مهمان عزیز، خوش‌آمدید.
شما می‌توانید از طریق فرم ثبت‌نام در انجمن عضو شوید.

نام‌کاربری
  

رمز عبور
  





جستجو در انجمن‌ها

(جستجو‌ی پیشرفته)

آمار انجمن
» کاربران: 1,584
» آخرین کاربر: erfan_ghabel
» موضوعات انجمن: 3,338
» ارسالهای انجمن: 10,201

آمار کامل

آخرین موضوعات
فعالیت در تالار را چقدر ض...
انجمن: نظرسنجی کارگاه
آخرین‌ارسال: RaymondGeall
6 ساعت قبل
» پاسخ‌ها: 63
» بازدید: 21,920
حرمت تغیییر جنسیت به دلیل...
انجمن: فقه استاد اراکی
آخرین‌ارسال: haqiqi.1410
11 ساعت قبل
» پاسخ‌ها: 2
» بازدید: 269
غفلت تمامی مترجمین قرآن ا...
انجمن: فقه استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرین‌ارسال: haqiqi.1410
27-ارديبهشت-1403, 17:44
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 35
دلالت حدیث بنی الاسلام عل...
انجمن: فقه استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرین‌ارسال: haqiqi.1410
27-ارديبهشت-1403, 17:14
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 23
اثبات اجماع علمای امامیّه...
انجمن: فقه استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرین‌ارسال: haqiqi.1410
27-ارديبهشت-1403, 15:46
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 20
انسداد صغیر در خصوص روایا...
انجمن: اصول استاد گنجی
آخرین‌ارسال: خیشه
27-ارديبهشت-1403, 07:35
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 93
بررسی شروط مطرح شده برای ...
انجمن: فقه استاد قائینی
آخرین‌ارسال: سید یزدی
27-ارديبهشت-1403, 00:10
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 20
دلیل عدم پذیرش شهادت وکیل...
انجمن: فقه استاد قائینی
آخرین‌ارسال: سید یزدی
26-ارديبهشت-1403, 23:40
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 19
بررسی وثاقت قاسم بن محمد
انجمن: فقه استاد قائینی
آخرین‌ارسال: سید یزدی
26-ارديبهشت-1403, 22:51
» پاسخ‌ها: 2
» بازدید: 170
نقد نظریّه اصول متلقّاة
انجمن: فقه استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرین‌ارسال: haqiqi.1410
26-ارديبهشت-1403, 16:23
» پاسخ‌ها: 1
» بازدید: 25

 
  معنای تبعیت احکام از مصالح و مفاسد در متعلق و فی انفسها
ارسال‌شده توسط: خیشه - 15-اسفند-1402, 15:43 - انجمن: اصول استاد گنجی - پاسخ‌ها (2)

