شرعی. ولی روایت می گوید اذا غابت الحمره یعنی قبل از استتار قرص حمره باشد که با استتار قرص از بین برود و در مشرق شمس حمره نیست که با استتار از بین برود.
و واقعاً عجیب است: اگر خورشید را می بینیم که پنهان شده است که دیگر نیاز نداریم خط سیاه را ببینیم و اگر می ترسیم خورشید پشت کوه پنهان شده باشد، خورشید پشت کوه که نمی تواند حتّی قبل از استتار، سرخی در مشرق ایجاد کند تا بگوییم زمانی که خورشید زیر افق برود سرخی در مشرق به خط سیاه تبدیل می شود. خورشید پشت کوه به خاطر کوه تنها بالای مشرق را روشن می کند و منتها إلیه افق شرعی را روشن نمی کند. شما اگر یک کره درست کنید و یک چراغ قوه هم کنار کره قرار دهید و حاجبی قرار دهید باعث می شود که نور چراغ قوه به بالای سر این کره بتابد نه به منتها إلیه افق شرقی کره. و فرض این است که خورشید به خط افق غربی نزدیک شده است که دیگر نمی تواند خطّ منتها إلیه افق شرقی را سرخ کند. و به نظر ما این ها غیر عرفی است.
و عرض کردیم قرینه واضحه بر این که معنای روایت این نیست که مرحوم خویی فرموده اند: تعبیر روایت به «غابت الشمس من شرق الأرض و غربها» است که در تهذیب تنها «غابت من شرق الأرض» تعبیر کرد. که ظاهر مشرق، مشرق عرفی در مقابل مغرب و جنوب و شمال است که ربع الفلک است نه این که مراد مشرق حقیقی باشد. لذا ظاهر روایت این است که زوال حمره مشرقیه بشود و با زوال آن از غرب زمین خورشید مستتر شده است و در شرق هم تا حمره مشرقیه وجود دارد معلوم می شود که هنوز خورشید به طور کامل غائب نشده است.
و معلوم است که مراد از شرق و غرب، همین مکان خود ما است که افق شرقی و افق غربی دارد. و مردم فقط غروب خورشید از غرب را می بینند و روایت می گوید این اشتباه است و باید غروب خورشید از شرق را هم ببینید.
لذا انصاف این است که روایت دوم هم ظاهر در مسلک مشهور است.
روایت سوم (مرسله ابن أشیم)
ما رواه ابن أشيم عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال: سمعته يقول: وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق، و تدري كيف ذلك؟ قلت: لا، قال: لأنّ المشرق مطلّ [3] على المغرب هكذا و رفع يمينه فوق يساره فإذا غابت هاهنا ذهبت الحمرة من هاهنا[4] .
مرحوم خویی فرموده اند: روایت مرسله است و بر مسلک مشهور هم دلالت نمی کند و بر مسلک ما دلالت می کند:
زیرا روایت می گوید مشرق مطلّ بر مغرب است و وقتی خورشید غروب کرد خط باریک سیاه در مشرق حقیقی زمین به وجود می آید و این ربطی به ربع الفلک و ذهاب الحمره من قمۀ الرأس ندارد. هر وقت استتار قرص بشود خط سیاهی در مطلع حقیقی شمس پدید می آید و این دو ملازمه دارند و ما این را تجربه کرده ایم. و مطل بودن هم به معنای مشرف بودن است.
مناقشه
انصافاً این مطلب ایشان تمام نیست:
قبول داریم روایت مرسله است ولی دلالت تمام است:
زیرا ظاهر مشرق، مشرق عرفی است نه مشرق حقیقی و دقّی. علاوه بر این که در مشرق حقیقی أصلاً حمره ای نیست که با استتار قرص از بین برود. بله یک خط تیره ای است که فاقد حمره است ولی ذهبت الحمره نیست.
ظاهر تعبیر مشرق مشرف بر مغرب است یعنی: خورشید اگر زیر افق هم برود بر جوّ و به قول امروزی ها بر اتمسفر زمین می تابد. اگر با هواپیما به آسمان رفته باشید می بینید که ابرها أوائل غروب سرخ اند. مشرق مطلّ بر مغرب است یعنی جوّ زمین در مشرق طبعاً به نظر حسّی ما بالای مغرب است و لذا وقتی خورشید از پشت افق خیلی دور نشده است جوّ زمین را در مشرق سرخ می کند. وقتی که خورشید در مغرب غائب شود حمره مشرقیه هم از مشرق زائل می شود یعنی آن غائب شدن خورشیدی موضوع برای نماز مغرب است که منشأ ذهاب حمره مشرقیه بشود.
نقطه پایین ذهاب حمره ندارد که با استتار قرص سرخی موجود از بین برود. این ها از اوهام است. بله تاریکی وجود دارد ولی قبلش سرخی وجود نداشته است که از بین برود و به سیاهی تبدیل شود.
روایت چهارم (روایت محمد بن شریح)
علي بن الحارث عن بكار عن محمّد بن شريح عن أبي عبد اللّه (عليه السّلام) قال: سألته عن وقت المغرب، فقال: إذا تغيّرت الحمرة في الافق و ذهبت الصفرة و قبل أن تشتبك النجوم[5] علی بن حارث و بکّار ضعیف اند.
می گوید زمانی وقت مغرب می شود که حمره در افق به سیاهی تبدیل شود و قبل از اشتباک نجوم یعنی قبل از سقوط شفق و حمره مغربیه: یعنی صبر نکنید ذهاب حمره مغربیه بشود.
مرحوم خویی فرموده اند: که جواب ما روشن است که تغیّر حمره بر ذهاب حمره مشرقیه توقّف ندارد و با استتار قرص، حمره در مطلع حقیقی شمس از بین می رود و به سیاهی تبدیل می شود و تغیّر حمره که به معنای تغیّر و ذهاب حمره از ربع الفلک نیست.
مناقشه
به نظر ما این هم غیر عرفی است: زیرا تغیّرت الحمره فی الافق به معنای ذهبت الحمره عن الافق است نه این که یک خط سیاه که عرض کردیم قبل از استتار قرص در مشرق حقیقی زمین وجود دارد، تشکیل شود و ظاهر تغیّرت الحمره، ذهاب حمره مشرقیه است و به این معنا نیست که سرخی شدید به سرخی ضعیف تبدیل شود بلکه به این معنا است که سرخی از بین برود. و ذهاب صفره دقیقاً معنایش مشخص نیست. ولی تغیّرت الحمره معنایش مشخص است. ذهاب صفره قبل از استتار قرص صورت می گیرد: أوائل روز خورشید حالت سفیدی دارد و بعد نزدیک غروب آفتاب حالت زردی پیدا می کند و بعد از غروب آفتاب حمره پیدا می شود و لف و نشر مشوّش می شود وگرنه آقای خویی هم نمی تواند این روایت را توجیه کند.
روایت پنجم (علی بن یعقوب هاشمی)
ما رواه علي بن يعقوب الهاشمي عن مروان بن مسلم (وثقه النجاشي) عن عمّار عن أبي عبد اللّه (عليه السّلام): إنّما أمرت أبا الخطّاب أن يصلّي المغرب حين زالت الحمرة من مطلع الشمس، فجعل هو الحمرة التي من قبل المغرب، و كان يصلّي حين يغيب الشفق[6]
وثاقت علی بن یعقوب هاشمی ثابت نیست.
مغیرۀ بن سعید أبا الخطّاب معتقد بود که فضیلت دارد و یا باید نماز مغرب را بعد از ذهاب حمره مغربیه خواند. امام می فرماید من به او گفتم که وقتی نماز بخوانید که حمره از مطلع الشمس زائل شود. مشهور گفته اند که امام فرمود که وقتی حمره از مشرق زائل شد نماز بخوان و او اشتباه یا خیانت کرد و سراغ حمره مغربیه رفت. پس معیار زوال حمره مشرقیه است.
مرحوم خویی جواب خود را تکرار می کند که: ما هم مفاد این روایت را قبول داریم ولی ذهاب حمره از مطلع الشمس حقیقی مقارن با استتار قرص است.
مناقشه
که ما هم جواب دادیم که مراد زوال حمره از مشرق عرفی است چون در مقابل أباالخطّاب، زوال حمره در مغرب عرفی را ملاک قرار داد.
روایت ششم
ما في الكافي عن محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن ابن أبي عمير عن إسماعيل بن أبي سارة عن أبان بن تغلب قال: قلت لأبي عبد الله (عليه السلام): أي ساعة كان رسول الله صلى الله عليه و آله يوتر؟ فقال: على مثل مغيب الشمس إلى صلاة المغرب[7]
آقای خویی فرموده است: اسماعیل بن أبی ساره ضعیف است چون توثیق ندارد.
ولکن ما چون معتقدیم ابن أبی عمیر لایروی و لایرسل ألا عن ثقه که شهادت شیخ طوسی در عده است، اسماعیل بن أبی ساره را ثقه می دانیم.
سؤال می کند که پیغمبر چه زمانی نماز وتر را می خواند: حضرت نمی توانست مثلاً بگوید یک ربع قبل از أذان صبح بخواند لذا فرمود قبل از أذان صبح به فاصله ای که استتار قرص تا نماز مغرب دارد که حدوداً یک ربع می شود.
مرحوم خویی جواب داده اند که: وقت شرعی نماز مغرب را نمی گوید بلکه می گوید پیغمبر نماز مغرب را با فاصله از استتار قرص می خوانده است و نگفته است من غروب الشمس إلی وقت صلاۀ المغرب بلکه گفته است من غروب الشمس إلی صلاۀ المغرب و نماز مغرب را شاید پیغمبر با یک ربع فاصله می خواند. نماز مغرب متعارف با فاصله بوده است. از این روایت استفاده می شود که پیامبر نماز مغرب را به طور متعارف با تأخیر می خوانده است أمّا نه تأخیر خیلی زیاد.
اگر اشکال کنید که این اختصاص به نماز مغرب ندارد و نماز های دیگر را هم با تأخیر می خواند پس چرا نماز مغرب را معیار قرار داد؟
می گوییم: در نماز های دیگر فاصله زیادتر بوده است و تأخیر یک ربعی بین استتار قرص و نماز مغرب بوده است.
به نظر ما اشکال آقای خویی خالی از وجه نیست چون نفرمود که«علی مثل مغیب الشمس ألی وقت صلاۀ المغرب». و اگر به طور متعارف نماز مغرب را با فاصله ده دقیقه می خوانده اند حدّ معیّنی وجود داشته است و امام هم به همین متعارف ارجاع می دهند و مشکلی ندارد.
روایت هفتم
موثّقة يونس بن يعقوب قال: قلت‌ لأبي عبد اللّه (عليه السّلام) متى الإفاضة من عرفات؟ قال: إذا ذهبت الحمرة يعني من الجانب الشرقي[8] .
مرحوم خویی أصلاً این روایت را مطرح نکرده است و شاید فکر کرده است روایت راجع به وقوف به عرفات است. ولی در روایات وقوف به عرفات مثل صحیحه معاویه بن عمار آمده است که پیامبر بعد از غروب شمس از عرفات کوچ کرده است و ظاهر این روایت این است که غروب شمس را معنا می کند.
و شاید آقای خویی این روایت را باز چنین معنا می کنند که مراد مشرق حقیقی است که ملازم با استتار قرص است.
مناقشه
و جواب ما هم روشن شد که ظاهر جانب شرقی مشرق عرفی است علاوه بر این که در مشرق حقیقی شمس حمره ای نیست که با استتار قرص از بین برود.
روایت هشتم
موثّقة يعقوب بن شعيب عن أبي عبد اللّه (عليه السّلام) قال: قال لي: مسّوا بالمغرب قليلا، فإنّ الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا[9] .
یعنی شب کنید به نماز مغرب مختصری و نماز مغرب را یک مقدار از مساء تأخیر بیندازید زیرا خورشید نزد شما زودتر غروب می کند تا در نزد ما. که مشهور گفته اند که روایت می گوید با استتار قرص نماز نخوانید و یک مقدار صبر کنید و این معنایی جز صبر تا زوال حمره مشرقیه ندارد.
أمّا این که معنای این جمله که «تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا» چیست: ما احتمال می دهیم به این معنا باشد که: شما فقط به غرب نگاه می کنید ولی دید ما وسیع تر است و به مشرق هم نگاه می کنیم و وقتی حمره در مشرق است می گوییم هنوز خورشید غروب نکرده است.
مرحوم خویی جواب می دهند که: مقضای کروی بودن زمین این است که طلوع و غروب به حسب بلدان مختلف است و ما نفهمیدیم که چرا حضرت این تعبیر را می کند «تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا» و مناسب بود اگر این روایت صادر شده است، راوی بگوید معیار ما شهر خود ما است و ما کاری به شهر شما نداریم. لذا می فهمیم که در روایت خللی است و اضطراب متن دارد.
و شاید این گونه بوده است که خورشید در پشت کوه است و شما نمی بینید لذا یک مقدار صبر کنید تا خورشید از پشت کوه هم برود. و این که حضرت فرمود «قبل أن تغیب من عندنا» شاید منطقه سکونت حضرت جایی بوده که خورشید دیرتر غروب می کرده است و حضرت فرموده است که شاید خورشید پشت کوه باشد شما هم کمی صبر کنید.

[1] وسائل الشيعة، ج‌10، ص: 124‌.
[2] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 172‌.
[3] - في النهاية لابن اثير: اطل: اشرف.
[4] - وسائل الشيعة ج4ص173.
[5] - وسائل الشيعة ج4ص176.
[6] - وسائل الشيعة ج4ص176.
[7] - وسائل الشيعة ج4ص174.
[8] - وسائل الشيعة ج13ص557.
[9] - وسائل الشيعة ج4ص176.

