مهمان عزیز، خوشآمدید. |
شما میتوانید از طریق فرم ثبتنام در انجمن عضو شوید.
|
آمار انجمن |
» کاربران: 1,584
» آخرین کاربر: erfan_ghabel
» موضوعات انجمن: 3,338
» ارسالهای انجمن: 10,201
آمار کامل
|
آخرین موضوعات |
فعالیت در تالار را چقدر ض...
انجمن: نظرسنجی کارگاه
آخرینارسال: RaymondGeall
7 ساعت قبل
» پاسخها: 63
» بازدید: 21,945
|
حرمت تغیییر جنسیت به دلیل...
انجمن: فقه استاد اراکی
آخرینارسال: haqiqi.1410
دیروز, 18:22
» پاسخها: 2
» بازدید: 269
|
غفلت تمامی مترجمین قرآن ا...
انجمن: فقه استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرینارسال: haqiqi.1410
27-ارديبهشت-1403, 17:44
» پاسخها: 0
» بازدید: 35
|
دلالت حدیث بنی الاسلام عل...
انجمن: فقه استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرینارسال: haqiqi.1410
27-ارديبهشت-1403, 17:14
» پاسخها: 0
» بازدید: 23
|
اثبات اجماع علمای امامیّه...
انجمن: فقه استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرینارسال: haqiqi.1410
27-ارديبهشت-1403, 15:46
» پاسخها: 0
» بازدید: 20
|
انسداد صغیر در خصوص روایا...
انجمن: اصول استاد گنجی
آخرینارسال: خیشه
27-ارديبهشت-1403, 07:35
» پاسخها: 0
» بازدید: 93
|
بررسی شروط مطرح شده برای ...
انجمن: فقه استاد قائینی
آخرینارسال: سید یزدی
27-ارديبهشت-1403, 00:10
» پاسخها: 0
» بازدید: 20
|
دلیل عدم پذیرش شهادت وکیل...
انجمن: فقه استاد قائینی
آخرینارسال: سید یزدی
26-ارديبهشت-1403, 23:40
» پاسخها: 0
» بازدید: 19
|
بررسی وثاقت قاسم بن محمد
انجمن: فقه استاد قائینی
آخرینارسال: سید یزدی
26-ارديبهشت-1403, 22:51
» پاسخها: 2
» بازدید: 170
|
نقد نظریّه اصول متلقّاة
انجمن: فقه استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرینارسال: haqiqi.1410
26-ارديبهشت-1403, 16:23
» پاسخها: 1
» بازدید: 25
|
|
|
انکار انحلال علم اجمالی در موارد دوران أمر بين أقل و اکثر و دوران أمر بين تعیین و تخی |
ارسالشده توسط: مهدی کاظمی - 22-اسفند-1402, 14:50 - انجمن: اصول استاد احمدی شاهرودی
- بدونپاسخ
|
|
ادعای آقای خوئی که قائل به امکان عقلی تبعض در تنجز شده این است که عصيان و مخالفت با تکلیف به اکثر به دو نحو قابل تصور است:
ترک تکلیف به ترک تمام اجزاء
و ترک تکلیف به ترک جزء زائد
عقلاً ممکن است که شارع بفرماید:
ایها المكلف من تو را در صورتی که تکلیف را از ناحیه ترک مجموع اجزاء عصيان کردی عقاب می کنم اما اگر تکلیف را از ناحیه ترک جزء زائد ترک کردی عقاب نمی کنم یعنی تکلیف هر چند ترک شده به ترک جزء زائد اما در صورتی که منشا ترک تکلیف، ترک جزء زائد باشد شارع مکلف را عقاب نمی کند و با این بیان تبعض در تنجز معقول است.