مرحوم آخوند فرموده تبعیت احکام از مصالح و مفاسد را نیز قبول نداریم. اما این به این معنا نیست که متعلق آن مفسده و مصلحت ندارند پس جزاف هستند. احکام واقعیه مثل احکام ظاهریه هستند که کسی نگفته در متعلق آنها مفسده و مصلحت است. اینکه شارع مقدس حلیت و آزادی را جعل کند، نفس جعل دارای مصلحت است. مصلحت در احکام ظاهریه در نفس جعل است نه متعلق جعل.
لذا مرحوم آخوند فرموده دلیل نداریم که احکام تابع مصالح و مفاسد در متعلقات است که کسی اشکال کند ظن به حکم، ظن به ارتکاب مفسده است. ایشان گفته کما حققنا فی بعض فوائدنا.
باید بررسی کرد که آیا امکان دارد که احکام واقعیه تابع مصلحت فی انفسها باشد و فقط جعل مصلحت داشته باشد؟ در احکام ظاهریه این مطلب ممکن است و واقع نیز شده، ‌اما آیا امکان دارد اگر فرمود نماز جمعه واجب است، این مصلحت در اصل واجب کردن است نه در نماز؟ بعضی گفتند محال است چون اگر مصلحت در نفس جعل باشد، شارع جعل می‌کند و به صحلت می‌رسد پس دیگر امتثال آن لازم نیست.
اما در باب جمع بین حکم واقعی و ظاهری گفتیم ممکن است که مصلحت در نفس جعل باشد لیمیز الله الخبیث من الطیب، مصلحت در نهایت به خود مکلف عود می‌کند نه به مولی که بگوییم جعل مصلحت داشت و محقق شد و امتثال لازم نیست. مصلحت وقتی محقق می‌شود که حکم به مکلف برسد و مکلف از جعل مولی منتفع یا متضرر شود. بنابراین ذهنیت مرحوم آخوند تالی فاسد ندارد. اگر مولی چنین جعل کند، مصلحت دارد و این مصلحت به خود مکلف باز می‌گردد. اگر غرض از تکالیف به همین مقدار باشد که بین خدا و بنده، ارتباط برقرار شود نه اینکه الزاما نماز دارای یک مصلحت باشد و باید به مکلف برسد یا شراب یک مفسده داشته باشد که مکلف از آن دور شود. پس نفس جعل کردن باعث باز شدن راه برای بندگی مکلف است گرچه اصل تکلیف، لزوم اتباع دارد.
به مرحوم آخوند عرض می‌کنیم که گرچه ممکن است مصلحت در نفس جعل باشد ولی این همه حکم و عللی که برای شرایع نقل شده، ولو اینکه علل تامه نیستند و همه مقتضیات هستند و صاحب معالم گفته از احکام شریعت بحث می‌شود من حیث الاقتضاء و التخییر یعنی طلبیات اقتضائی هستند و اباحه همان تخییر است، ولی به نظر می‌رسد اینها در جعل مؤثر هستند. اینکه بگوییم متعلقات خالی از مصالح و مفاسد هستند با مقام اثبات سازگار نیست. احکام تابع مصالح و مفاسد هستند به این معناست که مصالح و مفاسد در جعل احکام تاثیر دارند و ذهن عرفی این مقدار را نمی‌تواند انکار کرد. خود مرحوم آخوند در یک هامش از کفایه فرموده اگر خدا به نماز امر کرده به این دلیل نیست که نماز مصلحت دارد، بلکه اگر به نماز امر می‌کند، باعث می‌شود مکلف به تقرب قدرت پیدا کند.
معنای امر امتحانی که در اصول گفته می‌شود آن است که غرض از آن این نیست که مکلف، متعلق را اتیان کند ولی در اوامر شرعیه که می‌گویند غیر امتحانیه آن است که مکلف را متمکن کنند که اتیان کند و باید اتیان کند، اما این به دلیل آن نیست که یک مصلحت در متعلق باشد، بلکه به دلیل اقتضای نظام احسن است که چنین امری صادر می‌شود. اینکه بر اساس قاعده لطف ضرورت دارد بایدها و نبایدها از خدا صادر شود، به دلیل آن است که مکلف را قدرت می‌دهد بندگی کند.
حاصل الکلام، اگر منظور مرحوم آخوند آن است که مصالح و مفاسد به احکام ربطی ندارد، می‌گوییم این معنا خلاف مقام اثبات است و خداوند مصالح و مفاسد را نیز ملاحظه کرده. کسانی که گفتند احکام تابع و مفاسد هستند به همین معنا مرادشان هستند یعنی مقتضی هستند و علیت تامه ندارند. عجب از مرحوم آخوند که در بعضی موارد می‌گوید روح حکم، ملاک است و اصلا امر مهم نیست ولی اینجا می‌گوید ملاک در میان نیست.
درس خارج اصول. تاریخ 15 بهمن ماه 1402



فایل‌های پیوست
.docx   آیت الله گنجی - خارج ‌اصول فقه- جلسه نود و هشتم.docx (اندازه 75.79 KB / تعداد دانلود: 1)
چاپ این بخش

  برائت از أقل در محرمات
ارسال‌شده توسط: مهدی کاظمی - 15-اسفند-1402, 09:33 - انجمن: اصول استاد احمدی شاهرودی - بدون‌پاسخ