پاسخ
#65
95/11/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الصلاۀ/اوقات فرائض /محقِّق غروب شمس/تعارض روایات/جمع مرحوم خویی
خلاصه مباحث گذشته:
 
بحث راجع به روایاتی بود که از آن استظهار شده بود که وقت نماز مغرب زوال حمره مشرقیه است. و مرحوم خویی خواستند از همه این روایات جواب بدهد. به روایت هشتم رسیدیم:
توجیه مرحوم خویی نسبت به روایات زوال حمره مشرقیه
روایت هشتم
موثّقة يعقوب بن شعيب عن أبي عبد اللّه (عليه السّلام) قال: قال لي: مسّوا بالمغرب قليلا، فإنّ الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا[1] .
بر این که مفاد این روایت زوال حمره مشرقیه است به این استدلال شد که حضرت به تمسیه أمر کرد و تمسیه از مساء گرفته شده و به معنای تأخیر یک شیء به داخل شب است: مسّی به: أخّره إلی المساء و مسّوا بالمغرب قلیلاً یعنی مختصری نماز مغرب را به شب تأخیر بیندازید. مشهور گفته اند که تأخیر توجیهی جز تأخیر تا زوال حمره مشرقیه ندارد. یا می شود ابتدای غروب آفتاب نماز مغرب را خواند و یا باید تا یک ربع صبر کنیم تا زوال حمره مشرقیه بشود و تأخیر پنج دقیقه که تأخیر قلیلاً است محتمل فقهی نیست لذا توجیه فقهی تأخیر، تأخیر تا زوال حمره مشرقیه است. و لازمه أمر به تمسیه قلیلاً، این است که تا زوال حمره مشرقیه تأخیر انداخته شود هر چند دقیقاً بیان نشد که زوال حمره مشرقیه بشود.
مناقشه مرحوم خویی در دلالت روایت بر قول به زوال حمره مشرقیه
مرحوم خویی اشکال کرده و فرموده اند: این روایت قابل استدلال نیست؛
أولاً: ما معنای این روایت را نمی فهمیم: «فإنّ الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا» چه معنایی دارد. زیرا مهم این است که در شهر این سائل خورشید غروب کند و شهر دیگر و افق دیگر ملاک نیست. لذا باید روایت را توجیه کنیم که لابد شهر سائل و شهر امام هم افق بوده است و امام علیه السلام دیدند که شهر این سائل کوهستانی است و ممکن است خورشید پشت کوه برود و آن ها ملتفت نباشند که خورشید هنوز پشت کوه است لذا حضرت توجّه می دهند که خورشید در شهر شما پشت کوه می رود ولی ما خورشید را می بینیم لذا نماز را تأخیر بیندازید. و طبق این معنا روایت دلیل بر قول به کفایت استتار قرص است.
و نتیجه این اشکال این است که امام علیه السلام به خاطر احتیاط، به تأخیر نماز مغرب أمر کرد زیرا ممکن است خورشید در شهر سائل پشت کوه باشد و استتار قرص از افق حاصل نشده باشد.
ثانیاً: روایت می گوید: «مسّوا قلیلاً» و چه اشکالی دارد این کار مستحبّ باشد. شما می گویید واجب است و قائل به وجوب به این شکل نداریم لذا حمل بر تأخیر تا زوال حمره مشرقیه می کنیم. أما چرا مستحبّ نباشد.
جواب
به نظر ما این دو وجه اشکال دارد:
أما وجه دوم: اگر تعلیل نبود مشکلی نبود ولی وجه دوم با تعلیل نمی سازد که «فإن الشمس » این که خورشید هنوز غروب مطلق نکرده است با این نمی سازد که بخواهد بگوید پس تمسیه مستحبّ است.
أما وجه أول: خلاف ظاهر است و ظاهر «تغیب الشمس من عندکم»، غروب عرفی است و پشت کوه رفتن که غروب نیست. و اگر این مطلب را می خواست بگوید می گفت: «فإنّ الشمس یستتر فی بلدکم عن عیونکم قبل غروبها لمکان الجبل فإن الجبل یستر الشمس فی بلدکم قبل غروبها ».
و غابت الشمس به معنای غربت الشمس است. و تغیب من عندکم یعنی تغیب فی بلدکم نه این که به معنای تغیب عنکم باشد. لذا ظاهر این تعبیر، غروب شمس است و با این معنا که کوه در شهر شما مانع دید است ولی در شهر ما کوه نیست با این تعبیر نمی سازد.
و این شخص هر چند کوفی است و کوفه کوه ندارد ولی معلوم نیست این شخص در کجا ساکن بوده است و شاید در مکانی کوهستانی ساکن بوده است.
مناقشه استاد در دلالت روایت بر قول مشهور
لذا ما اشکال آقای خویی را قبول نداریم ولی انصاف این است که روایت مجمل است: و این که «تغیب من عندنا» را به معنای این که: در نظر ما أهل بیت غروب معنای دیگری غیر از معنای رایج غروب شمس دارد، بگیریم هر چند ممکن است ولی روایت ظهور در این معنا ندارد و این تعلیل موجب اجمال روایت شده است.
روایت نهم
صحيحة بكر بن محمّد الأزدي عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال: سأله سائل عن وقت المغرب، قال: إنّ اللّه تعالى يقول في كتابه لإبراهيم عليه السّلام فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي و هذا أوّل الوقت، و آخر ذلك غيبوبة الشفق، و أوّل وقت العشاء الآخرة ذهاب الحمرة، و آخر وقتها إلى غسق الليل يعني نصف الليل[2] .
شخص از وقت مغرب سؤال کرد حضرت در جواب آیه را بیان کردند و فرمودند این أول وقت است. مستدلّ می گفت که هنگام استتار قرص ستاره ها دیده نمی شود بلکه بعد از زوال حمره مشرقیه ستاره ها پدیدار می شوند.
مناقشه مرحوم خویی
مرحوم خویی جواب خوبی داده اند: بعد از استتار قرص هم ستاره دیده می شود و برخی از ستاره ها قبل از استتار قرص هم دیده می شوند. البته ستاره أعم از ستاره و سیاره است و سیاره زهره در بعضی از فصول سال دیده می شود. و «جنّ علیه اللیل» که به معنای شب شدن و گسترده شدن تاریکی و این که شب روشنایی را پوشاند، است؛ محل بحث است که با استتار قرص است یا با زوال حمره مشرقیه حاصل می شود. و این معنا بر هر دو قابلیّت تطبیق دارد زیرا با استتار قرص یک مرتبه ای از تاریکی حاصل می شود و با زوال حمره مشرقیّه مرتبه دیگری حاصل می شود و با زوال حمره مغربیه مرتبه دیگری از تاریکی محقّق می شود. لذا اگر می خواهید بگویید که معنای این جمله ظلمت لیل است باید قائل به ذهاب حمره مغربیه شوید زیرا بعد از ذهاب حمره مشرقیه هنوز ظلمت لیل محقّق نشده است. لذا «جنّ علیه اللیل» معنایی دارد که می تواند بر استتار قرص هم منطبق شود.
و بر فرض ظهور داشته باشد در این که بعد از زوال حمره مشرقیه تاریکی فرا می رسید چون نص نیست با روایاتی که صریح در کفایت تحقّق استتار قرص است از این ظهور دست می کشیم.
لذا به نظر ما این روایت بر قول مشهور دلالت نمی کند و اشکال مرحوم خویی در این روایت وارد است.
روایت دهم
رواية محمد بن علي قال: صحبت الرضا (عليه السلام) في السفر فرأيته يصلي المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق يعني السواد[3] .
محمد بن علی مجهول است.
مشهور می گویند که سیاهی مشرق به معنای زوال حمره مشرقیه است.
مناقشه مرحوم خویی
مرحوم خویی می فرماید: سند ضعیف است و دلالت را ما هم قبول داریم ولی به مجرد استتار قرص، سیاهی در مشرق حقیقی شمس محقّق می شود. و لازم نیست سیاهی تا قمۀ الرأس برسد تا أقبلت الفحمه، صدق کند. أقبل زید به این معنا نیست که به سینه انسان بچسبد بلکه همین که از راه دور می آید أقبل صدق می کند.
جواب
به نظر ما: معنای عرفی أقبلت الفحمه من المشرق این است که حمره مشرقیه از بین برود. علاوه بر این که ما در حال بررسی هستیم که آیا از نظر علمی قبل از غروب آفتاب یک سرخی وجود دارد که با استتار قرص خورشید آن سرخی از بین می رود و به سیاهی تبدیل می شود حال نه سیاهی مثل ذغال بلکه به این معنا که سرخی نیست و تیره می شود. و از کارشناسان سؤال کرده ایم و دوستان را فرستاده ایم و ظاهراً مجبوریم خود ما هم برویم و بررسی کنیم.
و تعبیر به فحمه هم با این نمی سازد که قبل از استتار قرص سرخی باشد و با استتار قرص سرخی از بین برود و تیره شود.
مناقشه دیگر در دلالت روایت بر قول مشهور
ممکن است غیر از این اشکال مرحوم خویی که به نظر ما ناتمام بود اشکال دیگری شود که:
شاید امام علیه السلام از باب أفضلیّت و یا از باب احتیاط تا زوال حمره مشرقیه صبر کرد: یا تأخیر مستحبّ بوده است و یا روایت طریقه احتیاط را بیان می کند که به غرب نگاه نکنید زیرا ممکن است خورشید پشت ابر یا کوه برود و خطا کنید لذا به شرق نگاه کنید. و خودشان هم از این باب که از علم غیب کمک نمی گرفتند احتیاط می کردند و یا از این باب که به مردم این را بیاموزند و سنّت شود، نماز را تأخیر می انداختند. و لذا دلیل بر این نیست که وقت واقعی مغرب زوال حمره مشرقیه است.
تقیّد امام علیه السلام نشان از یک أمر شرعی دارد و شاید این أمر شرعی حکم ظاهری باشد. و فرأیته یصلی المغرب نسبت به یکبار دیدن، عرفی نیست.
لذا دلالت این روایت بر قول مشهور ثابت نمی شود.
روایت یازدهم
رواية سليمان بن داود عن عبد الله بن وضاح قال: كتبت الى العبد الصالح (عليه السلام) يتوارى القرص ويقبل الليل ثم يزيد الليل ارتفاعا وتستتر عنا الشمس وترتفع فوق الليل (هكذا في الاستبصار وفي الوسائل، ولكن في التهذيب: فوق الجبل) حمرة ويؤذن عندنا المؤذنون فأصلي حينئذ وأفطر إن كنت صائما أو أنتظر حتى تذهب الحمرة التي فوق الليل (هكذا في الاستبصار وفي الوسائل، ولكن في التهذيب: فوق الجبل)، فكتب إلي أرى لك أن تنتظر حتى تذهب الحمرة وتأخذ بالحائطة لدينك([4] ).
سند روایت را ما تصحیح کردیم و لذا مهم دلالت است که تضارب آراء است:
برای این روایت سه معنا ذکر شده است:
معنای أول: معنایی است که مشهور بیان کرده اند و محقّق همدانی هم شدیداً دفاع می کند: فرض این روایت این است که استتار قرص صورت گرفته است. و امام می فرماید صبر کن تا حمره از بین برود. و این که تعبیر به احتیاط می کند برای این است که مستقیماً با عامّه درگیر نشود و صریحاً حکم واقعی را بیان نکند.
مناقشه مرحوم خویی
معنای دوم: در مقابل مرحوم خویی و مرحوم حکیم و آقای سیستانی اعتراض کرده اند:
مرحوم خویی فرموده اند: روایت ظهوری در معیار بودن زوال حمره مشرقیه ندارد زیرا راوی نگفت که تغرب الشمس بلکه گفت: یتواری القرص و یقبل اللیل ثم یزید اللیل ارتفاعا و تستتر عنا الشمس: یعنی ما نمی بینیم أما خورشید غروب کرده است معلوم نیست. و یزید اللیل ارتفاعاً یعنی شب رو می آورد و تاریکی بیشتر می شود و خورشید هم از ما پنهان می شود و مؤذنون عامه أذان می گویند و امام علیه السلام هم فرض نکرد که علم به استتار قرص وجود دارد و شاهد این که علم به استتار قرص فرض نشده است و شک در استتار قرص وجود دارد تعبیر به احتیاط است که در موارد شک در حکم است و مناسب نیست امام در شبهه حکمیه احتیاط واجب کند. امام علیه السلام که احتیاط واجب نمی کند و احتیاط واجب به معنای جهل به حکم است لذا باید شبهه موضوعیه باشد.
خلاصه حرف مرحوم خویی این است که: راوی فرض استتار قرص نکرد. خصوصاً طبق نقل تهذیب که حمره فوق جبل آمده است که قرینه بر استتار قرص نیست و تنها علامت شکّ در استتار قرص است و می توان گفت راوی در استتار قرص شکّ داشته است. و استعمال لفظ احتیاط قرینه بر ادّعای ما است و اگر حکم واقعی بود این تعبیر را نمی آورد.
و این را به نفع آقای خویی اضافه می کنیم که: و اساساً أری لک أن تأخذ بالحائطه لدینک اشعار دارد به این که این کار مستحبّ است.
بعد در آخر مطلب ایشان فرموده اند: و این که برخی می گویند تأخیر نماز تا زوال حمره مشرقیه شعار و رمز شیعه بوده است را ما هم منکر نیستیم و روایتی هم مؤید این است که می گفت دیدیم جوانی نمازش را موقع استتار قرص می خواند و فکر کردیم از عامّه است و نحن ندعو علیه، ولی دلیل بر وجوب نیست مثل قنوت که شعار شیعه است ولی واجب نیست.
وجه احتیاط مرحوم خویی در مسأله
ایشان می گوید: می گویند که مشهور زوال حمره مشرقیه را می گویند ولی شهرت برای ما ثابت نیست ولکن به خاطر ادّعای شهرت ما احتیاط می کنیم. ولی صاحب وسائل احتیاط را یک طرفه حساب کرده است و گفته قول به تأخیر تا زوال حمره مشرقیه موافق احتیاط است در حالی که این احتیاط نسبت به نماز مغرب و صوم صحیح است. ولی نسبت به نماز ظهر و عصر احتیاط در عدم تأخیر از استتار قرص است.

[1] - وسائل الشيعة ج4ص176.
[2] - وسائل الشيعة ج4ص174.
[3] - وسائل الشيعة ص175.
[4] - وسائل الشيعة ج‌10 ص124.