بیان اشکال به فرمایش آقای خوئی:
مطابق این بیان، مرحوم آقای خوئی یک مقدمه را مسلم گرفته و آن اینکه ما یقین دارم به اینکه بر ترک أقل در ظرف ترک جزء زائد عقاب می شویم و حال آنکه این ادعا قطعا باطل است زیرا یقین تفصیلی به عقاب بر أقل در ظرف ترک جزء زائد در صورتی است که من یقین داشته باشم به اینکه بر ترک أقل معاقبم چه اکثر واجب باشد و چه أقل واجب باشد و حال آنکه اگر ما با قول به انحلال، وجوب اکثر را با براءت نفي کردیم یقین به عقاب بر أقل در ظرف ترک جزء زائد نداریم و لذا قول به انحلال مستلزم عدم انحلال است زیرا انحلال در صورتی است که من یقین داشته باشم تفصیلا که بر ترک أقل معاقبم مطلقا چه در فرض تعلق تکلیف به اقل و چه در فرض تعلق تکلیف به اکثر و حال آنکه با قول به انحلال و نفي وجوب اکثر با برائت من یقین ندارم تفصیلا به عقاب بر أقل در ظرف ترک جزء زائد زیرا یقین تفصیلی به عقاب بر أقل در صورتی است که علم داشته باشم که یا أقل وجوب نفسی دارد در صورتی که متعلق تکلیف، أقل باشد و یا وجوب غیری یا ضمنی دارد در صورتی که متعلق تکلیف اکثر باشد و حال آنکه با براءت از اکثر هم وجوب ضمنی أقل و هم وجوب غیری آن نفي می شود اما وجوب ضمنی نفی می شود به جهت اینکه أمر ضمنی حقیقتی ندارد در قبال أمر استقلالي نفسی به این معنا که شارع به هر یک از اجزاء أمر جداگانه ندارد بلکه أمر به مجموع، أمر بسيط و وحداني است منتها از آنجا که أمر به کل داعی به إتيان تمام اجزاء است ما از دعوت أمر به کل به إتيان به مجموعِ اجزاء، تعبیر می کنیم به أمر ضمنی پس وقتی أمر به کل نفي شد دیگر أمر ضمنی بی معنا خواهد بود و لذا وقتی ما برائت از وجوب استقلالي اکثر جاری کردیم دیگر قطعا أقل وجوب ضمنی نخواهد داشت و همچنین اقل وجوب غیری هم نخواهد داشت زیرا زمانی مقدمه وجوب غیری دارد که ذی المقدمة واجب باشد و حال آنکه وقتی اکثر واجب نباشد دیگر مقدمه که أقل است وجوب غیری نخواهد داشت پس ما در فرض انحلال و برائت در ناحیه اکثر یقین نداریم به اینکه بر أقل عقاب می شویم اما نفسيا و اما غیریا او ضمنیا بلکه محتمل است بر أقل معاقب باشیم در ظرف ترک جزء زائد که رفع ما لايعلمون از عقاب جاری می کنیم
و إن قلت:
این بیان تنها تبعض در مقام تکلیف را نفي می کند چرا که تکلیف واحد ثبوتا و سقوطا قابل تبعض نیست و لذا معنا ندارد ما قائل شویم که یک جزء مرکب ارتباطی واجب نیست و لکن سائر اجزاء واجب است و با توجه به این نکته معقول نیست که با نفي وجوب اکثر با براءت، قائل شویم به اینکه ما یقین داریم به تعلق تکلیف به اقل زیرا یقین به تعلق تکلیف به اقل در فرضی است که اکثر واجب باشد اما مفروض عدم وجوب اکثر است پس یقین به تعلق تکلیف به اقل منتفی است و لذا تبعض در مقام تکلیف صحيح نیست اما ادعای ما که تبعض در مقام تکلیف نیست بلکه تبعض در مقام تنجز است به این معنا که شارع می تواند در یک تقدير خاص بگوید من تو را عقاب نمی کنم و آن هم در فرضی است که ترک تکلیف از ناحیه ترک جزء زائد باشد نه از ناحیه ترک مجموع اجزاء و این معنا از تبعض در تنجز کاملا معقول است.
إن قلت:
تبعض در مقام تنجز هم صحيح نیست چرا که ما در ظرف ترک أقل یقین داریم به عقاب ولی نمی دانیم عقاب می شویم به جهت ترک اکثر یا به جهت ترک أقل و در این فرض رفع ما لايعلمون از عقاب در دو ناحیه جاری شده و تعارض و تساقط کرده و علم اجمالی منجز خواهد بود و لذا تبعض در تنجز نافع برای حل مشکل تنجز علم اجمالی نیست.