در أقل و اکثر ارتباطی در واجبات إتيان به أقل واجب و در اکثر برائت جاری می شود اما در أقل و اکثر ارتباطی در محرمات قضیه بالعکس است به این معنا که در أقل برائت جاری شده و ترک اکثر در ظرف إتيان به أقل لازم است به این دلیل که مجرای برائت شک است و فرض هم این است که نهی تعلق گرفته است به مجموع افراد طبیعت بما هو مجموع یعنی إتيان به این مجموع حرام است به عنوان مثال شارع که فرمود: "لاتشرب مجموع الخمر" و فرض کردیم در خارج صدد عدد خمر وجود دارد در این صورت إتيان به مجموع این صد عدد خمر متعلق حرمت است به حیثی که اگر نود و نه شرب خمر در خارج محقق شود و تنها یک شرب خمر محقق نشود باز نهی از مجموع امتثال شده است زیرا فرض این است که مجموع خمرها صد عدد است و مکلف هم صد عدد شرب خمر را خارجا ایجاد نکرده در نتیجه مجموع را ایجاد نکرده و لذا نهی از مجموع را امتثال کرده است.
در این فرض اگر یقین پیدا کردیم که نود و نه عدد از این مایع ها مصداق خمر است و شک در خمریت صدمین مایع داشتیم در این صورت شک در حرمت أقل داریم و در نتیجه برائت از حرمت اقل جاری می شود چرا که اگر اکثر (مایع مشکوک) داخل در افراد أقل (نود و نه مایع دیگر) بوده به این معنا که مصداق خمر باشد در این صورت قطعا با إتيان به أقل در ظرف ترک اکثر ما نهی از مجموع را امتثال کرده ایم چرا که قطعا إتيان به این أقل جائز بوده و حرام نیست به جهت اینکه نهی به مجموع تعلق گرفته و مجموع، این صد عدد مایع است نه نود و نه تا و لذا این نود و نه تا در فرض خمریت اکثر قطعا متعلق حرمت نیست در نتیجه با إتيان به آن، نهی از مجموع عصيان نشده است و با این بیان وجه شک در حرمت أقل معلوم شد و اگر فرض گرفتیم که اکثر (مایع مشکوک) خمر نباشد در این صورت قطعا إتيان به اقل (مجموع نود و نه عدد خمر) حرام است چرا که در این فرض مجموع خمور متحققه در خارج همین تعداد خمر بوده و در نتیجه متعلق نهی همین نود و نه خمر در خارج است و لذا در ظرف إتيان به مجموع این نود و نه خمر، خطاب نهی نیز عصیان شده است.
با این بیان روشن شد که ما شک در حرمت أقل داریم و با شک در حرمت أقل برائت جاری می کنیم این برخلاف أقل و اکثر ارتباطی در واجبات است که شک در اکثر داریم و أقل معلوم است و لذا برائت جاری نمی شود چون مجرای برائت ظرف شک است کما لایخفی.

تاریخ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ درس خارج اصول

چاپ این بخش

  عدم تفکیک مفهوم و معنی در کلام مرحوم امام در بحث مطلق
ارسال‌شده توسط: علی آمنی - 14-اسفند-1402, 18:42 - انجمن: اصول استاد حسینی نسب - بدون‌پاسخ

در کلام مرحوم امام خمینی، تفکیک بین مفهوم و معنی نمی شود و عدم تفکیک بین آنها در جاهای مختلف مشکل درست می کند. البته خیلی های دیگر هم تفکیک نمی کنند اما حواسشان به لوازم نیست. مرحوم امام حواسش به لوازم هست و بر اساس آن لوازم اشکال می کند اما چون تفکیک نکرده است، مشکل پدید می آید. یکی از مشکلاتی که پیش می آید، در بحث اقسام وضع است که اصولیین می گوییند چهار قسم فرض می شود که یک قسم وضع خاص موضوع له عام، محال و سه قسم ممکن است و قسم سوم یعنی وضع عام موضوع له خاص، در وقوعش بحث می کنند. شمای امام به این نکته ملتفت می شوید که یک ما یفهم داریم که فقط خودش را نشان می دهد نه بیش از خودش را و همیشه ما یفهم کلی است چون تشخص برای وجود است. سپس اشکال می کنید که یعنی چه چهار قسم می کنید؟ اگر مفهوم بما هو مفهوم می گویید، کلی است و وضع خاص اصلا نداریم. و اگر محکی را می گویید، محکی در خارج و جزئی است پس وضع عام نداریم.