پاسخ
#66
95/11/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الصلاۀ/اوقات فرائض /محقِّق غروب شمس/تعارض روایات/جمع مرحوم خویی
خلاصه مباحث گذشته:

محقّق غروب شمس در روایات
خلاصه توجیه مرحوم خویی نسبت به روایات زوال حمره مشرقیه
بحث راجع به این بود که وقت نماز مغرب زوال حمره مشرقیه است یا استتار قرص است. فرمایش مرحوم خویی را بیان کردیم و خلاصه آن این بود که:
این روایاتی که مفاد آن این است که: إِذَا غَابَتِ الْحُمْرَةُ مِنْ هَذَا الْجَانِبِ يَعْنِي مِنَ الْمَشْرِقِ- فَقَدْ غَابَتِ الشَّمْسُ مِنْ شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا[1] یا روایت محمد بن عبید (ظاهراً محمد بن علی که در کتب است تصحیف محمد بن عبید است هر چند محمد بن عبید هم توثیق ندارد): صحبت الرضا (عليه السلام) في السفر فرأيته يصلي المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق يعني السواد[2] :
ایشان فرموده است که ما بررسی کردیم و دیدیم: هنگام استتار قرص این حالت پیش می آید یعنی هم حمره از جانب مشرق حقیقی از بین می رود و هم سیاهی به وجود می آید لذا این روایات دلیل بر قول ما می شود نه این که بر قول مشهور دلالت کند.
عرض ما به مرحوم خویی این بود که: آنچه شما تجربه کرده اید ظاهراً مطابق واقع نیست و اشتباهی شده است.
مناقشه در این جمع بر اساس بررسی تجربی
و به دوستان سپردیم که مسأله را بررسی کنند و به آن ها هم اکتفا نکردیم و دیروز خود ما برای بررسی رفتیم و آنچه به دست آوردیم این است که:
أولاً: قبل از استتار قرص، موقعیت حمره در مشرق حقیقی نیست و با آن فاصله دارد و لکن این مهم نیست.
ثانیاً: باریکه ای از فضا که به انتهای افق وصل است قبل از استتار قرص سیاه کم رنگ است و یک ربع قبل از استتار قرص بالاتر از این سیاهی خط باریکی از حمره وجود دارد که قبل از استتار قرص شروع به کم شدن می کند ولی هنگام استتار قرص این حمره از بین نمی رود بلکه حمره بالاتر می آید. و سیاهی کم رنگ که رنگ ابری دارد و آبی رنگ است بالاتر می آید و ابتدا انسان فکر می کند که قبل از استتار قرص، این حمره آرام آرام از بین می رود ولی بعد از استتار قرص این حمره وجود دارد ولی بالاتر آمده است.
و لذا سؤال ما از مرحوم خویی این است که مقصود شما از این که مراد از مشرق خصوص موضع طلوع شمس و غروب شمس است چیست؟ و ایشان بر این مطلب اصرار دارد و می فرماید: در روایت عمار ساباطی تعبیر به مطلع الشمس می کند که به معنای محل حقیقی طلوع شمس است، و تعبیر به مشرق نمی کند.
که اشکال ما این است که أصلاً حمره در مطلع حقیقی شمس نیست.
بعد ایشان فرمود: به مقتضای کروی بودن زمین، مشرق مشرف بر مغرب است و ارتفاع حمره از نقطه مشرق ملازم با استتار قرص است:
اشکال ما این است که: ارتفاع حمره و بالا آمدن حمره که در روایت نیامده است و در روایت غابت الحمره آمده است:
ارتفاع حمره به این معنا که حمره قبل از استتار قرص آرام آرام تحت تأثیر سیاهی اطراف و سیاهی زیر آن، کم می شود و هنگام غروب آفتاب حمره کم شده و بالاتر آمده است، محسوس است و به لحاظ تجربی صحیح است. ولی این معنای محسوس با «علت الحمره» می سازد در حالی که در روایت «غابت الحمره و ذهبت الحمره» آمده است.
و لذا این تعابیری که ایشان فرموده است و گاهی هم تعبیر می کند: مقتضای کروی بودن زمین این است که حمره قُبیل استتار در مشرق باشد و به مجرّد استتار خورشید حمره آرام آرام بالا می آید و از بین می رود؛
صحیح نیست و اشکال می کنیم: اگر شروع از بین رفتن حمره را حساب می کنید که قبل از استتار قرص است و اگر از بین رفتن کامل حمره را می گویید که یک ربع بعد از استتار قرص است. پس در زمان استتار قرص چه چیزی ملازم استتار قرص است.
یا در روایت أقبلت الفحمه ایشان می گوید: (صحبت الرضا (عليه السلام) في السفر فرأيته يصلي المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق يعني السواد): « الدلالة قاصرة إذ الفحمة إنما تقبل عند سقوط القرص و استتاره كاقبال البياضة عند الطلوع، فلدى غروب الشمس ترتفع الحمرة من نقطة المشرق تدريجاً و يتبعها السواد مباشرة كما يقضي به الحسّ و التجربة. إذن فالملازمة إنما هي بين إقبال الفحمة و بين الاستتار لا بينه و بين الزوال عن قمة الرأس كي تدل على القول الأشهر، بل هي في الدلالة على القول المشهور أظهر حسبما عرفت[3] »: حمره قبل از استتار قرص شیئا فشیئا از بین می رود نه این که هنگام غروب شمس این اتّفاق بیفتد. أقبلت الفحمه اگر به معنای شروع سیاهی که قبل از استتار قرص است و اگر به معنای زیاد شدن سیاهی و از بین رفتن حمره است که یک ربع بعد از استتار قرص حاصل می شود.
لذا این مطالبی که ایشان فرموده است تجربه کرده ایم، خود ما هم به لحاظ تجربی بررسی کردیم و به بررسی های دوستان اکتفا نکردیم و دیدیم که تجربه خلاف فرمایش مرحوم خویی است.
بله این که مطرح شد حمره از قمۀ الرأس تجاوز نمی کند درست است. حمره بعد از مدّتی محو می شود زیرا حمره رنگی است که ناشی از شکسته شدن نور خورشید است و در بالای سر ما شکسته شدن نور مشخص نیست و تنها در افق مشخص است. و حمره مغربیه هم قبل از ذهاب حمره مشرقیه وجود دارد و این گونه نیست که بعد از ذهاب حمره مشرقیه، حمره مغربیه ایجاد شود. ولی روایت مرسله ابن أبی عمیر مقطوع البطلان نیست و تعبیر عرفی است. و به نظر ما تعبیر روایت هم روشن می شود:
بحذاء القبله یعنی پشت به قبله. و جازت قمۀ الرأس یعنی حمره دیگر این جا نیست و در طرف مغرب وجود دارد. و ذهن عرفی این گونه بوده است و حضرت هم طبق همین ذهن عرفی مطلب را بیان کرده است. و بنا نیست که أئمه فلکیّات را یاد مردم بدهند و مردم خودشان این ها را یاد می گیرند. اسلام به صدد تربیت مردم است و بنا نیست که علم به مردم یاد بدهد هر چند مطالبی علمی هم وجود دارد ولی هدف أصلی قرآن و سنّت این نبوده است.
روایت یازدهم (ادامه بحث)
به صحیحه عبدالله بن وضّاح رسیدیم:
رواية سليمان بن داود عن عبد الله بن وضاح قال: كتبت الى العبد الصالح (عليه السلام) يتوارى القرص ويقبل الليل ثم يزيد الليل ارتفاعا وتستتر عنا الشمس وترتفع فوق الليل (هكذا في الاستبصار وفي الوسائل، ولكن في التهذيب: فوق الجبل) حمرة ويؤذن عندنا المؤذنون فأصلي حينئذ وأفطر إن كنت صائما أو أنتظر حتى تذهب الحمرة التي فوق الليل (هكذا في الاستبصار وفي الوسائل، ولكن في التهذيب: فوق الجبل)، فكتب إلي أرى لك أن تنتظر حتى تذهب الحمرة وتأخذ بالحائطة لدينك([4] ).
معنای روایت
در این روایت اختلاف شده که مراد آن چیست:
نظر محقّق همدانی
محقّق همدانی فرمود که دلالت این روایت روشن است: راوی فرض کرده است که استتار قرص صورت گرفته است و سؤال می کند که صبر کنم تا حمره از بین برود یا نمازم را بخوانم و مراد از حمره هم حمره مشرقیه است نه حمره مغربیه؛ زیرا سؤال از ذهاب حمره مغربیه که بعد از نماز عشاء است عرفی نیست چون رقیب استتار قرص، زوال حمره مشرقیه است نه زوال حمره مغربیه، لذا مراد از حمره زوال حمره مشرقیه است.
نظر مرحوم حکیم
و مرحوم حکیم فرموده است: أقوی این است که این روایت می خواهد حرف خطّابیه را بگوید لذا نمی شود به این روایت عمل کرد.
تقریب مرحوم حکیم این است که: شاید جبل در مغرب بوده است و راوی هم سؤال می کند که آیا صبر کنم حمره مغربیه از بین برود. حضرت می فرماید صبر کن تا حمره از بین برود که موافق قول خطّابیه می شود. لذا روایت قابل عمل نیست.
مناقشه
انصافاً این مطلب خلاف ظاهر است: حمره مغربیه این قدر پیچاندن ندارد و با این تعابیر راوی تناسب ندارد. مناسب بود برای بیان این معنا راوی می گفت آیا نمازم را قبل از سقوط شفق بخوانم یا بعد از سقوط شفق بخوانم و این که این همه تعبیر می کند که .... و با آن بخواهد بگوید آیا نماز را قبل از سقوط شفق بخوانم یا نه، عرفی نیست. این همه مقدمه برای رساندن این مطلب عرفی نیست.
نظر مرحوم خویی
آقای خویی فرموده است که: لفظ احتیاط با شبهه حکمیه تناسب ندارد لذا مورد روایت، شبهه موضوعیه است:
مناقشه
می گوییم: این چه قرینه ای است: لفظ احتیاط در روایات به معنای احتیاط مصطلح نیست: أخوک دینک فاحتط لدینک یعنی فاحتفظ دینک و احتاط یعنی دور دینش دیوار کشید تا دینش محفوظ بماند. و در این روایت تأخذ بالحائطۀ لدینک یعنی برای تو این گونه می بینم که دینت را حفظ کنی که ربطی به احتیاط مصطلح در شبهات حکمیه ندارد و قرینه نمی شود.
و انصافاً فرمایش محقّق همدانی عرفی است و با تجربه ما هم مطابق است: اگر خورشید پشت کوه پنهان می شد و جبل در مغرب بود می گفت یتواری الشمس خلف الجبل و لاندری أ غاب أم لا؟ و این همه تعبیر عرفی نیست: یتواری القرص یعنی قرص خورشید پنهان می شود که ظاهرش این است که از کل افق پنهان می شود. و شب بالا می آید. و مؤذّنون نه فقط یک مؤذّن یا بعضی از مؤذّن ها، اذان می گویند چون أهل سنت با استتار قرص اذان می گفتند و این ها بر اوقات نماز محافظت می کنند و نسبت به استتار قرص تکیه می کنند. و خورشید از ما پنهان می شود. این که این همه جمله گفت که ظهور در غائب شدن خورشید داشت را کنار بگذاریم و به خاطر یستر عنّا که گفته از ما پنهان شده است بخواهیم شبهه موضوعیه بگیریم صحیح نیست.
این که می گوید یتواری القرص به قول مطلق ظاهرش این است که جبل در مشرق بوده است و اگر استتار قرص خلف الجبل بود تعبیر به یتواری القرص خلف الجبل أولی بود. و امام هم صریح نفرمود استتار قرص باطل است و ذهاب حمره مشرقیه شرط است و به قول محقّق همدانی در بیان حکم واقعی مماشات کرد و صریح نگفت که حرف عامّه باطل است.
لذا به نظر ما دلالت روایت بر نظر مشهور تمام است و سند آن هم تمام است.
نظر آقای سیستانی
آقای سیستانی که استتار قرص را کافی می دانند ولی احتیاط واجب می کنند که تا زوال حمره مشرقیه برای نماز صبر شود، راجع به روایت عبدالله بن وضّاح می گوید:
روایت مضطرب المتن است و برخی از تعبیرات با استتار قرص و برخی با زوال حمره مشرقیه مناسبت دارد. و چون ملاک حجّیت خبر را وثوق شخصی به صدور می دانیم و در این جا وثوق به صدور پیدا نمی کنیم لذا روایت از حجّیت می افتد.
و ایشان در برخی موارد از این نکته استفاده می کند:
مثلاً روایت ابن أبی عمیر از زراره «الصلاۀ فی وبره فاسد لایقبل الله تلک الصلاۀ حتی یصلی فی غیرها» می گوید متن مضطربی دارد و وثوق شخصی به آن پیدا نمی کنم و لذا معتبر نیست و نتیجه می گیریم که فقط در حرام گوشت هایی که سباع و درنده اند نمی شود نماز خواند. و دلیل بر حرمت نماز در پوست مار یا پوست تمساح این روایت است که حجّت نیست لذا مشکلی ندارد. یا راجع به إنما هی أربع مکان أربع ایشان می فرمود وثوق به صدور از جانب امام پیدا نمی کنم.
یا مثلاً روایت عمّار می گوید اگر کسی وظیفه داشت نشسته نماز بخواند ولی تکبیر نماز را ایستاده گفت باید نمازش را اعاده کند. در حالی که فتوا این است که تا می تواند ولو به تکبیر باید نماز ایستاده خوانده شود و اگر تکبیر را ایستاده نگوید نمازش باطل است. در این جا هم ایشان فرموده است من وثوق به صدور پیدا نمی کنم: زیرا خلاف مرتکز است و عمّار ساباطی هم از این نقل های خلاف مرتکز زیاد دارد وثوق به صدور پیدا نمی کنم.
در این جا هم فرموده است من وثوق به صدور پیدا نمی کنم: یک جا می گوید: «یتواری عنّا القرص» که ظاهرش استتار قرص است و صبر کردن با زوال حمره مشرقیه می سازد. و در جای دیگر می گوید: «یزید اللیل ارتفاعا» که ظاهرش این است که شب شده است و در عین حال حضرت فرمود صبر کن که صبر کردن با نظریه ذهاب حمره مغربیه می سازد.
مناقشه
ما وجهی برای این که وثوق به صدور حاصل نشود نمی بینیم و روایت اضطراب متن ندارد: «یرتفع اللیل ارتفاعاً» خصوصاً در زمانی که برق نبوده است با استتار قرص صادق است ولو هنوز حمره مشرقیه باقی باشد. در روستا ها همین که هوا تاریک می شود می گفتند که شب شد به منزل برویم. و این جمله به این معنا نیست که شب بشود و تاریک بشود.
و ارتفاعاً نشانه تاریکی شدید نیست بلکه با این هم می سازد که سیاهی ای که قبل از غروب آفتاب بود بالاتر بیاید. صمت صوماً یعنی یک روزکی گرفتم نه این که حتماً به معنای صوم عظیمی گرفتم.
علاوه بر این که ما وثوق شخصی به صدور را شرط نمی دانیم و «العمری ثقتی فاسمع له و أطع فإنه الثقه المأمون» که می گوید خبر ثقه حجّت است.