فقلنا:
اینکه ما در ظرف ترک أقل یقین داریم که معاقبیم و لکن نمی دانیم عقاب از چه حیثی و از چه ناحیه ای است؟ اثر عملی محسوب نمی شود و لذا به لحاظ این اثر (عقاب حیثی) ما نمی توانیم رفع ما لايعلمون جاری کنیم
و الصحيح هو أن يقال في الاشکال علی مقالة السيد الخوئي (قدس سره):
بحث از اینکه عقاب از چه حیثی است در فرضی صحيح است که ما یقین به عقاب در ظرف ترک أقل داشته باشیم
اگر چنانچه ما بپذیریم که یقین به عقاب داریم در ظرف ترک أقل، در این صورت نوبت به این می رسد که بگوئیم عقاب از چه حیثی است؟ و حال آنکه ما یقین نداریم به عقاب بر ترک أقل در ظرف ترک جزء زائد چون شاید بر ترک اکثر معاقب باشیم و لذا همانگونه که برائت از وجوب اکثر جاری می شود و نتیجه ی آن نفي تنجز اکثر است برائت از وجوب أقل جاری می شود و نتیجه ی آن نفي تنجز اقل است و این دو تعارض و تساقط کرده و علم اجمالی منجز خواهد بود
خلاصه: مشکل کلام آقای خوئی این است که ایشان مسلم گرفته اند که ما بر ترک أقل معاقبیم و حال آنکه این دعوی صحيح نیست زیرا عقاب بر أقل در ظرف ترک جزء زائد معلوم نیست چرا که همانگونه که براءت از وجوب اکثر جاری می شود برائت از وجوب أقل نیز جاری می شود و اینکه براءت از وجوب أقل جاری نمی شود للقطع بالعقاب علی ترکه حرف صحیحی نیست زیرا این حرف مبتلا به همان اشکالی است که آخوند فرموده بود حيث انه يلزم من الانحلال عدم الانحلال حتى بناءً على القول بمسلك التبعض في التنجز چرا که عقاب بر أقل در فرضی یقینی است که ما یقین داشته باشیم که بر ترک أقل معاقبیم مطلقا چه در فرض تنجز وجوب اکثر و چه در فرض عدم تنجز وجوب اکثر و حال آنکه ما در ظرف عدم تنجز وجوب اکثر یقین نداریم به عقاب بر أقل زیرا زمانی به عقاب بر أقل یقین پیدا می کنیم که وجوب اکثر بر ما منجز باشد چرا که در این صورت وجوب غیری یا ضمنی أقل بر ما منجز خواهد بود قطعا ولی فرض این است که ما با انحلال براءت جاری کردیم از وجوب اکثر و نتیجه براءت از وجوب اکثر نیز نفي تنجز آن است و لذا ما یقین نداریم به تنجز وجوب غیری یا ضمنی أقل در نتیجه یقین نداریم که بر ترک آن معاقبیم مطلقاً و لذا رفع ما لایعلمون از عقاب در ناحیه أقل جاری شده و با رفع ما لايعلمون از عقاب در ناحیه أکثر تعارض کرده و علم اجمالی منجز خواهد بود و از این بیان معلوم می شود که دیگر مجالی برای بحث از اینکه عقاب بر أقل از حيث ترک أقل بما هو اقل است یا از حیث ترک أقل بما هو من اجزاء الأكثر نمی رسد زیرا این بحث در صورت یقین به عقاب بر ترک أقل است و حال ما یقین به عقاب بر ترک أقل در ظرف ترک جزء زائد نداریم.
درس خارج اصول ۱۴۰۲/۱۲/۱۴
|
|
|
اقسام عام از تقسیمات ثانویه حکم است. |
ارسالشده توسط: علی آمنی - 20-اسفند-1402, 11:19 - انجمن: اصول استاد حسینی نسب
- بدونپاسخ
|
|
مرحوم آخوند در حاشیه کفایه می گوید این که کل ظهور در عام استغراقی دارد و مجموع ظهور در عام مجموعی و أی ظهور در عام بدلی دارد، غیر از آن است که عام ظهور در چه چیزی دارد. گاهی می گویید عام بما هو عام ظهور در فلان چیز دارد و گاهی می گویید نحوه ابراز مولی چگونه است. این دو را نباید خلط کرد.
این که عام استغراقی یا مجموعی یا بدلی می شود، بر اساس خودِ عام بما هو عام نیست بلکه وقتی عام را با مصالح و مفاسد پشتوانه آن مقایسه می کنیم، عقل می فهمد که استغراقی یا مجموعی یا بدلی است.