این جا هم همین اتفاق افتاده است. شمای امام می گویید موضوع له طبیعت، خود طبیعت است و بیش از خودش را نشان نمی دهد پس چرا به سراغ افراد می روید؟ ریشه اینها، جدا نکردن معنی و مفهوم است. مفهوم یعنی ما یفهم که از خودش به دست می آید و در اسماء أجناس، ما یفهم ماهیت مهملة و طبیعت لیسیده من حیث هی است. مثلا وقتی می گویید استکان، مفهومش خود استکان است نه چیز دیگری یعنی حتی وجود و عدم هم در مفهومش نیست. حتی فرد هم در مفهوم نیست. مفهوم خودِ طبیعت است. اما معنی یعنی مقصود. کسی که مطلق را موضوع حکم قرار می دهد و بر آن حکم می کند، از ماهیت و طبیعت من حیث هی هی خارج شده است. اگر می خواست طبیعت من حیث هی هی را ببیند، حتی حکم هم نمی توانست بکند. برای حمل بر طبیعت من حیث هی هی، فقط حمل ذاتی اولی صحیح است که آن هم در حقیقت حمل نیست بلکه این همانی است.
وقتی شما بروی حمل شائع می روید، یعنی از طبیعت من حیث هی هی عبور کرده اید. لذا در مفهوم، حرف شما درست است و مفهوم طبیعت فقط خودش است و حتی فرد را هم نشان نمی دهد اما مقصود، خودش نیست چون قرار است موضوع حکم قرار بگیرد و در موضوع حکم، حمل اولی صورت نمی گیرد بلکه حکم بروی مصادیق می رود و از طبیعت من حیث هی هی خارج می شود. پس مفهوم به فرد کار ندارد اما معنیّ به فرد کار دارد اما عدم تفکیک بین معنی و مفهوم که در عبارات امام است، باعث این اشکالات می شود. ( درس خارج اصول جلسه 80 ،1اسفند1402)



فایل‌های پیوست
.docx   80 چهار اشکال به فرق گذاری امام بین مطلق و عام 01 اسفند 1402.docx (اندازه 74.26 KB / تعداد دانلود: 0)
چاپ این بخش

  وثاقت حسین بن عبیدالله غضائری
ارسال‌شده توسط: Payam_Khajei - 14-اسفند-1402, 16:06 - انجمن: بررسی راویان - بدون‌پاسخ

حسین بن عبیدالله ولو توثیقی از قدماء ندارد ولی شیخ طوسی در رجال می‌گوید: «کثیر السماع عارف بالرجال»  و نجاشی نیز در مورد ایشان می‌گوید: «شیخنا رحمه الله» .
مرحوم خویی فرموده‌اند: تمام مشایخ نجاشی ثقات هستند چون در یک جا گفته است که من احادیث زیادی را از یک شخصی شنیدم فترکت الروایة عنه الا بواسطة بینی و بینه چون رأیت ان شیوخنا یضعفونه، دیدم مشایخ من این شخص را تضعیف می‌‌کنند، بی‌واسطه دیگر از او نقل نمی‌کنم با این‌که روایت از او زیاد شنیدم، آقای خوئی می‌‌گویند: پس معلوم می‌‌شود نجاشی از انسان ضعیف نقل روایت نمی‌کند. طبق این مبنا حسین بن عبیدالله چون از مشایخ نجاشی است وثاقت او ثابت می‌شود.

ولی این برای ما ثابت نیست زیرا ممکن است تضعیف مشایخ برای نجاشی مهم بوده است و ایشان نمی‌خواهد اعتبارش در مجتمع علمی شیعه پایین آورده شود ولی التزام ندارد که از شخصی که از نظر خودش مجهول یا ضعیف است، روایت نقل نکند.

اما تعبیر «شیخنا رحمه الله»  در کلام مرحوم نجاشی یا تعبیر «کثیر السماع عارف بالرجال»  در کلام مرحوم شیخ طوسی حسن ظاهر ایشان را ثابت می‌کند و حسن ظاهر نیز اماره عدالت است. جلالت ایشان آن‌قدر زیاده بوده است که عامه نیز نتوانستند در مورد فضائل ایشان سکوت کنند؛ ابن حجر عسقلانی در مورد ایشان می‌گوید: «من کبار شیوخ الشیعة کان ذا زهد و ورع و حفظ»( لسان المیزان جلد 3 صفحه 173) در جای دیگر می‌گوید: «شیخ الرافضة»(همان، ص186)  ذهبی می‌گوید «شیخ الشیعة و عالمهم کان ذا زهد و ورع و حفظ»، از مجموع این قرائن وثوق به جلالت قدر حسین بن عبیدالله غضائری پیدا می‌شود.