[1] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 172‌.
[2] - وسائل الشيعة ص175.
[3] موسوعة الإمام الخوئي، ج‌11، ص: 175‌.
[4] - وسائل الشيعة ج‌10 ص124.


پاسخ
#67
95/11/26
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الصلاۀ/اوقات فرائض /محقِّق غروب شمس/تعارض روایات/نظر بزرگان در جمع بین دو طائفه
 
محقِّق غروب شمس
تعارض روایات
بحث راجع به روایات مربوط به وقت نماز مغرب بود که دو طائفه از روایات با هم تعارض کردند. طائفه اولی دال بر این بود که وقت نماز مغرب از استتار قرص است. طائفه ثانیه مفادش این بود که وقت نماز مغرب از زوال حمره مشرقیه است.
خلاصه کلام محقق همدانی: روایات استتار قرص اگر قابل حمل بر زوال نباشد، بر تقیه حمل‌ می‌شود
نظر محقّق همدانی (حمل روایات غیر قابل توجیه از طائفه اولی بر تقیّه)
مرحوم محقق همدانی فرمود:
طائفه ثانیه مقدم است و طائفه اولی یا با روایات طائفه ثانیه تفسیر می شوند که مراد از غروب شمس مرتبه ای از غروب شمس است که با زوال حمره مشرقیه حاصل می شود. و اگر قابل توجیه نباشند حمل بر تقیه می کنیم: مثل سقط القرص، غاب کرسیها و یا روایاتی که می‌گفت شعاع خورشید بود، دیدیم امام نماز مغرب می‌خواند. یعنی اساسا اصالة الجد در این‌ها جاری نیست. چون با وجود جوّ تقیه اصالة الجد جاری نمی‌شود و لو معارضی هم وجود نداشته باشد.
نظر مرحوم خویی (حمل روایات صحیح السند طائفه ثانیه بر ذهاب حمره مقارن با استتار قرص)
مرحوم آقای خوئی بر عکس نظر محقق همدانی فرمودند:
طائفه اولی مقدم است. و طائفه ثانیه برخی ضعیف السند است و برخی ضعیف السند با مضمون باطل اند مثل مرسله ابن ابی عمیر، و برخی هم ضعیف الدلاله است و ممکن است مراد از ذهاب حمره در آن ذهاب حمره ای باشد که مقارن با استتار قرص خورشید رخ می دهد.
مناقشه استاد (ظهور ذهاب حمره در ذهاب کامل)
ما عرض کردیم:
این مطلب فی الجمله درست است که آن حمره‌ای که قبل از غروب آفتاب دیده می‌شود هنگام غروب آفتاب از بین رفته و لکن باز حمره‌ای بالاتر از آن تشکیل شده، بدون هیچ گونه فاصله زمانی، آن حمره سابقه بر استتار قرص عملا تمام می‌شود ولی هم زمان با تمام شدن آن یک حمره‌ای بالاتر از آن شکل می‌گیرد و ظاهر عرفی ذهاب حمره از مشرق این است که آن حمره هم از بین برود. ظاهر این روایات این است بلکه شاید صریح صحیحه عبدالله بن وضاح باشد.
بلااشکال قبل از غروب آفتاب یک حمره‌ای نه در مشرق حقیقی بلکه با فاصله‌ای حدودا چهل درجه از مشرق حقیقی وجود دارد. و گفتیم ابتداء افق یک حالت تاریکی کم‌ رنگ وجود دارد که شبیه ابر آبی می‌ماند، ‌یک خط باریکه‌ای هست از سیاهی کم رنگ که به آبی رنگ بیشتر نزدیک است، ‌بالاتر از آن قبل از استتار قرص یک حمره‌ای هست که شیئا فشیئا این حمره از طرف مشرق و از زیر جمع می‌شود، ‌کم می‌شود اما نابود نمی‌شود، نزدیکی‌های استتار قرص حمره بالا آمده، ‌انسان ابتداء فکر می‌کند حمره دارد از بین می‌رود اما نزدیکی‌های استتار قرص که می‌شود می‌بیند حمره بالا آمده و آن حمره، ‌حمره مشرقیه است، ‌ذهبت الحمرة عرفا یعنی ذهاب حمره بطور مطلق از جانب مشرق عرفی. و این خلاف فرمایش آقای خوئی است.
راجع به صحیحه عبدالله بن وضاح هم که آقای خوئی حمل بر احتیاط در شبهه موضوعیه کرد که ما جواب دادیم.
دلیلی دیگر بر قول مشهور (روایت جارود)
روایتی که مناسب بود آقای خوئی مطرح کند روایت جارود است:
وَ عَنْهُ عَنِ ابْنِ رِبَاطٍ عَنْ جَارُودٍ أَوْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي سَمَّالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ جَارُودٍ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا جَارُودُ يُنْصَحُونَ فَلَا يَقْبَلُونَ- وَ إِذَا سَمِعُوا بِشَيْ‌ءٍ نَادَوْا بِهِ أَوْ حُدِّثُوا بِشَيْ‌ءٍ أَذَاعُوهُ- قُلْتُ لَهُمْ مَسُّوا بِالْمَغْرِبِ قَلِيلًا- فَتَرَكُوهَا حَتَّى اشْتَبَكَتِ النُّجُومُ- فَأَنَا الْآنَ أُصَلِّيهَا إِذَا سَقَطَ الْقُرْصُ.[1]
گفته می شود این روایت موافق با نظر مشهور است:
امام علیه السلام می فرماید من به أصحاب گفتم که نماز مغرب را مقداری از شب تأخیر بیندازید ولی برخی از أصحاب یعنی خطّابیه، آن قدر تأخیر انداختند تا ذهاب حرمه مغربیه شد. من الآن هنگام سقوط قرص نماز مغرب می خوانم.
گفته می شود که صدر روایت قرینه بر این است که ذیل تقیّه است:
چون حدثوا بشیء اضاعوه‌، ‌سخنی که به مردم می‌گویند این‌ها تقیه را مراعات نمی‌کنند، فاش می‌کنند و خلاف کتمان سر عمل می کنند و عامه حسّاس می شوند، لذا امام می فرماید من مجبور می‌شوم عملا از سخن خودم رفع ید بکنم و به خاطر تقیه نماز مغربم را هنگام غروب آ‌فتاب بخوانم.
مناقشه
از این روایت هم جواب می دهیم که:
ممکن است امام از باب استحباب یا احتیاط أمر کرده اند و طبق این نقل حضرت در مقام بیان این نیست که قلت لهم مسوا بالمغرب قلیلاً أمر وجوبی بود یا استحبابی بود. بلکه یک نقل تاریخی است که حضرت می فرماید من به أصحاب این گونه گفتم و نمی خواهد بگوید شما هم همان کار را انجام دهید تا بگوییم ظهور در وجوب دارد.
البته ظاهر اذا سمعوا بشیء نادوا به او حدثوا بشیء اضاعوه، یعنی حرفی می‌زنند خلاف تقیه است، یعنی سخنانی را پخش می‌کنند که خلاف تقیه است و لکن از جهت دیگر منشأ سوء استفاده خطابیه هم می‌شود.
البته روایت نهایت ظهور در اعتبار زوال حمره مشرقیه ندارد اما ظهور در ذهاب قرص هم ندارد، شاید امام از باب تقیه، انا الان، در یک فتره‌ای از باب این‌که دفع شبهه بشود، ‌نمازشان را هنگام سقوط قرص می‌خواندند. مسوا بالمغرب قلیلا مخالف تقیه بود اما فاش نکرده بودند و وقتی فاش کردند و منشأ حساسیت شد، ‌برای مبارزه با این حساسیت امام مجبور شدند طبق این توجیه ما نماز مغرب را هنگام سقوط قرص بخوانند. خطابیه با افراط خودشان حساسیت را زیاد کردند.
و مهم این است که روایت جارود مشتمل بر مجهول است و سند، ‌ضعیف است.
اشاره ای اجمالی به بحث:
تا به حال دو طائفه از روایات را نقل کردیم و دلالت هر دو طائفه را قبول کردیم. دلالت طائفه اولی، ‌مخصوصا آن روایاتی که مثل روایت اسماعیل بن فضل هاشمی که می‌گفت کان رسول الله صلی الله علیه و آله یصلی المغرب حین یغیب الشمس حیث یغیب حاجبها، دلالتش بر این‌که استتار قرص کافی است و طائفه ثانیه هم دلالتش بر این‌که زوال حمره مشرقیه لازم است، ما دلالت هر دو دسته از روایات را فعلا پذیرفتیم.
اما قبل از این‌که جمع‌بندی کنیم کلمات بزرگان را نقل داریم می‌کنیم. رسیدیم به کلام سوم که کلام مرحوم آقای بروجردی است:
نظر مرحوم بروجردی
مرحوم آقای بروجردی قول مشهور را انتخاب کرده و فرموده است:
ظاهر روایت برید بن معاویه در طائفه ثانیه که می‌گفت اذا غابت الحمرة من هذا الجانب یعنی المشرق فقد غابت الشمس من شرق الارض و غربها، این است که با این‌که زمین کروی است اما یک مناطقی است اطراف ما که عرفا با ما هم سطح هستند(و هم سطح به این معنا است که اگر در جایی بدون پستی و بلندی مثل دریا بروید و به کشتی در دریا نگاه کنید، زمانی که این کشتی به جایی می رسد که بعد از آن دیگر با چشم مسلح هم قابل دیدن نیست و این به خاطر کروی بودن زمین است. آن نقطه با ما هم سطح است و از آن نقطه به بعد با ما هم افق نیست.)
روایت برید بن معاویه می‌گوید مراد از استتار قرص و ‌غروب شمس این است که خورشید از آن کشتی که در دورترین نقطه دید شما و در جانب قرار گرفته است، هم غروب کند. و اذا غابت الحمره من هذا الجانب می گوید وقتی حمره مشرقیه را شما نمی بینید معنایش این است که این خورشید نه تنها از افق شما بلکه از افق غرب شما، که همان دورترین نقطه دید ما نسبت به کشتی در غرب است، هم غائب شده است. یعنی ذهاب حمره مشرقیه ملازم با غروب خورشید من شرق أرض و غرب أرض است. و غرب یعنی غربی که عرفاً متساوی السطح با منطقه ما است.
بعضی از تلامذه ایشان در تعلیقه عروه در تایید این فرمایش آقای بروجردی فرموده اند:
ممکن است آن روایت که می‌گفت مسوا بالمغرب قلیلا فان الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا، همین را بگوید؛ یعنی ما در غرب شما واقع شده‌ایم، الشمس تغیب من عندکم که در شرق ما هستید قبل ان تغیب من عندنا، ‌موقعی شما نماز بخوانید که غابت الشمس من عندنا که در غرب شما هستیم و خود ما هم صبر می‌کنیم تا خورشید در شهری که در غرب ما هست غروب کند. و این گونه بین روایات جمع کرده اند.
در تقریرات مرحوم آقای بروجردی فرموده اند: این‌که در کلمات بعض اعلام آمده که مراد از ذهاب حمره از مشرق، ذهاب حمره از مشرق حقیقی است که مقارن با استتار قرص رخ می‌دهد، این خلاف ظاهر است. و شبیه همین فرمایش آقای خوئی را مثل این‌که کس دیگری هم گفته بوده. آدرس که می‌دهند به مرحوم آشیخ عبدالکریم حائری آدرس دادند ولی آقای حائری که این‌جور نمی‌گوید. آقای حائری مثل مشهور سخن می‌گوید و مطالب ایشان را نقل خواهیم کرد. حالا یک قائلی بوده است. ایشان می‌گوید ظاهر ذهبت الحمرة این است که حمره بطور کامل از شرق زائل بشود.
مناقشه
این فرمایش آقای بروجردی به نظر ناتمام می‌آید:
اولا: آن روایت اسماعیل بن فضل هاشمی که می‌گفت حیث یغیب حاجبها این عرفا کالنص است در این‌که ناپدید شدن ابروی خورشید یعنی قسمتی از محیط خورشید و کمانه بالای خورشید، کافی است. چون هنگام غروب ما آن قرص خورشید را می‌بینیم، ‌اطرافش تیره است، آن خط خورشید بالای سر خورشید حاجب می شود و تا حاجب غائب می شد پیغمبر نماز مغرب را می خواند. و قطعاً عرفی نیست که حمل بر زوال حمره مشرقیه کنیم.
ثانیا: فرمایش شما از نظر علمی هم مشکل دارد: فاصله بین غروب آفتاب و زوال حمره مشرقیه حدودا یک ربع است، در حالی که فاصله بین غروب آفتاب ما و غروب آفتاب در نقطه هم سطح در غرب ما کمتر از این مقدار زمان است.‌
قطعا ملازمه نیست بین آنچه که ایشان فرموده که زوال حمره مشرقیه یک ربع بعد از غروب آفتاب ما رخ می‌دهد با استتار قرص خورشید از یک شهر غربی که با شهر ما تساوی سطح دارد عرفا، یعنی کرویت زمین مانع دید بین شهر ما و شهر غربی نباشد. قطعا این‌طور نیست.
[سؤال: ... جواب:] یکسان بودن درجه نسبت به خط استواء ربطی به تساوی سطح ندارد. تساوی سطح مربوط به خط طول زمین است؛ خط نصف النهار. ‌یعنی با همان شهری که در دوری از خط استواء با هم مشترکیم‌. (این را برای این می‌گویم که نزدیکی به خط استواء‌ و دوری از خط استواء مؤثر است در این‌که شب زودتر برسد یا دیرتر برسد و لذا خط استواء خودمان را با این شهر غربی مساوی قرار می‌دهیم که فقط اختلاف و فاصله بین غروب آفتاب در شهر ما با غروب آفتاب در شهر غربی ناشی است از حرکت زمین و کرویت زمین نه چیز دیگر)
درجات طول نهار را خود زمین‌شناس‌ها اندازه‌گیری کردند، گفتند هر درجه حدودا صد کیلومتر است. این‌جور در ذهنم است. درجات را به لحاظ خط زمان ‌(طول) حساب می‌کنیم. تحقیق بکنید!‌ اگر ما اشتباه می‌کردیم بعدا مطرح کنید. قطعا فاصله زمانی غروب خورشید برای ما و غروب برای کشتی در نقطه هم سطح ما، کمتر از فاصله زمانی غروب خورشید و زوال حمره مشرقیه است. و این را هم می‌توانید تجربه کنید، می‌توانید سؤال کنید.
این راجع به فرمایش آقای بروجردی که به نظر ما این توجیه درست نبود و حل مشکل تعارض نتوانست بکند.
نکته: توجیه ما از غابت الشمس من شرق الارض و غربها همان توجیهی است که بعد در کلام آقای حائری هم خواهد آمد که می‌گوید غابت الشمس من شرق الارض و غربها یعنی از غرب شما، خورشید غائب شده، بگذارید اثر خورشید و شعاع خورشید از شرق هم غائب بشود. و این خلاف فرمایش آقای بروجردی است که می‌گوید خورشید از شرق غائب شده است بگذارید از آن غرب، از آن کشتی فرضی که آخرین نقطه در غربی است که متساوی السطح با شما است، غائب بشود که در آن هنگام حمره مشرقیه هم زائل می شود.
کلام چهارم هم کلام مرحوم آقای حائری است. کلام پنجم هم مربوط به مرحوم نائینی است. این دو کلام را هم بگوییم، چون بحث، بحث مهمی بود زمینه تفصیل در بحث داشت، ما کلمات این بزرگان را متعرض شدیم و بعد نتیجه‌گیری می‌کنیم ان شاء الله.
نظر مرحوم حائری در جمع بین روایات (روایات زوال حاکم و مفسر روایات استتار)
ایشان فرموده است : روایات طائفه ثانیه می گوید غروب شمس معنای عرفیش مراد نیست بلکه مراد از آن در کلام شارع این است که جرم خورشید پنهان شود و أثر آن در شرق هم از بین برود.
مناقشه أول
بعد ایشان می‌گوید ان قلت لم لایعکس؟:
بیایید بگویید روایات طائفه اولی که می‌گوید اذا غابت الشمس دخل وقت صلاة المغرب قرینه می‌شود روایت طائفه ثانیه را حمل کنیم بر حکم ظاهری بر این‌که اماره در فرض شک در سقوط قرص، ذهاب حمره مشرقیه است، چون خیلی جاها مانع بود، ‌کوه بود، ‌ابر بود، ‌احراز سقوط قرص از افق مشکل بود، گفتند اماره آن ذهاب حمره مشرقیه است.
جواب
ایشان در جواب می‌گوید:
اغلب این روایات طائفه ثانیه از حمل بر اماریت اباء دارند. ظاهر اذا ذهبت الحمرة من هذا الجانب، ‌فقد غابت الشمس من شرق الارض و غربها تقارن است نه اماریت ذهاب حمره.
و لذا ما روایات طائفه ثانیه را حاکم قرار می‌دهیم بر آن روایاتی که تعبیر به غروب شمس کرده.
مناقشه دوم
اگر کسی بگوید:
این همه روایت راجع به این‌که غروب شمس وقت نماز مغرب است، همه این‌ها خلاف ظاهر در آن مرتکب بشویم؟ شبیه آن اشکالی که در اصول مطرح شده است: می‌گویند مثلا ده تا عام داریم، یک خاص، می‌گویند این جمع، ‌عرفی نیست که ده تا خلاف ظاهر را ما مرتکب بشویم به خاطر یک عمل به خاص. عموم با تکرار قوت پیدا می‌کند.
اینجا هم بعضی‌ها ممکن است بگویند این همه روایت راجع به غروب شمس بدون قرینه، این‌ها را همه توجیه کنیم مراد غروب شمس است به مرتبه عالیه آن، این عرفی نیست.
جواب
ایشان جواب می‌دهد که:
روایات طائفه ثانیه هم زیاد است.
مناقشه سوم
ایشان فرموده بعضی از روایات طائفه اولی قابل توجیه نیستند:
سقط القرص، ‌غاب کرسیها، ‌متی یغیب قرصها قال اذا نظرت الیه فلم تره، یا صحیحه زراره که می‌گوید وقت المغرب اذا غاب القرص فان رأیته بعد ذلک و قد صلیت اعدت الصلاة (که با زوال حمره مشرقیه نمی سازد زیرا زوال حمره مشرقیه اشتباه نمی شود)
روایت ابان بن تغلب مگه نمی‌گفت امام صادق موقعی نماز خواند و قد کنا نری شعاع الشمس، ‌اشعه خورشید را بالای سرمان می‌دیدیم، ‌فقط خورشید غائب شده بود.
یا اسماعیل بن فضل هاشمی: کان رسول الله صلی الله علیه و آله یصلی المغرب حین تغیب الشمس حیث یغیب حاجبها. این را مگر می‌شود حمل کرد بر ذهاب حمره مشرقیه؟ تا ابروی خورشید می‌رفت زیرافق، پیغمبر شروع به نماز مغرب خواندن می کرد. این را حمل کنیم بر یک ربع دیرتر، موقع زوال حمره مشرقیه؟
یا روایت محمد بن یحیی خثعمی، می‌گوید پیغمبر نماز می‌خواند، ‌چهار رکعت نافله هم می‌خواندند، بعد می‌رفتیم حدودا نهصد متر، نصف میل، به منازل‌مان که می‌رسیدیم، جای تیرهایمان را می دیدیم یعنی هوا روشن بود.
جواب
ایشان می‌فرماید این روایات را من توجیه نمی‌کنم:
فقط این روایات اصالة الجد در آن محکم نیست زیرا أمارات تقیه در آن وجود دارد. لابد یک اماره همانی است که گفت و کنا ندعوا علیه و نقول هذا من شباب اهل المدینة، یکی هم همین روایت جارود: اذا سمعوا شیئا نادوا به او حدثوا بشیء اضاعوه.
یکی از اصحاب خیلی بزرگوار امام صادق ظاهرا علیه السلام یک تقاضایی از حضرت داشت که مطالب را به ما بفرمایید یا متصدی امامت بشوید، قیام به امر بکنید، ‌الان جزئیات یادم نیست، امام فرمود که شما اسرار ما را فاش می‌کنید، آیا چیزی هست به شما گفته باشم به کسی نگفته باشید؟‌ عرض کرد نه. هر چی شما فرمودید من رفتم گفتم. این‌ گونه بوده است.
بعد ایشان می‌فرماید با وجود این تصریح در این روایات بر تقیه دیگر عرف در این روایات أصالۀ الجد جاری نمی کند.
روایت محمد بن یحیی خثعمی را هم می‌گوید با ذهاب حمره تنافی ندارد و نهصد متر فاصله زیادی نیست.
و لذا ایشان می‌گوید اقوی قول مشهور است.
آخرین کلام، کلام مرحوم نائینی است ان شاء الله جلسه بعد دنبال می‌کنیم.