حال همین عقل وقتی با خطابات شارع مواجه می شود، تعدادی را که بررسی می کند می بیند غالبا وقتی عام استغراقی بوده شارع از واژه کل و وقتی بدلی بوده از واژه أی و وقتی مجموعی بوده از واژه مجموع استفاده کرده است. لذا وقتی کلمه کل را می بیند، حدس می زند که امتثال این حکم، به نحوی است که هر فردی اطاعت و عصیان جداگانه دارد. این غیر از آن است که عام، ظهور در عام استغراقی داشته باشد. بله، کل می تواند برای عام استغراقی وضع بشود اما حتی اگر کل وضع برای عام استغراقی هم شده باشد، دلیل نمی شود که تقسیم عام بما هو عام، تقسیم اولیه باشد چون اینها برای نحوه ابراز حکم هستند و بحث خودِ حکم، قبل از آنها است. اما همه اینها برای مرحله بعد و مرحله چگونگی ابراز هستند.
به عبارت دیگر مولی که عالم به مصالح و مفاسد است، این علم باعث إنشاء احکام توسط او می شود و هر وقت آن إنشاءات را ابلاغ می کند، به فعلیت می رسد اما این ابلاغ را به طرقی به ما می فهماند. ما وقتی این نحوه بیان کردن ها را بررسی می کنیم، به نکاتی می رسیم که بر اساس آن نکات، راجع به مقام امتثال نظر می دهیم. اما همه اینها برای مرحله بعد و چگونگی ابراز حکم هستند.
ما وقتی می گوییم عام یا مطلق یا جعل یا فعلیت یا إنشاء چیست، قبل از این ماجراها است لذا ما در خطابات قانونیه محکم می گوییم متعلق اوامر و نواهی در إنشاء طبائع هستند و طبیعت هم عنوان است و وقتی به فعلیت می رسد می گوییم فعلیت هم روی همان طبیعت است و افراد برای امتثال است. در عین این که قبول داریم ظهور ادات عموم، ما را به روی افراد می برد. اما اینها افراد در مقام امتثال هستند و هیچ تهافتی هم نیست. آنچه باعث ایجاد این سه قسم می شود، رابطه بین مصالح و مفاسد با متعلق در ظرف امتثال است.
یعنی خود آخوند هم که می گوید تقسیم ثانویه است، در حاشیه کفایه تصریح دارد که ظهور کل در استغراقی را قبول دارد. اما اینها دو بحث هستند یعنی یک مرحله بحث خود عام و اقتضاء و إنشاء و فعلیت است و بعد که وارد امتثال می شوید، کیفیت ابراز مولی مهم است و وقتی شما یک رابطه بین کیفیت ابراز با امتثال می بینید – چه بر اساس وضع یا کثرت استعمال یا مقدمات حکمت باشد – حجت است. به عبارت دیگر نه فقط استغراقی و مجموعی و بدلی بلکه حتی عام و مطلق هم فرقی در اقتضاء و إنشاء و فعلیت ندارند و اصلا پیدایش آنها برای نحوه ابلاغ است.( درس خارج اصول جلسه81، 2 اسفند1402)
|
|
|
انصراف حاصل از ندرت وجود |
ارسالشده توسط: مسعود عطار منش - 19-اسفند-1402, 17:01 - انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری
- بدونپاسخ
|
|
درس خارج اصول جلسۀ 77 مورخ 10 بهمن 1402
نکتۀ دیگری که میتوان به عنوان راه حلّ سوم برای حلّ تنافی مطرح کرد، مناقشه کردن در اصل برهانی است که آیت الله والد بیان نمودند. ایشان فرمودند هر فردی به لحاظ خصوصیات فردیهاش نادر تلقی میشود و اگر قرار باشد دلیل از فرد نادر منصرف باشد، میباید از تمام افرادش منصرف باشد. اما این استدلال درست نیست چون خصوصیات فردیۀ هر فرد، لزوماً در نزد عرف ملحوظ نیست؛ آن خصوصیات فردیهای که در نزد عرف ملحوظ و مورد توجه باشد، منشأ انصراف میشود لذا اگر فردی به حسب واقع نادر باشد، ولی عرف ندرت او را ملاحظه نکند، سبب انصراف نمیشود.
به بیان دیگر، دلیل از فرد نادری منصرف است که عرف به نادر بودنش توجه دارد و این خصوصیت در تمام افراد وجود ندارد تا بتوان گفت لازمۀ این مطلب انصراف دلیل از تمام افراد است.
معمّای ذکر شده در آغاز بحث نیز به همین شکل قابل تحلیل است. لفظ دکتر در زمانهای قدیم به دکتر مرد منصرف بوده است، چون غالب دکترها مرد بودند و مرد بودنشان نیز مورد توجه و ملاحظۀ عرف بوده است.