 [سؤال: ... جواب:] ضابط به آن معنا که فراموشی زیاد ندارد که اصل عقلایی آن را اثبات می‌‌کند. ..... و این‌که مظنونات را نقل نمی‌کند این از شئون عدالت شخص است که کار حرام نمی‌کند قول به غیر علم مرتکب نمی‌شود.
 
¨    خارج اصول استاد شهیدی  09/12/1402



فایل‌های پیوست
.docx   ویرایش شده 98 اصول 1402.docx (اندازه 32.3 KB / تعداد دانلود: 0)
چاپ این بخش

  حجیت خبر واحد مبنی بر «شیوه مشایخی»
ارسال‌شده توسط: خیشه - 14-اسفند-1402, 08:53 - انجمن: فقه آیت الله سید احمد مددی - بدون‌پاسخ

مبانی مختلفی برای حجیت خبر واحد وجود دارد. یکی از این مبانی شیوه مشایخی است.شیوه مشایخی
شاید شیوه صدوق; این باشد، خبری حجت است که مثلا مشایخ قم آن را قبول کنند. این دیگر وحی نیست. اینکه مرحوم نجاشی در مورد عبد الله بن حماد دارد: من شیوخ اصحابنا و نفرموده اند: ثقة نکته دیگری دارد. شاید یعنی ایشان چون شیخ است اگر در کتابش از ضعاف هم نقل کند قابل قبول است. علمای ما منهج مشایخی هم داشته اند یعنی اگر از شیخ می گرفتند قبول می کردند ولو بعدی اش ضعیف باشد. شیخ یعنی کسی که از او، حدیث گرفته می شود و تلقی به قبول می شود. اینکه نجاشی در برخی جاها دارد که از او تجنب کردم مگر به واسطه، نشان دهنده ی همین است. در این منهج، به بعدی ها نگاه نمی کردند چون به شیخ اعتماد می شده است در نقد و تضعیف و ... . این استثنائی که ابن الولید در کتاب نوادر الحکمه دارد تمام موارد استثناء، مشایخ صاحب کتاب هستند و بقیه سند را نام نمی برد. اگر سهل بن زیاد را نام می برد به خاطر این است که سهل راوی میراث است نه راوی حدیث، چون ابن الولید می داند که سهل از فلان کتابها گرفته و آن کتابها مشکل دارد. این خبرویت می خواهد. این، منهج مشایخی است. اینکه نجاشی عبد الله بن حماد را از شیوخ اصحابنا می داند شاید نشان دهد که اگر از ضعیف یا مصدر ضعیف نقل کرد باز هم تلقی به قبول می شود.



فایل‌های پیوست
.docx   خبر واحد.docx (اندازه 55.17 KB / تعداد دانلود: 2)
چاپ این بخش

  جریان قاعده میسور در جایی که بدل نداشته باشد
ارسال‌شده توسط: خیشه - 13-اسفند-1402, 16:17 - انجمن: فقه استاد گنجی - بدون‌پاسخ

دوران امر است بین اینکه تفریج فاحش و مانع از صدق قیام داشته باشد یا اینکه جلوس کند. مرحوم سید در اینجا نیز فرمود قیام مقدم است ولو اینکه قیام حقیقی صدق نکند و نوبت به جلوس نمی‌رسد.به چه بیان مرحوم سید فرموده این حالت بر جلوس مقدم است؟ از بعض کلمات مرحوم سید در فروع آتیه مشخص می‌شود که ایشان قاعده میسور را قبول دارد و از این باب چنین فتوا داده. درست است که مکلف در این حالت، قائم گفته نمی‌شود ولی اقرب به قیام است و بر حالت جلوسی مقدم است.
خوئی
مرحوم خوئی اشکال کرده که اولا قاعده میسور سند ندارد. ثانیا این قاعده در جایی که خود شریعت بدل قرار داده، اجتهاد در مقابل نص است. شریعت فرموده اگر قدرت بر قیام نداری، جلوس کن ولی قاعده میسور می‌گوید ایستاده بخوان.
مرحوم حکیم نیز اشکال کرده که نمی‌‌توان قاعده میسور را بر دلیل بدل مقدم کرد.
البته اگر سابق به قاعده میسور تمسک می‌کردیم، با این اشکال منافاتی ندارد چون فرض این بود که قیام دارد ولی انتصاب نبود لذا اشکال مرحوم خوئی در اینجا، آنجا جاری نیست.
استاد
گرچه از نظر فنی پاسخی نداریم اما به نظر می‌رسد در عرف چنین است که این نماز با این حالت بر نماز جلوسی مقدم است. درست است که تفریج فاحش به صدق قیام ضرر می‌زند ولی چندان واضح نیست. همچنین اینکه برای این مکلف واجب باشد جلوس کند، بعید است چون این حالت اضطراری چیزی از جلوس کمتر ندارد. اینکه در روایات دو قسم بیان می‌کند، یکی قدرت بر قیام باشد و دیگری قدرت نباشد، در حال بیان حالت متعارف است. ولی اگر یک حالت سوم باشد مثل ما نحن فیه که جلوس نیست، بعید نیست که در مقام امتثال و بعد از تعارض ادله، بر حالت جلوسی مقدم باشد. هرچه به نماز کامل نزدیک‌تر باشد، مقدم می‌شود. لذا کسانی که در اینجا به اجماع تمسک کردند، در ذهن عرفی‌شان همین بوده است.
درس خارج فقه. جلسه 96 تاریخ 13 اسفند ماه 1402