[1] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 177‌.


پاسخ
#68
95/11/30
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الصلاۀ/اوقات فرائض /محقِّق غروب شمس/جمع بین دو طائفه از روایات

تعارض روایات در محقِّق غروب شمس
بحث در محقّق غروب شمس بود و این که أول نماز مغرب استتار قرص است یا زوال حمره مشرقیه است. نظر بزرگان را بیان می کردیم.
نظر مرحوم نائینی (زوال حمره مشرقیه)
آخرین کلام، کلام مرحوم نائینی است:
ایشان فرموده است که زمان مغرب با زوال حمره مشرقیه است که نظر مشهور است، و روایاتی که بر خلاف این دلالت می کند پنج طائفه اند که از این ها جواب می دهیم:
توجیه روایات مخالف و یا حمل بر تقیّه
طائفه أول: روایاتی است که زمان نماز مغرب را غائب شدن شمس می دانند.
ایشان فرموده است: روایات طائفه ثانیه این روایات را تفسیر کرده اند که وقتی حمره از جانب مشرق زائل شود خورشید از شرق و غرب غائب شده است به این معنا که أثر خورشید هم از شرق زائل شود. و قبول داریم ظهور غائب شدن شمس در استتار قرص است ولی اگر شارع غروب شمس را به این مرتبه خاصه تفسیر کند خلاف فهم عرفی نیست زیرا حمره مشرقیه از توابع قرص خورشید است.
طائفه ثانیه: روایاتی مثل روایت: وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ صَحِبَنِي رَجُلٌ كَانَ يُمَسِّي بِالْمَغْرِبِ وَ يُغَلِّسُ الْفَجْرِ- وَ كُنْتُ أَنَا أُصَلِّي الْمَغْرِبَ إِذَا غَرَبَتِ‌ الشَّمْسُ- وَ أُصَلِّي الْفَجْرَ إِذَا اسْتَبَانَ لِيَ الْفَجْرُ- فَقَالَ لِيَ الرَّجُلُ مَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَصْنَعَ مِثْلَ مَا أَصْنَعُ- فَإِنَّ الشَّمْسَ تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ قَبْلَنَا- وَ تَغْرُبُ عَنَّا وَ هِيَ طَالِعَةٌ عَلَى مَرْقَدِ آخَرِينَ بَعْدُ- قَالَ فَقُلْتُ إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُصَلِّيَ- إِذَا وَجَبَتِ الشَّمْسُ عَنَّا وَ إِذَا طَلَعَ الْفَجْرُ عِنْدَنَا- لَيْسَ عَلَيْنَا إِلَّا ذَلِكَ- وَ عَلَى أُولَئِكَ أَنْ يُصَلُّوا إِذَا غَرَبَتْ عَنْهُمْ.[1]
ایشان فرموده است: این طائفه هم با روایات زوال حمره مشرقیه تفسیر می شود. رجل از أول شب که زوال حمره مشرقیه است تأخیر می انداخت. یمسّی بالمغرب را که امام علیه السلام نفی کرد به این معنا است که به مجرد غروب آفتاب از شرق و غرب زمین نماز را می خوانم ولی آن شخص نماز را از این زمان هم به تأخیر می انداخت.
طائفه سوم: روایاتی که از فعل امام حکایت می کند مثل روایت أبان بن تغلب و جماعتی: وَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى جَمِيعاً عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ مُوسَى بْنِ يَسَارٍ الْعَطَّارِ عَنِ الْمَسْعُودِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنِ الرَّبِيعِ بْنِ سُلَيْمَانَ وَ أَبَانِ بْنِ أَرْقَمَ وَ غَيْرِهِمْ قَالُوا أَقْبَلْنَا مِنْ مَكَّةَ حَتَّى إِذَا كُنَّا بِوَادِي الْأَخْضَرِ إِذَا نَحْنُ بِرَجُلٍ يُصَلِّي وَ نَحْنُ نَنْظُرُ إِلَى شُعَاعِ الشَّمْسِ- فَوَجَدْنَا فِي أَنْفُسِنَا فَجَعَلَ يُصَلِّي- وَ نَحْنُ نَدْعُو عَلَيْهِ (حَتَّى صَلَّى رَكْعَةً وَ نَحْنُ نَدْعُو عَلَيْهِ) وَ نَقُولُ هَذَا مِنْ شَبَابِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ- فَلَمَّا أَتَيْنَاهُ إِذَا هُوَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع فَنَزَلْنَا فَصَلَّيْنَا مَعَهُ وَ قَدْ فَاتَتْنَا رَكْعَةٌ- فَلَمَّا قَضَيْنَا الصَّلَاةَ قُمْنَا إِلَيْهِ- فَقُلْنَا جُعِلْنَا فِدَاكَ هَذِهِ السَّاعَةَ تُصَلِّي- فَقَالَ إِذَا غَابَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ الْوَقْتُ.[2]
مرحوم نائینی فرموده است: این طائفه قابل توجیه نیست و تنها راه حمل بر تقیّه است: خود روایت قرینه دارد که نماز قبل از زوال حمره مشرقیه شعار عامّه بوده است که آن ها تعجّب کردند و فکر کردند امام علیه السلام از جوانان عامّه است.
طائفه چهارم: روایاتی صریح بیان کرده اند که غروب شمس استتار قرص است: مثل وَ عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَحَدِهِمَا ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ وَقْتِ الْمَغْرِبِ فَقَالَ إِذَا غَابَ كُرْسِيُّهَا- قُلْتُ وَ مَا كُرْسِيُّهَا قَالَ قُرْصُهَا- فَقُلْتُ مَتَى يَغِيبُ قُرْصُهَا قَالَ إِذَا نَظَرْتَ إِلَيْهِ فَلَمْ تَرَهُ.[3]
ایشان فرموده است: این روایت را هم نمی توانیم توجیه کنیم ولی همین که در این روایت امام علیه السلام در مقابل تکرار سؤال سائل قرار گرفته است و به دنبال فرار از جواب است و در آخر هم فرمود فلم تره و نمی خواست جواب دهد و مجبور شد. و احتمال دارد که مراد از اذا نظرت إلیه نظر به قرص با توابع آن که أثر آن است، باشد. ولی این احتمال خلاف ظاهر است و ظاهر این است که در این روایت تقیّه صورت گرفته است.
طائفه پنجم: روایاتی که می گوید وقت مغرب بین غروب شمس تا سقوط شفق است.
ایشان فرموده است: این طائفه هم قابل تفسیر است و غروب شمس را به مرتبه ای از غروب شمس که زوال حمره مشرقیه است تفسیر می کنیم.
ایشان فرموده است که محصّل مطالب ما این شد:
ما هیچ معارضه ای بین روایات نمی بینیم: برخی روایات قابل تفسیر اند و برخی از این روایات قابل تفسیر نیستند ولی قرینه بر این که در مقام تقیّه است در آن وجود دارد و ظاهر در تقیّه است و نوبت به أصالۀ الجد نمی رسد تا با روایات مربوط به زوال حمره مشرقیه تعارض کند.
ترجیح با مخالف عامّه در صورت تعارض
و اگر کسی بگوید أصالۀ الجد محکّم است و توجیه آن هم عرفی نیست لذا معارضه وجود دارد: می گوییم روایات زوال حمره مشرقیه چون مخالف عامّه است را ترجیح می دهیم.
و این که ترجیح به مخالفت عامه در مقبوله عمربن حنظله متأخر از ترجیح به صفات راوی است را قبول داریم ولی در مقام هر دو دسته از روایات از جهت سندی مساوی اند و این طور نیست که راویان یک دسته أفقه یا أعدل یا أصدق باشند.
نظر استاد در بحث جمع بین روایات
به نظر ما هر چند برخی از استدلال های مرحوم نائینی و محقّق همدانی و مرحوم حائری و مرحوم بروجردی ناتمام است ولی أصل مدّعا به نظر ما صحیح است و حق با نظر مشهور است که وقت نماز مغرب زوال حمره مشرقیه است:
قابلیت برخی روایات استتار قرص برای تفسیر با روایات زوال حمره مشرقیه
زیرا روایات استتار قرص:
1-برخی قابل تفسیر اند مثل اذا غابت الشمس و اذا سقط القرص؛ استتار قرص و شمس مراتبی دارد و شارع فرموده است مراد ما از استتار شمس این مرتبه از استتار شمس است که شعاع و أثر خورشید هم از جانب شرق از بین برود و خورشید از شرق زمین هم غروب کند.
و در صورتی که عرف از پذیرش یک تفسیر اباء نمی کند و خلاف ارتکاز عرف نیست جمع، عرفی خواهد بود: در این جا اگر این دو دسته روایت را به عرف بدهید و کنار هم بگذارید عرف بین این دو دسته روایت جمع می کند و از تفسیر اباء نمی کند. مثل این که عرف ابتدای روز را طلوع آفتاب بداند و کسی بگوید اگر هوا روشن شد روز شده است که عرف می گوید نظر این آقا این است که وقتی هوا روشن شود روز محقّق می شود.
ضعف سند برخی از روایات غیر قابل حمل
2- برخی از روایات قابل حمل نیستند ولی نوعاً ضعیف السند اند:
روایت أول: مرسله علی بن حکم: وَ عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَحَدِهِمَا ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ وَقْتِ الْمَغْرِبِ فَقَالَ إِذَا غَابَ كُرْسِيُّهَا- قُلْتُ وَ مَا كُرْسِيُّهَا قَالَ قُرْصُهَا- فَقُلْتُ مَتَى يَغِيبُ قُرْصُهَا قَالَ إِذَا نَظَرْتَ إِلَيْهِ فَلَمْ تَرَهُ.[4]
علی بن حکم عمّن حدّثه مرسل است. و عادۀً محتمل نیست که علی بن حکم با یک متن هم با واسطه از امام نقل کند و هم از خود امام نقل کند و لذا یک سند بیشتر نیست و لااقل شبه ارسال دارد.
روایت دوم: روایت أبان بن تغلب است که می گفت دیدیم امام علیه السلام قبل از غائب شدن شعاع شمس نماز مغرب می خواند. این روایت أمالی صدوق هم مشتمل بر مجاهیل است.
ضعف مضمون برخی از روایات
3-برخی روایات مضموناً قابل التزام نیست:موثقه سماعه است که سند آن خوب است. ولی در روایت می گوید ما خوف داشتیم که خورشید خلف الجبل باشد ولی امام علیه السلام فرمود صعود خلف الجبل لازم نیست و مضمون این روایت به قول صاحب حدائق قابل التزام نیست که استتار خلف الجبل کفایت کند و قائلین به استتار قرص می گویند باید از افق خورشید غائب شود. و این که مرحوم خویی فرموده است شاید أماره شرعیه وجود داشته است خلاف ظاهر است و اگر أماره شرعیه وجود داشت در روایت ذکر می کرد. و اگر خوف داریم خورشید پشت کوه است باید انتظار بکشیم که خورشید غائب شود.