سؤال: در مثال دکتر، غلبۀ وجود با دکتر مرد است اما همانطور که فرمودید مرد بودن در معنا اخذ نشده است لذا غلبۀ استعمال در دکتر مرد شکل نگرفته است؛ پس چگونه انصراف شکل میگیرد؟
پاسخ: طبق نکتۀ اخیر، نه تنها تناسبات حکم و موضوع در تحقق انصراف دخالت ندارد، بلکه حتی غلبۀ استعمال نیز در تحقق انصراف دخیل نیست. نکتۀ جدیدی که قصد داریم بیان کنیم همین نکته است که برای شکلگیری انصراف لازم نیست تناسبات حکم و موضوع به هیچ وجهی از وجوه وجود داشته باشد؛ یعنی نه غلبۀ استعمال با تناسبات حکم و موضوع در سائر موارد لازم است و نه تناسبات حکم و موضوع برای استقرار انصراف، لازم است. گاهی غلبۀ وجود به قدری شدید است که عرف اصلاً فرد نادر به ذهنش نمیآید؛ در این فرض نفس غلبۀ وجود به تنهایی برای تحقق انصراف کفایت میکند. در چنین مواردی عرف برای فهم مطلق بودن واژه، نیازمند تأمل بسیار است و چنانچه بسیار تأمل نکند، اصلاً ذهنش به فرد نادر خطور نمیکند و از همان ابتداء صرفاً به افراد متعارف توجه میکند. در جایی که فهم مطلق بودن نیاز به اعمال دقّت و تأمل بسیار باشد، نفس غلبۀ وجود برای تحقق انصراف کفایت میکند.
|
|
|
طول امل مذموم و غیر مذموم |
ارسالشده توسط: مسعود عطار منش - 19-اسفند-1402, 16:59 - انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری
- بدونپاسخ
|
|
درس خارج اصول جلسۀ 77 مورخ 10 بهمن 1402
در آن روایتی که شخصی به جاریۀ عمهاش علاقمند شده و از ترس وقوع در حرام، قسم خورده بود که «لا یمسّها ابداً» ، اساساً به ذهن آن شخص خطور نمیکرده که یک زمانی عمه بمیرد و از قضا تمام وراثش نیز مرده باشند و جاریه به او ارث برسد؛ حتی اگر چنین فرضی را به او میگفتند، برایش باورپذیر نبود و آن را افسانهسرایی میدانست. در فرض مذکور، نه تنها ابتداءاً قسمش را به قید حرام مقیّد ننموده است بلکه حتی اگر فرض ارث رسیدن و مباشرت حلال را برایش مطرح میکردند نیز قسمش را قید نمیزند چون چنین فرض نادری را افسانه قلمداد میکند.
در مواردی که از آرزوهای بلند سخن گفته شده، یک مصداق آرزوهایی است که عرفیّت ندارد. یعنی هر چند امکان وقوعی دارد ولی به قدری بعید است که عرف میگوید تو نباید به تحققش دلخوش باشی. البته در جایی که انسان میخواهد به درگاه الهی روی بیاورد، مسأله متفاوت است چون محاسبات الهی با محاسبات بشری متفاوت است چون خدا وقتی بخواهد کاری را بکند میتواند اسباب و مقدماتش را به طرز باورنکردنی فراهم کند. این که در برخی ادعیه گفته شده: «الهی جودک بسط أملی» نیز میتواند ناظر به همین نکته باشد که اینگونه امیدواری در زندگی عادی افسانهسرایی تلقی میشود ولی در درگاه الهی میتواند به واقعیّت بپیوندد چون نمونههای کارهای خاص خدا آن قدر فراوان است که انسان امیدش به درگاه الهی بسط پیدا میکند. تعبیر « كُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَى مِنْكَ لِمَا تَرْجُو » نیز ناظر به همین جهت است.
|
|
|
شرط محقق موضوع |
ارسالشده توسط: سید محمد نظام آبادی - 16-اسفند-1402, 12:02 - انجمن: اصول استاد شهیدی
- پاسخها (2)
|
|
جملهی شرطیهای مفهوم دارد که در خطاب، موضوعی ذکر شود که ظاهر خطاب این باشد که این موضوع با انتفاء شرط منتفی نمیشود مثل «ان کان العالم عادلا فاکرمه» ظاهر این خطاب این است که عالم یک موضوعی است که با انتفاء شرط عدالت منتفی نمیشود و عالم دو قسم است عالمی که عادل است و عالمی که عادل نیست. در این جا گفته میشود جملهی شرطیه اقتضای مفهوم دارد که عالم در صورتی واجب الاکرام است که عادل باشد و الا اکرام او واجب نیست.