فایل‌های پیوست
.docx   فقه 96.docx (اندازه 19.51 KB / تعداد دانلود: 0)
چاپ این بخش

  روش استنباط معنای کلمات به وسیله همان کلمات در جای دیگر
ارسال‌شده توسط: خیشه - 13-اسفند-1402, 16:12 - انجمن: فقه استاد احمدی شاهرودی - پاسخ‌ها (2)

اگر یک لفظی در یک معنایی در آیه قران یا روایت وارد شد. آیا در جای دیگر همان لفظ اگر تکرار شد بر همان معنا حمل میشود یا بر معنایی که نزد عرف ظهور دارد حمل میشود؟ حق این است که بر معنای عرفی حمل میشود. چرا که در این گونه موارد عرق قاضی است به این که بر معنای عرفی حمل شود. مثلا اگر مولایی گفت اعتق رقبه. و مرادش از رقبهف رقبه مومنه بود ، نمیتوان در خطاب اطعم رقبه بگوییم مرادش هم همان رقبه مومنه است. از همین جا این نکته هم معلوم میشود که روش تفسیر آیه به آیه هم درست نیست. چرا که این روش از قران بر همین مبنای مذکور استوار است که درست نیست. یا مثلا در بحث فقهی این بحث مطرح است که مراد از سحر در ادله چیست؟ یک روایت میگوید سحر را به ثلث اخیر لیل معنا میکند و در یک روایت دیگر کلمه سحر به کار میرود آیا میتوان گفت کلمه سحر در جای دیگر همان معنای ثلث اخیر را دارد؟



فایل‌های پیوست
.pdf   درس خارج فقه الصلاة لشیخنا الاستاذ عبدالله الاحمدی الشاهرودی دام ظله.pdf (اندازه 368.74 KB / تعداد دانلود: 0)
چاپ این بخش

  مختار استاد در مورد مرسلات صدوق
ارسال‌شده توسط: خیشه - 13-اسفند-1402, 15:40 - انجمن: فقه استاد احمدی شاهرودی - بدون‌پاسخ