بقیه روایات قابل حمل است حتّی صحیحه اسماعیل بن فضل هاشمی که می گفت یصلّی المغرب حیث یغیب حاجبها: این روایت می گوید زمانی که خورشید دیده نمی شد پیامبر نماز می خواند و روایات دیگر می گویند زمانی خورشید دیده نمی شود که أثر خورشید در شرق هم زائل شود.
حیث یغیب حاجبها به این معنا است که پیامبر نماز مغرب را سریع می خواندند یعنی بر خلاف نماز ظهر که نافله دارد و نماز را با تأخیر می خوانند در نماز مغرب پیامبر با داخل شدن وقت، نماز مغرب را می خواندند و صبر نمی کردند.
روایات زوال حمره مشرقیه صریح است در این که زوال حمره لازم است. در صحیحه عبدالله بن وضاح اگر قرار بود استتار قرص کافی باشد راوی گفت یتواری الشمس و یقبل اللیل (آقای سیستانی یتواری عنّا الشمس نقل کرده است در حالی که روایت عنّا ندارد.) که صریح در این است که استتار قرص شده است و امام علیه السلام می فرماید صبر کن.
به نظر ما جمع عرفی بین این روایات معتبره از طائفه اولی با طائفه ثانیه این است که بگوییم زوال حمره مشرقیه لازم است.
عرفی نبودن جمع دیگران
ثانیاً: بر فرض بگویید این جمع عرفی نیست:
حداقل جمع دیگران هم عرفی نیست:
مثلاً مرحوم خویی روایات طائفه ثانیه را بر این حمل می کند که مراد از زوال حمره، زوال بعض حمره که مقارن با استتار قرص است می باشد که این عرفی نیست.
یا این که برخی روایات زوال حمره را حمل بر علامیّت کرده اند که این هم صحیح نیست زیرا:
روایت عبدالله بن وضّاح می گوید ما می دانیم خورشید پنهان شده است و استتار قرص به نظر عرفی فرض شده است و نمی توان صحیحه عبدالله بن وضاح را بر علامیت زوال حمره مشرقیه حمل کنیم. امام فرمود تأخذ بالحائطه لدینک یعنی دور دینت را دیوار بکش و دین خود را حفظ کن. نه این که در شبهه موضوعیه استتار قرص احتیاط کن.
یا روایت برید بن معاویه که می گفت: اذا غابت الحمره من الشرق غابت الشمس من شرق الارض و غربها: اگر علامت است و معیار غروب شمس است می فرمود فقد غربت الشمس چرا گفت غربت الشمس من شرق الأرض و غربها. این قید ها می گوید غروب شمس به تنهایی کافی نیست و باید از شرق و غرب خورشید غروب کند.
لذا یا جمع ما را که موافق مشهور است حتّی در حیث یغیب حاجبها عرفی می دانید و یا جمع های دیگر هم عرفی نیست و دو طائفه از روایات تکافؤ می کنند و نوبت به مرجّحات می رسد و طائفه ثانیه مخالف تسالم عامّه است و لذا طائفه ثانیه را با مخالفت با عامّه ترجیح می دهیم.
نکته
در کتاب مبانی منهاج الصالحین فرموده اند: ما روایات ترجیح به مخالفت عامه و نیز موافقت کتاب را صحیح نمی دانیم و تنها مرجّح معتبر، أحدثیّت است و خبری که از امام أخیر صادر شود بر معارض هایی که از امام سابق صادر شده است مقدّم است. ولی در این جا ترجیح به أحدثیّت مورد ندارد و نمی توان به صورت کلی یک طائفه را أحدث از دیگری دانست.
ایشان طبق مبانی رجالی خود صحبت کرده است که: عمر بن حنظله (خذ بما خالف العامّه-ما خالف العامه ففیه الرشاد) توثیق ندارد و روایت قطب راوندی (ما وافق أخبار العامه فیؤخذ و ما خالف أخبار العامه فیترک) سندش ضعیف است زیرا در سند آن سیّد أبو البرکات است که توثیق ندارد و فقط صاحب وسائل از او تعریف کرده است و از متأخّرین است که تعریف او اعتبار ندارد.

[1] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 179‌.
[2] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 180‌.
[3] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 181‌.
[4] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 181‌.


پاسخ
#69
95/12/01
بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: کتاب الصلاۀ/اوقات فرائض /محقِّق غروب شمس/جمع استاد در حل تعارض بین روایات

نظر استاد در جمع بین روایات معارض در بحث محقّق غروب شمس
بحث راجع به نظر مختار در رابطه با تعارض بین دو طائفه از روایات بود. طائفه اولی بر کفایت استتار قرص دلالت داشت و طائفه ثانیه بر لزوم زوال حمره مشرقیه دلالت داشت.
ما در جلسه قبل عرض کردیم که روایات صریحه در طائفه اولی ضعیف السند است و روایات صحیح از طائفه اولی قابل حمل بر یک مرحله از استتار خورشید است یعنی مراد از غیبوبت شمس، غیبوبت شمس با توابع آن که ضوء آن است، می باشد.
بررسی روایات کفایت استتار قرص
1-مرسله علی بن حکم
ذکر حدیث به صورت مسند در أمالی صدوق
مراجعه کردیم و دیدیم روایت علی بن حکم که از آن تعبیر به مرسله کردیم در کتاب أمالی صدوق مسنداً از داوود بن فرقد نقل شده است: وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنِ‌ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبِي يَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَى يَدْخُلُ وَقْتُ الْمَغْرِبِ فَقَالَ إِذَا غَابَ كُرْسِيُّهَا- قَالَ وَ مَا كُرْسِيُّهَا قَالَ قُرْصُهَا- قُلْتُ مَتَى يَغِيبُ قُرْصُهَا قَالَ إِذَا نَظَرْتَ إِلَيْهِ فَلَمْ تَرَهُ[1]
پدر داوود بن فرقد گمنام است ولی مهم نیست زیرا خود داوود در مجلس حاضر بوده است و شنیده است و شهادت می دهد.
صراحت روایت در کفایت استتار قرص
لذا یک روایت صحیحه در طائفه اولی وجود دارد که صریح در این است که وقت نماز مغرب استتار قرص است و قابل حمل بر زوال حمره مشرقیه نیست.
حمل روایت بر تقیّه
لکن برخی از بزرگان فرموده اند که: در این روایت علائم تقیّه وجود دارد و معلوم می شود که سائل اصرار داشت از امام جواب بگیرد و امام علیه السلام نمی خواست جواب بدهد ولی با اصرار زیاد جواب می دهد لذا دیگر أصالۀ الجدّ در آن جاری نیست.
مناقشه: عدم وجود قرینه برای حمل برتقیّه
ولی به نظر ما این اشکال وارد نیست: سائل اصراری نداشت و سؤال می کند که وقت نماز مغرب چه زمانی است. حضرت می فرماید زمانی که کرسیّ خورشید غائب شود. سؤال می کند که چه زمانی کرسیّ خورشید غائب می شود حضرت جواب می دهد که زمانی که قرص خورشید غائب شود. و در ذهن راوی شبهه بوده است که مراد از غیبوبت خورشید غیبوبت جرم آن است یا باید نور اطراف آن هم غائب شود لذا سؤال می کند و حضرت جواب می دهد که اذا نظرت إلیه فلم تره. و علائم تقیّه در روایت وجود ندارد. لذا این روایت فی حدّ ذاته بر کفایت استتار قرص دلات می کند و صریح است و قابل توجیه نیست.
2-صحیحه اسماعیل بن فضل هاشمی
وَ عَنْهُ عَنِ الْمِيثَمِيِّ عَنْ أَبَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُصَلِّي الْمَغْرِبَ- حِينَ تَغِيبُ الشَّمْسُ حَيْثُ يَغِيبُ حَاجِبُهَا.[2]
عدم صراحت این روایت در کفایت استتار قرص
آقای خویی فرمودند: این روایت صریح در کفایت استتار قرص است. ولی به نظر ما روایت نصّ نیست و همان طور که در وافی دارد که: «لعل المراد بحاجبها ضوؤها الذي في نواحيها فإن حجاب الشمس يقال لضوئها و حاجبها لنواحيها و في بعض النسخ حين يغيب حاجبها‌[3] » شاید مراد از حاجب، ضوء خورشید باشد که بعد از غروب بالای خورشید پدیدار می شود و با زوال حمره مشرقیه از بین می رود. و این نور زردی، که بالای خورشید است غیر از حمره مغربیه است که حالت سرخی دارد.
در لسان العرب می گوید: حاجب الشمس ناحیۀٌ منها و أظهری هم حاجب را به طرف الشمس معنا کرده است: طبق تفسیر لسان العرب و أظهری حاجب به معنای بخشی از محیط خود خورشید است که مانند کمانه و ابرو است. و لکن احتمال دارد کلام وافی درست باشد که مراد از حاجب شمس ضوء شمس باشد که بعد از غروب دور خورشید تشکیل می شود. و همین که احتمال آمد و صریح نشد قابل توجیه خواهد بود.
بررسی روایات لزوم زوال حمره مشرقیه
نتیجه این که اگر طائفه ثانیه قابل توجیه باشد که حمل بر علامیّت کنیم حق با نظر مشهور می شود:
و به نظر ما در بین طائفه ثانیه روایتی که قابل حمل بر علامیّت نیست صحیحه عبدالله بن وضّاح است و بقیّه روایات قابل حمل بر علامیّت است:
1-مرسله ابن أبی عمیر
وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: وَقْتُ سُقُوطِ الْقُرْصِ وَ وُجُوبِ الْإِفْطَارِ (مِنَ الصِّيَامِ) أَنْ تَقُومَ بِحِذَاءِ الْقِبْلَةِ- وَ تَتَفَقَّدَ‌ الْحُمْرَةَ الَّتِي تَرْتَفِعُ مِنَ الْمَشْرِقِ- فَإِذَا جَازَتْ قِمَّةَ الرَّأْسِ إِلَى نَاحِيَةِ الْمَغْرِبِ- فَقَدْ وَجَبَ الْإِفْطَارُ وَ سَقَطَ الْقُرْصُ.[4]
که روایت صحیحه داوود بن فرقد که صریح در کفایت استتار قرص است می تواند قرینه شود بر این که این مرسله علامیّت را بیان می کند زیرا در برخی مناطق خورشید پشت کوه قرار می گرفت و انتهای افق تیره بود یا أبر بود و أفراد به اشتباه می افتادند لذا حضرت فرمود اگر حمره مشرقیه از بین رفت مسلّم استتار قرص شده است.
2-روایت برید بن معاویه
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا غَابَتِ الْحُمْرَةُ مِنْ هَذَا الْجَانِبِ يَعْنِي مِنَ الْمَشْرِقِ- فَقَدْ غَابَتِ الشَّمْسُ مِنْ شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا[5]
 