مثال واضحتر برای این بحث این است که در خطاب «ان اعطاک زید فاکهة فکلها» نیز با این که اعطاء زید موجب تحقق فاکهه نیست ولی با این وجود شرط، محقق موضوع است و آن با «الفاکهة ان اعطاکها زید فکلها» فرق دارد زیرا در خطاب دوم «الفاکهة» در رتبه سابق، مفروض الوجود گرفته شده است بعد شرط آمده است که «ان اعطاکها زید فکلها» یعنی «میوه را اگر زید به تو بدهد آن را بخور» و از آن مفهوم گرفته میشود «الفاکهة ان لم اعطاکها زید فلاتأکلها» که آن اطلاق دارد و شامل صورتی که عمرو آن را به تو دهد نیز میشود. ولی در خطاب اول «فاکهة» مفروض الوجود گرفته نشده است و مفهوم آن این است که «ان لم یعطک زید فاکهة فلاتأکلها» و وجود میوه را فرض نکرده است.
نکتهی این که «ان اعطاک زید فاکهة فکلها» مفهوم پیدا نمیکند این است که ظاهر ضمیر این است که مرجع آن فاکههای است که زید به تو عطا کرده است نه طبیعی فاکهه ولی ظاهر خطاب دوم این است که مرجع ضمیر طبیعی فاکهه است و این شرط، شرط تعلق وجوب اکل به طبیعی فاکهه است و با انتفاء این شرط وجوب اکل طبیعی اکل فاکهه نیز منتفی میشود و طبیعی اکل فاکهه بر فاکههای که عمرو به تو میدهد نیز منطبق است. پس موضوع ملحوظ در خطاب به نحوی لحاظ شده است که شرط محقق آن لحاظ نشده است.
ممکن است گفته شود معنای شرط محقق موضوع که در اصول بیان میکنند مثل «ان رزقت ولدا فاختنه» است ولی این تبیین و توضیح با این مثال درست نیست .
|
|
|
فقه استنباطی و فقه ولائی و تاثیر شناخت آنها در اجتهاد |
ارسالشده توسط: خیشه - 15-اسفند-1402, 16:24 - انجمن: فقه آیت الله سید احمد مددی
- بدونپاسخ
|
|
فقه استنباطی و فقه ولائی. فقه استنباطی همین است که به ادله مراجعه کنند حالا طبق مبانی مختلف حکم شرعی را استنباط کنند. در فقه استنباط بحث مصلحت دیگر مطرح نیست بلکه قدرت اجتهاد مطرح است دقت در مطلب و وضوح مبانی. آن علوم و مبانی معروفی که در وجود ملکه اجتهاد موثر است. اما در حکم ولائی اساسی ترین کار بحث مصلحت است. در اصول معمولا اصول فقه استنباطی نوشته شده است. لذا من در بحث اجتهاد و تقلید بحث ولایت فقیه را در ضمن چهار سال مطرح کردیم و تا اخرش هم تمام نشد. مثلا در بحث خمس مواردی در روایت مطرح میشود ان الله انزل الزکاة و سنّها رسول الله فی تسعه اشیاء و در آخرش میفرماید و عفی عما سوی ذلک. این عفی .... جزو فقه استنباطی است. بعد روایت دارد که امیر المومنین برای اسب هم زکات جعل کرد. این کار حضرت امیر فقه ولائی است. این حکم ولائی است. علمای ما بین این دو تا را مقایسه کردند و گفتند اینکه حضرت عفو کرده و حضرت جعل کرده پس حمل بر استحباب بکنیم. لکن طبق تصویری که ما ارائه کردیم جای حمل بر استحباب ندارد. این حکم ولائی و دیگری فقه استبناطی است. یعنی پیامبر در غیر آن چند مورد زکاتی قرار ندادند ولی حضرت امیر در آن منطقه الفراغ زکات قرار دادند و این زکات اگر ما در زمان ایشان بودیم واجب بود. شاهدش هم این است که اصلا نسبتی که در باب زکات است مراعات نشده است. مثلا زکات 2 درصد کل مال باشد ولی در اینجا این گونه نیست مثلا اسب عتیق دو درهم زکات دارد. اساسا این دو حکم را نباید مقایسه کنیم.
دروس احکام ولائی
|
|
|
|