نظر استاد احمدی شاهرودی در مورد مرسلات صدوق

ممکن است گفته شود که مرسلات صدوق دو گونه است. گاهی اوقات با تعبیر رُوی مطرح میشود و گاهی به امام نسبت میدهد. اگر به نحو اول باشد حجیت ندارد چون ما علم به وثاقت راوی نداریم شاید ضعیف باشد. اما اگر از قبیل دوم باشد حجیت دارد چون ما قطع داریم که سند معتبری نزد صدوق بوده هر چند در این اینجا مثلا نیاورده است.
اما به نظر میاید این مطلب درست نباشد چون روش و دأب صدوق بر ذکر سند است. اگر در یک موردی سند تام باشد نکته ای برای عدم ذکرش نیست.
ان قلت: اینکه صدوق در بعض موارد سند روایت را ذکر میکند از باب تزین و تیمن است لذا بعضی از موارد ذکرش میکند و بعضی موارد ترک میکند.
قلت:چرا مرحوم صدوق در بعضی از موارد برای تزین و تیمن هم سند را ذکر نمیکند؟ خصوصا مواردی که ذکر سند نمیشود اقل از مواردی است که ذکر سند میشود. سوال این است که چرا در همین موارد اقل سند را ذکر نمیکند با اینکه مخالف دأبش هست.
ان قلت: این که در بعضی موارد مرحوم صدوق سند را ذکر نمیکند اثبات نمیکند که حتما مرحوم صدوق قطع به سند داشته و از طرفی هم اثبات نمیکند که سند معتبری نزدش بوده است شاید از باب حدس و اجتهاد قطع برایش حاصل شده که حجیت دارد و این برای ما فایده ندارد.
قلت:در اینجا دوران امر است بین حس و حدس در این دوران اصاله الحس مقدم میشود.
استاد میفرماید: مستند تقدم اصاله الحس سیره عقلاء است نه اینکه آیه و روایتی داشته باشیم که اطلاق و عموم داشته باشد و به اطلاق و عموم آن وقتی که شک داریم تمسک کنیم. سیره عقلاء هم این طور نیست همیشه بنا بر حسیت بگذارند بلکه مورد به مورد متفاوت است. در جایی که یک قرینه معتنابه وجود دارد بر حدسیت در اینجا بنای عقلاء بر تقدم حس نیست. وقتی که عقلاء ملاحظه کنند که دأب صدوق بر ذکر روایات است ولی در بعضی از موارد سند را مطرح نکرده در این جا بنای بر سند داشتن و اصاله الحس ندارند.
 



فایل‌های پیوست
.pdf   درس خارج فقه الصلاة لشیخنا الاستاذ عبدالله الاحمدی الشاهرودی دام ظله.pdf (اندازه 368.74 KB / تعداد دانلود: 0)
چاپ این بخش

  نقش تناسبات بین حکم و موضوع در شکل‌گیری انصراف مستقر
ارسال‌شده توسط: مسعود عطار منش - 12-اسفند-1402, 11:50 - انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری - بدون‌پاسخ

جلسۀ 77 مورخ  10 بهمن 1402
نقش تناسبات بین حکم و موضوع در شکل‌گیری انصراف مستقر

نکته‌ای که هم‌اینک قصد داریم بیان کنیم آن است که سابقاً گفتیم آنچه سبب می‌شود انصراف بدوی، مستقرّ شود، تناسبات حکم و موضوع است. این مطلب درست است ولی نه به آن شکلی که سابقاً توضیح می‌دادیم. سابقاً می‌گفتیم وقتی انصراف بدوی شکل می‌گیرد برای آنکه به انصراف مستقرّ تبدیل شود، باید تناسبات حکم و موضوع وجود داشته باشد در نتیجه اگر تناسبات حکم و موضوع وجود نداشت، انصراف بدوی، مستقر نمی‌شود؛ اما هم‌اینک قصد داریم این مطلب را اصلاح نموده و بگوییم وقتی انصراف بدوی شکل می‌گیرد، تناسبات حکم و موضوع مخالف، سبب عدم استقرار انصراف می‌شود و الا اگر تناسبات حکم و موضوع در جانب مخالف وجود نداشته باشد، انصراف مستقرّ می‌شود بی‌آنکه نیاز به تناسبات حکم و موضوع موافق داشته باشیم. پس اگر تناسبات حکم و موضوع نه در جانب مخالف باشد و نه در جانب موافق ، انصراف می‌تواند مستقرّ شود. نقش تناسبات حکم و موضوع مخالف، در تخریب و عدم استقرار انصراف است نه آنکه تناسبات حکم و موضوع موافق، در استقرار انصراف دخالت داشته باشد.
برای مثال، فرض آن است که عالم، وقتی بدون قید به کار می‌رود به عالم عامل منصرف می‌شود چون وقتی در حالت عادی از لفظ عالم استفاده می‌شود در مقام مدح بوده و مقام مدح اقتضا می‌کند مقصود از عالم، عالمی باشد که علمش در عملش ظاهر شده باشد؛ یعنی وقتی لفظ عالم به کار می‌رود گویا مخاطب در انتظار به کار بردن عبارت مادحه در حقّ وی می‌باشد. حال اگر لفظ عالم را به کار ببریم و هیچ عبارتی نه در مدح و نه در ذمّش بیان نکنیم ممکن است به عالم عامل منصرف شود. اما اگر گفتیم عالم‌ بودن _شبیه تعبیری که در روایات برای قضات بیان شده و آنها را به چهار قسم تقسیم نموده و سه قسمش را مستحق عذاب دانسته_ زمینۀ خطر را دارا بوده و ممکن است سبب استحقاق عقاب شود. در این عبارت محمول قضیه در مقام اخطار دادن به عالم است نه در مقام مدح عالم، لذا تناسبات حکم و موضوع در جانب مخالف شکل گرفته و مانع استقرار انصراف بدوی عالم به عالم عامل می‌گردد.
با توضیحاتی که گذشت می‌توان گفت تناسبات حکم و موضوع در جانب موافق، برای مستقر شدن انصراف بدوی نیاز نیست؛ بلکه تناسبات حکم و موضوع در جانب مخالف است که مانع استقرار انصراف می‌شود. شاید این تحلیل در نوع موارد انصراف، به واقعیت نزدیک‌تر باشد.