که ممکن است حمل بر أماریّت شود یعنی معیار هر چند غروب شمس است ولی چون انسان شک می کند و معلولاً هوا یا ابری است یا این که کوه مانع دید است لذا می گوید اگر حمره مشرقیه از بین برود قطعاً استتار قرص صورت گرفته است و یقین به استتار پیدا می کنید. نه این که لازم است انتظار بکشید تا حمره مشرقیه از بین برود.
یا روایت ابن أشیم که می گفت: وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَشْيَمَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ وَقْتُ الْمَغْرِبِ إِذَا ذَهَبَتِ الْحُمْرَةُ مِنَ الْمَشْرِقِ- وَ تَدْرِي كَيْفَ ذَلِكَ قُلْتُ لَا- قَالَ لِأَنَّ الْمَشْرِقَ مُطِلٌّ عَلَى الْمَغْرِبِ هَكَذَا- وَ رَفَعَ يَمِينَهُ فَوْقَ يَسَارِهِ- فَإِذَا غَابَتْ هَاهُنَا ذَهَبَتِ الْحُمْرَةُ مِنْ هَاهُنَا.[6]
می تواند حمل بر أماریّت شود که أماره غروب شمس زوال حمره مشرقیه است. و زوال حمره مشرقیه از نتائج غروب شمس است و قرینه قطعیه بر غروب شمس است. روایت ظهور در أماریّت ندارد ولی قابل حمل بر أماریّت است.
3-صحیحه عبدالله بن وضّاح
از طرفی صحیحه داوود بن فرقد را داریم و از طرفی صحیحه عبدالله بن وضّاح را داریم که هر دو صریح است و قابل توجیه نیست.
اگر صحیحه عبدالله بن وضّاح مجمل شود یا ظهور داشته باشد مشکلی نداریم و ما هم قائل به کفایت استتار قرص می شویم:
اضطراب متن صحیحه
آقای سیستانی فرمود صحیحه عبدالله بن وضّاح مجمل است زیرا سؤال راوی مضطرب است زیرا از طرفی می گوید: تستر عنّا الشمس که با این می سازد که می خواهد ببینید استتار قرص سبب نماز مغرب است یا زوال حمره لازم است. و از طرفی می گوید یقبل اللیل، یزید اللیل ارتفاعا: لیل به معنای ظلمت است و وقتی می گوید هوا تاریک شد و تاریکی بیشتر شد یعنی حمره مشرقیه هم از بین رفته است. پس سؤال باید از ذهاب حمره مغربیه باشد که قول خطّابیه است.
اگر این فرمایش را قبول کنیم: حتّی اگر خبر ثقه را حجّت بدانیم و نگوییم خبر موثوق الصدور حجّت است باز با مجمل شدن سؤال سائل، جواب امام علیه السلام هم مجمل می شود و قابل استدلال نیست. و نیازی به این نیست که بگوییم ما خبر موثوق الصدور را حجّت می دانیم و وثوق به صدور این روایت پیدا نمی کنیم.
مناقشه
ولی انصاف این است که این اشکال آقای سیستانی وارد نیست: اگر می خواست از این سؤال کند که صبر کند و نماز مغرب را بعد از ذهاب حمره مغربیه بخواند نیازی به این تفصیل نبود و می گفت «هل أصلی عند دخول اللیل أو انتظر حتی یسقط الشفق» و دیگر ابهام نداشت که بخواهد از این کلمات مکرّر استفاده کند: «یتواری القرص، یقبل اللیل، یزید اللیل ارتفاعاً، تستر عنّا الشمس، یؤذّن عندنا المؤذّنون. نه فقط یک مؤذّن بلکه مؤذّن ها». و مفاد این تعابیر این است که غروب آفتاب محقّق شده است. یقبل اللیل یعنی از نظر عرفی شب آمد. و سؤال از حمره مغربیه أصلاً عرفی نیست و نیازی به این همه تعبیر ندارد.
کما این که فرمایش آقای خویی هم که شبهه مصداقیه استتار قرص گرفته اند به این خاطر که شاید خورشید پشت کوهی که در طرف مغرب است پنهان شده باشد و امام هم تعبیر به الحائطه لدینک کرد که شاهد شبهه مصداقیه بودن است. این هم عرفی نیست زیرا:
اگر بنا بود کوه در مغرب باشد و احتمال می داد خورشید پشت کوه باشد عرفی نیست که بگوید خورشید پنهان می شود (یتواری القرص) بدون این که فرض کند کوهی در مغرب وجود داشته است. اگر عمود کلام این است که خورشید پشت کوه پنهان شده باشد این را بیان می کرد. نه این که به صورت مطلق تمام جملات را بیان کند و تنها در جمله ای جدا بگوید و ترتفع فوق الجبل حمره و در این جمله هم نمی گوید ترتفع فوق الجبل حمره فی جانب المغرب.
ظهور آن قدر قوی است که جمع عرفی یا معلوم العدم است و یا احراز نمی شود و باید احراز کنیم که عرف بین این دو خطاب جمع می کند. و به قول مرحوم خویی اگر در یک مجلس این دو را به عرف بدهند آن دو را با هم جمع کند و تنافی نبیند.
أما این که أمر است و حمل بر استحباب کنیم با لسان احتیاط نمی سازد. احوطهم لدین الله یعنی أحفظهم لدین الله. احتیاط به معنای حفظ کردن دین است.
رجوع به ظواهر بعد از تعارض نصین و تساقط
و وقتی جمع عرفی ممکن نشد نوبت به مرجّحات باب تعارض می رسد. اگر مرجّح نداشته باشیم و تساقط کنند: ادّعا می شود که تعارض نصّین منشأ سقوط نصّین می شود و باید به خطاباتی که ظهور دارد رجوع کنیم:
توضیح این که: اگر خطابی گفت اکرم العالم و خطاب دیگر گفت یجب اکرام العالم و خطاب دیگر هم گفت لایجب اکرام العالم؛ در این فرض برخی از معاصرین و از جمله آقای صدر ره فرموده اند که اکرم العالم با یجب اکرام العالم که معارضه ندارد زیرا متوافقین اند. و تنها با لایجب اکرام العام معارضه دارد که خود لایجب با یجب معارض دارد. حجّیت ظهور منوط به عدم ورود نصّ معتبر بر خلاف است. و اگر نصّ معتبر بر خلاف بیاید بر حجّیت ظهور وارد است و با هم تعارض ندارد لذا بین اکرم العالم که دلیل مورود است و بین لایجب اکرام العالم که دلیل وارد است معارضه نیست و معارضه بین یجب و لایجب است و این دو با هم تعارض می کنند.
و این که یجب را کنار زدیم و بعد از تساقط از اکرم العالم استفاده وجوب کردیم مشکلی ندارد و مقتضای صناعت همین است چون طرف معارضه نبود. مثل عام فوقانی یجب اکرام العالم که با لاتکرم العالم الفاسق طرف معارضه نیست و لاتکرم با یجب اکرام العالم الفاسق تعارض می کنند و با تساقط به عام فوقانی رجوع می کنیم.
این بحث به عنوان یک بحث کبروی جایش در این جا نیست. ولی ما این کبری را بعید نمی دانیم ولی استدلال عرفی می کنیم و استدلال عقلی نمی کنیم و صحیح هم نیست زیرا ممکن است حجّیت اکرم العالم عند العقلاء مشروط به عدم نص معتبر فی حدّ ذاته باشد. و «لایجب اکرام العالم» نص معتبر فی حدّ ذاته است هر چند بالفعل مبتلا به معارض شده است. لذا باید ارتکاز عقلاء را نگاه کنیم و ببینیم آیا عقلاء که به عام فوقانی رجوع می کنند در تعارض نصین هم ظاهر را مرجع قرار می دهند. و این بحث، بحث مشکلی است و ما این بحث را محضر آقای زنجانی مطرح کردیم و ایشان فرمودند که این مطلب عرفی نیست.
تطبیق کبری بر مقام این است که: صحیحه عبدالله بن وضّاح نصّ در لزوم زوال حمره مشرقیه است و صحیحه داود بن فرقد نص در کفایت استتار قرص است. و این دو نص با هم تعارض می کنند و تساقط می کنند و بعد به خطابات دیگر که ظاهر است رجوع می کنیم و خطابات ظاهر از دو طائفه جمع عرفی دارد و روایات زوال حمره مشرقیه مفسِّر روایات غروب شمس است.
اگر این کبری را مثل آقای زنجانی قبول نکردیم یا بعد از تعارض نصین گفتیم جمع عرفی بین خطابات متعیّن نیست نوبت به أصل عملی می رسد. آیا أصل عملی در این جا احتیاط است یا برائت است؟
ولی به نظر ما صحیحه عبدالله بن وضاح مرجّحیت مخالفت با عامه دارد و أدله مرجّحیت مخالفت با عامه را معتبر می دانیم لذا قائل به لزوم زوال حمره مشرقیه می شویم.

[1] بحار الأنوار، ج‌80، ص: 56‌.
[2] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 182‌.
[3] الوافي، ج‌7، ص: 258‌.
[4] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 173‌.
[5] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 172‌.
[6] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 173‌.

پاسخ
#70
95/12/02
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الصلاۀ/اوقات فرائض /محقِّق غروب شمس/تعارض روایات/مرجّحات و أصل عملی
 