چاپ این بخش

  مقصود از کثرت استعمال در بحث انصراف
ارسال‌شده توسط: مسعود عطار منش - 12-اسفند-1402, 11:47 - انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری - بدون‌پاسخ

جلسۀ 77 مورخ 10 بهمن 1402
مقصود از کثرت استعمال در بحث انصراف

سؤال: آیا غلبۀ وجود و غلبۀ استعمال، به تناسبات حکم و موضوع نیاز ندارد تا به انصراف بیانجامد؟
پاسخ: تناسبات حکم و موضوع، ممکن است در کثرت استعمال مطرح باشد که نوعاً به همین شکل است ولی آن هم همیشگی نیست.
سؤال: اگر تناسبات حکم و موضوع نباشد چگونه کثرت استعمال می‌تواند به انصراف بیانجامد؟
پاسخ: ممکن است کثرت استعمال مطلق در مقید به نحو تعدّد دالّ و مدلولی باشد که دالّ دیگرش، دالّ لفظی است نه تناسبات حکم و موضوع؛ پس همیشه به تناسبات حکم و موضوع نیاز نیست.
سؤال: برای مثال، لفظ عالم معمولاً در عالم عادی به کار می‌رود و عالمی که قدش بسیار کوتاه باشد، نادر است و به تبع ندرت وجودش، ندرت استعمال نیز دارد؛ با این حال وقتی گفته می‌شود «اکرم العالم» وجوب اکرام از عالم قد کوتاه انصراف ندارد چون تناسبات حکم و موضوع اقتضای چنین تقییدی را ندارد. این درک وجدانی گویای آن است که غلبۀ وجود و کثرت استعمال، بدون تناسبات حکم و موضوع منشأ انصراف نمی‌شوند؟
پاسخ: در این مثال غلبۀ وجود هست ولی غلبۀ استعمال نیست لذا انصراف وجود ندارد.
سؤال: به تبع غلبۀ وجود عالم عادی، معمولاً در استعمالاتمان به همین عالمان عادی، لفظ عالم را اطلاق می‌کردیم؛ پس به چه دلیل می‌فرمایید غلبۀ استعمال در عالم عادی وجود ندارد؟
پاسخ: این استعمال در مطلق است نه استعمال در مقیّد؛ چون وقتی لفظ عالم را در مورد عالمان عادی به کار می‌بردیم، هر چند موارد استعمال، قدشان عادی بوده ولی عادی بودن در معنای واژه اخذ نشده است. اگر عالم را در خصوص عالم عادی به کار بردیم و عادی بودن را نیز با تکیه بر دالّ لفظی یا با تکیه بر تناسبات حکم و موضوع، در معنا اخذ کردیم، غلبۀ استعمال لفظ در معنای مقیّد محقق می‌شود. صرف این که در نوع استعمالات، مورد استعمال قدش عادی بوده غلبۀ استعمال را شکل نمی‌دهد.
کوتاه سخن آنکه، وقتی در موارد متکرّر، لفظ عالم را ولو به جهت تعدّد دالّ و مدلول، در معنای مقیّد استعمال کردیم، در این مورد خاصی که هنوز محمولی در کلام ذکر نشده و تعدّد دالّ و مدلولی شکل نگرفته نیز، انصراف محقق می‌شود.

چاپ این بخش