ابتدای وقت نماز مغرب و عشاء
تعارض روایات
عرض کردیم در روایات استتار قرص یک روایت صحیحه و صریحه پیدا کردیم که قابل توجیه نیست و آن روایت صحیحه داوود بن فرقد است: وَ مِنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنِ‌ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبِي يَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَى يَدْخُلُ وَقْتُ الْمَغْرِبِ فَقَالَ إِذَا غَابَ كُرْسِيُّهَا- قَالَ وَ مَا كُرْسِيُّهَا قَالَ قُرْصُهَا- قُلْتُ مَتَى يَغِيبُ قُرْصُهَا قَالَ إِذَا نَظَرْتَ إِلَيْهِ فَلَمْ تَرَهُ[1]
داوود بن فرقد توسّط نجاشی توثیق شده است و می گوید سمعت أبی یسمع یعنی در مجلس حاضر بودم و می شنیدم لذا نیازی به توثیق پدر داوود نداریم.
در مقابل در طائفه ثانیه که دال بر لزوم زوال حمره مشرقیه است عرض کردیم ظاهراً روایت عبدالله بن وضّاح کالصریح در عدم کفایت استتار قرص است و قابل حمل بر أماریّت نیست.
حال اگر این دو طائفه با هم تعارض و تساقط کنند به بقیّه ظهورات رجوع می کنیم که نظر ما این بود که استتار شمس حمل بر مرتبه خاصی از استتار یعنی زوال حمره مشرقیه می شود.
عام فوقانی در فرض تعارض و تساقط
اگر کسی گفت این جمع عرفی بین ظهورات برای ما واضح نیست: یا کبری برای ما واضح نیست که بعد از تعارض نصّین، ظهور مرجع باشد. یا از جهت صغری نمی دانیم که جمع عرفی این است که غروب شمس را بر مرتبه خاصی از آن یعنی زوال حمره مشرقیه حمل کنیم یا زوال حمره مشرقیه را حمل بر أماریّت کنیم.
در این صورت نوبت به رجوع به عام فوقانی می رسد: که ممکن است ادّعا شود آیه «أتمّوا الصیام إلی اللیل» عام فوقانی است:
آقای خویی می فرماید: عرف نظر دارد و طلوع شمس را ابتدای روز و غروب شمس را ابتدای لیل می داند لذا این آیه عام فوقانی می شود.
ولی به نظر ما مبدأ نهار و لیل انصافاً واضح نیست و معلوم نیست عرف در ابتدا و انتهای روز ارتکاز واضحی داشته باشد: شاید عرف ابتدای روز را روشن شدن هوا و انتهای روز را تاریک شدن هوا بداند. واضح نیست که عرف مقدار کمی قبل از طلوع آفتاب که هوا روشن است را شب حساب کند. یا مقدار کمی بعد از استتار قرص که هوا روشن است را شب حساب کند.
لذا این آیه نمی تواند عام فوقانی باشد و باید به أصل عملی رجوع می کنیم:
(نکته: توجّه شود که فعلاً با کسانی بحث می کنیم که می گویند برای ما واضح نیست که این دو طائفه جمع عرفی دارند یا ندارند و نیز ترجیح به مخالفت عامه را هم قبول نمی کنند و مثل صاحب مبانی منهاج الصالحین در سند آن مناقشه می کنند.)
أصل عملی در مسأله
در رابطه با أصل عملی سه مبنا وجود دارد:
مبنای أول
نسبت به نماز ظهر و عصر برائت از تضیّق وقت جاری می کنیم و می توانیم نماز را بین استتار قرص و زوال حمره مشرقیه بخوانیم. ولی نسبت به نماز مغرب و عشاء استصحاب عدم وجوب جاری می شود که مرحوم خویی فرمود استصحاب عدم وجوب مانع از جریان برائت می شود لذا بین استتار و زوال حمره نمی توانیم نماز مغرب و عشاء را بخوانیم.
تذکّر: مرحوم خویی در بحث زکات فطره تصریح کرد که وقتی می گوییم وجوب بعد از زوال حمره می آید ثابت می شود که واجب هم بعد از زوال حمره است. که البته ما اشکال می کردیم که این أصل مثبت است ولکن ما فعلاً مبانی را بررسی می کنیم و کاری به صحّت و سقم این مبانی نداریم.
نسبت به روزه، استصحاب بقاء وجوب امساک جاری می شود چون استصحاب در شبهه حکمیه را قبول داریم.
أصل عملی در مسأله طبق مبنای أول
لذا طبق این مبنای أول همه أصل ها جاری می شوند و با هم معارضه ندارند و لذا همه چیز به نفع مشهور تمام شود.
کما این که اگر استصحاب در شبهات مفهومیه را جاری بدانیم استصحاب بقاء نهار جاری می شود و باز نظر مشهور ثابت می شود.
مبنای دوم
مثل مرحوم خویی بگوییم برائت از وجوب اتیان نماز ظهر و عصر در وقت قبل از استتار قرص جاری می کنیم لذا می توان بین استتار و زوال حمره نماز ظهرو عصر را بخوانیم. و استصحاب عدم وجوب نماز مغرب هم می گوید نماز مغرب را نمی توانی بخوانی. ولی در صوم آقای خویی می گوید که من استصحاب در شبهات حکمیه را قبول ندارم لذا استصحاب وجوب را قبول ندارم و برائت از وجوب امساک بین استتار و زوال را جاری می کنم.
مبنای سوم
که مبنای ما است: می گوییم برائت از وجوب تقدیم نماز ظهر و عصر قبل از استتار جاری است و برائت از وجوب تأخیر نماز مغرب به بعد از زوال حمره، جاری می شود و استصحاب عدم وجوب حاکم بر این برائت نیست.
أصل عملی در مسأله طبق مبنای دوم و سوم
طبق مبنای دوم و سوم برائت ها با هم تعارض می کنند و احتیاط لازم می شود به این بیان که؛
طبق مبنای دوم که مبنای مرحوم خویی است: أصل برائت از وجوب تقدیم نماز ظهر و عصر بر استتار، با أصل برائت از وجوب امساک بعد از استتار تعارض می کند. و این که امساک بعد از استتار لازم نباشد ولی بتوانیم نماز ظهر و عصر را بخوانیم خلاف علم اجمالی است.
و نیز طبق مبنای سوم: برائت در نماز ظهر که می گوید می توانی نماز ظهر و عصر را بعد از استتار قرص بخوانی با برائت در نماز مغرب و عشاء که می گوید می توانی نماز مغرب را قبل از زوال حمره مشرقیه بخوانی تعارض می کند و این خلاف شرع بیّن است. لذا علم اجمالی موجب تعارض دو أصل می شود و باید احتیاط کرد.
از أول برائت از تضیّق نماز ظهر و عصر به قبل از استتار با أصل برائت از وجوب تأخیر نماز مغرب به بعد از زوال حمره مشرقیه با هم تعارض دارند. و علم اجمالی تدریجی است که منجّز است.
تذکّر: فرض این است که برائت از تضیّق جاری می شود و نظر مشهور و مختار این است که برائت از تضیّق جاری می شود و هر چند اشکال هایی مطرح شده أمّا در أصول در بحث أقلّ و أکثر ارتباطی در تنبیهی مستقلّ این را بحث کرده ایم و اشکال ها را جواب داده ایم و به نظر مشهور رسیده ایم که أصل برائت صحیح است.
ترجیح صحیحه عبدالله بن وضّاح به خاطر مخالفت با عامّه
ولی همه این مطالب با غمض نظر از ترجیح صحیحه عبدالله بن وضّاح به خاطر مخالفت عامّه است. و ما کبرویاً روایات ترجیح به مخالفت عامه را قبول داریم زیرا:
أولاً پنج روایت در این رابطه داریم که ضعف سند عند بعض یا عند الکل دارند ولی مستفیض است و انسان اطمینان به صدور پیدا می کند.
ثانیا: مقبوله عمربن حنظله را تصحیح کردیم زیرا یزید بن خلیفه که جزء مشایخ صفوان است روایتی در وثاقت عمر بن حنظله نقل کرده است: وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ خَلِيفَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ عُمَرَ بْنَ حَنْظَلَةَ- أَتَانَا عَنْكَ بِوَقْتٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع- إِذاً لَا يَكْذِبُ عَلَيْنَا قُلْتُ ذَكَرَ أَنَّكَ قُلْتَ- إِنَّ أَوَّلَ صَلَاةٍ افْتَرَضَهَا اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ الظُّهْرُ- وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ فَإِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ لَمْ يَمْنَعْكَ إِلَّا سُبْحَتُكَ- ثُمَّ لَا تَزَالُ فِي وَقْتٍ إِلَى أَنْ يَصِيرَ الظِّلُّ قَامَةً- وَ هُوَ آخِرُ الْوَقْتِ- فَإِذَا صَارَ الظِّلُّ قَامَةً دَخَلَ وَقْتُ الْعَصْرِ- فَلَمْ تَزَلْ فِي وَقْتِ الْعَصْرِ حَتَّى يَصِيرَ الظِّلُّ قَامَتَيْنِ- وَ ذَلِكَ الْمَسَاءُ فَقَالَ صَدَقَ.[2]
و این که راجع به وقت دروغ نمی گوید أمّا شاید در رابطه با بحث ربا مثلاً دروغ بگوید عرفی نیست. و ظاهر این است که خود عمر بن حنظله را توثیق می کند.
روایت قطب راوندی (ما وافق أخبار العامه فیؤخذ و ما خالف أخبار العامه فیترک) هم که در سند آن سیّد ابوالبرکات است: بعید نیست که سند مکرّر به کتب صدوق باشد و انسان علم به وثاقت ایشان پیدا کند ولی ما در روایت قطب راوندی تأمّل داریم زیرا صاحب وسائل رساله ای پیدا کرده است «رساله فی اختلاف أحادیث أصحابنا للقطب الراوندی» و این رساله از رساله های معروفه نیست و روایات آن هم در کتب معروفه نیامده است.
آقای خویی می فرماید صاحب وسائل به کتب تا قطب راوندی سند دارد و قطب راوندی هم تا صدوق سند دارد.
ولی ما قبول نداریم و قرائنی در خود همین رساله قطب راوندی پیدا کردیم که این کتاب معنعن به دست صاحب وسائل نرسیده است زیرا می گوید: «رأیت له رسالۀ» که ظاهر در این است که اتّفاقی بوده است یعنی پیدا کردم و اگر از استاد خود گرفته بود تعبیر به رأیت نمی کرد. علاوه بر این که قرائنی وجود دارد که صاحب وسائل اجتهادی کتاب ها و نسخه ها را پیدا می کند. یک رساله ای پیدا می کند می بیند در آن خطوط علماء است و متن آن هم متن خوبی است لذا می گوید این کتاب درست است. به طور مثال کتاب النوادر أحمد بن محمد بن عیسی أشعری را نگاه کنید و ببینید چگونه آن را تأیید می کند و در آن أصلاً از این حرف نمی زند که این را از استادم أخذ کردم و تنها می گوید این را پیدا کردم و در آن خطوط علماء بود و با بعض نسخ مقابله کردم و دیدم خوب است. مرحوم نوری می فرماید: یتشبّث لإثبات الکتب بأدله ضعیفه
ترجیح روایات استتار با شهرت
أمّا مرجّح برای داوود بن فرقد و روایات استتار قرص، شهرت ذکر می شود: حدود 14 روایت است و گفته می شود که شهرت دارد ولی روایات طائفه ثانیه از روایات طائفه اولی کمتر بود.
مناقشه
جواب این است که: أولاً برخی از روایات طائفه اولی قابل تفسیر بودند و ما باید روایاتی که صریح بودند و طرف معارضه بودند را حساب کنیم نه روایاتی که قابل تفسیر اند. ثانیاً در صورتی شهرت مرجّح است که طرف مقابل آن شاذّ نادر باشد و طائفه ثانیه حدود ده روایت بود که شاذّ نادر نمی شود.
نکات
نکته أول (ملازمه بین ابتدای وقت مغرب و انتهای وقت ظهرو عصر)
اگر وقت نماز مغرب زوال حمره مشرقیه شود: (کما این که نظر مشهور است و در بین معاصرین امام قدس سره در بحث نماز فتوا داده اند و احتیاط واجب نکرده اند. هر چند در بحث مبیت به منی احتیاط واجب کرده است. و آقای زنجانی هم به زوال حمره مشرقیه فتوا می دهد.)
این که وقت نماز مغرب زوال حمره مشرقیه باشد که مشهور فتوا می دهند در مورد نماز ظهر و عصر هم آخر وقت زوال حمره مشرقیه است و طبق نظر مشهور عمداً هم می توان نماز را تا زوال حمره مشرقیه به تأخیر انداخت. در صحیحه زراره تصریح کرده است که وقت نماز ظهر و عصر تا غروب شمس است و وقت نماز مغرب و عشاء از غروب شمس تا انتصاف لیل است. لذا هر چه در رابطه با اول نماز مغرب و عشاء گفتیم شامل انتهای وقت نماز ظهر و عصر هم می شود.
لذا مقتضای صناعت این است که قائل شویم زوال حمره مشرقیه آخر وقت نماز ظهر و عصر و ابتدای وقت نماز مغرب است ولی به صورت قطعی نمی گوییم و با احتیاط واجب این مطلب را به پایان می بریم.
نکته دوم (نقض بهبهانی ره به مشهور نسبت به معنای طلوع شمس)
مرحوم وحید بهبهانی مایل شده است که استتار قرص زمان وقت نماز مغرب است. و به مشهور نقضی کرده است که: اگر غروب شمس به این است که زوال حمره مشرقیه زائل شود و به خود خورشید اکتفا نمی کنید و می گویید أثر آن هم باید زائل شود در طلوع خورشید و طلعت الشمس هم باید بگویید که اگر أثر خورشید در مغرب ظاهر شود خورشید طلوع کرده است.
مناقشه (اختصاص تعبّد به غروب شمس)
جواب می دهیم که: این دو به هم ربطی ندارند و شارع در مورد غروب شمس مرتبه خاصی را در نظر گرفته است و در ظهور عرفی غروب تصرّف کرده است ولی در طلوع خورشید در ظهور عرفی تصرّف نکرده است لذا به همان ظهور عرفی خطاب تمسّک می کنیم.
نکته: ما ترجیح به صفات راوی را قبول نداریم و دلیل آن مقبوله عمربن حنظله و مرفوعه زراه است: مرفوعه زراره سند ندارد و عوالی اللالی از کتاب علامه نقل می کند و در کتب علامه هم نیامده است. و مقبوله عمربن حنظله هم مربوط به قضا و حکم قاضی است و ترجیح به صفات راوی هم مربوط به قاضی است ولی در ادامه سراغ مستند قاضی ها می رود: «ینظر إلی روایتهم عنّا» که همان روایات باشد و مرجّحات روایات را ذکر می کند لذا ترجیح به صفات راوی برای قضات است و ربطی به روایات ندارد با این که ذیل مرجّحات روایات را بیان می کند و مخالفت عامّه از مرجّحات حدیث است و مختصّ به قضای قاضی نیست. علاوه بر این که عرض کردیم در طائفه اول صحیحه داود بن فرقد مهم است و بقیه قابل تفسیر بودند.
ملاک در تعیین نصف لیل
بحث در منتهای وقت نماز مغرب و عشاء که نصف شب است در این است که نصف شب را چگونه تعیین کنیم: صاحب عروه می گوید روشن نیست که آیا از غروب آفتاب تا طلوع فجر حساب می شود یا تا طلوع آفتاب حساب می شود که در برخی از أیّام سال یک ساعت و نیم بین طلوع فجر و طلوع آفتاب فاصله است لذا این دو فرض حدود سه ربع با هم تفاوت دارد. و اگر بین غروب آفتاب و طلوع آفتاب حساب کنیم دوازده ساعت بعد از اذان ظهر نیمه شب می شود و مرحوم خویی نظرشان این است. ولی اگر طلوع فجر را ملاک قرار دهیم حدود سه ربع زودتر نیمه شب می شود.
صاحب عروه احتیاط کرده است ولی مشهور قائلند که چون انتهای شب طلوع فجر است و طلوع فجر مبدأ روز است قائل به قول دوم شده اند.
آقای خویی برای نظر خودش به أدله ای تمسّک کرده است: دلیل أول رجوع به عرف است که از نظر عرفی با طلوع فجر روز حاصل نمی شود و دلیلی هم نداریم که شارع در لیل و نهار تصرّف کرده است.

[1] بحار الأنوار، ج‌80، ص: 56‌.
[2] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 133‌.

پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  کتاب الصلاه آیت الله سیستانی mohammadniroumand 0 174 10-مهر-1402, 19:01
آخرین ارسال: mohammadniroumand
  معنای عبارت «مما انفردت به الامامیه» در کتاب الانتصار میرزا مرتضی 1 288 18-خرداد-1401, 20:26
آخرین ارسال: میرزا مرتضی
  صحت انتساب کتاب المسائل الصاغانیه موجود به شیخ مفید میرزا مرتضی 0 383 28-اسفند-1400, 00:49
آخرین ارسال: میرزا مرتضی
  نقل فتوای زراره در کتاب الصلاه حریز عرفان عزیزی 0 550 19-آذر-1399, 10:40
آخرین ارسال: عرفان عزیزی
  توثیق راویان کتاب کامل الزیارات حسین بن علی 0 2,277 25-اسفند-1397, 21:20
آخرین ارسال: حسین بن علی
  اطلاق کتاب جزء کتاب یا خارج از کتاب؟؟ فقه جواهری 3 5,016 15-اسفند-1396, 07:49
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  بررسی اعتبار کتاب عوالی اللئالی فقه جواهری 2 5,267 2-بهمن-1396, 13:12
آخرین ارسال: 82036
  بررسی اعتبار کتاب تفسیر قمی و دیباجه آن!! فقه جواهری 2 4,939 29-دي-1396, 02:55
آخرین ارسال: حسین بن علی
  تعارض دونسخه ازیک کتاب ویک نقل از کتاب دیگر سید حسینی 7 15,404 14-فروردين-1392, 11:39
آخرین ارسال: سید محمود فریمانه

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان