مهمان عزیز، خوش‌آمدید.
شما می‌توانید از طریق فرم ثبت‌نام در انجمن عضو شوید.

نام‌کاربری
  

رمز عبور
  





جستجو در انجمن‌ها

(جستجو‌ی پیشرفته)

آمار انجمن
» کاربران: 1,576
» آخرین کاربر: rohollahkh2496
» موضوعات انجمن: 3,302
» ارسالهای انجمن: 10,108

آمار کامل

آخرین موضوعات
مطالب ارائه شده چقدر مفید...
انجمن: نظرسنجی کارگاه
آخرین‌ارسال: قرآن
8 ساعت قبل
» پاسخ‌ها: 2
» بازدید: 953
اهل خبره بودن علمای لغت
انجمن: اصول استاد عابدی
آخرین‌ارسال: خیشه
دیروز, 21:20
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 13
آیا علم به مخالفت اجرای ا...
انجمن: اصول استاد گنجی
آخرین‌ارسال: خیشه
دیروز, 20:45
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 13
عدم جریان قواعد باب تزاحم...
انجمن: فقه استاد گنجی
آخرین‌ارسال: خیشه
دیروز, 20:01
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 9
حرمت تغیییر جنسیت به دلیل...
انجمن: فقه استاد اراکی
آخرین‌ارسال: خیشه
دیروز, 19:46
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 16
دو مثال واقعی برای اختلاف...
انجمن: اصول استاد حسینی نسب
آخرین‌ارسال: علی آمنی
دیروز, 18:40
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 11
فعالیت در تالار را چقدر ض...
انجمن: نظرسنجی کارگاه
آخرین‌ارسال: MichaelShush
دیروز, 15:09
» پاسخ‌ها: 29
» بازدید: 6,746
عدم امکان تغییر جنسیت از ...
انجمن: فقه استاد اراکی
آخرین‌ارسال: خیشه
5-ارديبهشت-1403, 07:37
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 38
اشکال به انحلال در تمسک ب...
انجمن: اصول استاد حسینی نسب
آخرین‌ارسال: علی آمنی
4-ارديبهشت-1403, 18:07
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 27
قوام شرطیت ترتیب به ذُکری...
انجمن: فقه استاد محمدجواد فاضل
آخرین‌ارسال: خیشه
4-ارديبهشت-1403, 07:35
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 52

 
  یکی دیگر از مواردی که جمله‌ی شرطیه مفهوم ندارد
ارسال‌شده توسط: احسان جمشیدی - 1-فروردين-1403, 16:45 - انجمن: فقه استاد مفیدی - پاسخ‌ها (1)

باسمه تعالی
در اصول‌الفقه این مطلب را منقح کرده‌اند که: «در جمله‌ی شرطیه، وقتی شرط، محقِّق موضوع باشد مثل «إن رُزقتَ ولدا فاختنه»، جمله‌ی شرطیه مفهوم ندارد.». یکی دیگر از مواردی که شرط مفهوم ندارد ولی ما ندیده‌ایم در اصول بحثش کنند، جایی است که ممکن است توهم اعتناء به موضوعی بشود؛ در چنین جایی به غرضِ بیان عدم عتناء به آن موضوع، از جمله‌ی شرطیه استفاده می‌کنند. چنین بیانی در جملات شرطیه، عرفی است:
مثال اول: در کنار جاده نوشته‌اند: «در طول مسیر اگر چراغ زرد دیدی، به حرکتت ادامه بده.»؛ این جمله، برای بیان عدم اعتناء به چراغ زرد است و منظور این است که چراغ زرد، موضوعیتی ندارد، لذا مفهوم ندارد به این که: «اگر چراغ زرد نبود، حرکت نکن و بایست.».
مثال دوم: در فرضی که بیمار قلبی ممکن است گمان کند: «هر دردی که در سینه‌اش پیچید، چه طرف راستِ سینه‌اش و چه طرف چپ سینه‌اش، داروهایش را باید قطع کند و با پزشک مشورت کند.»، در این فرض، عرفی است که پزشک به بیمار قلبی می‌گوید: «اگر طرف چپِ سینه‌ات درد گرفت، داروهایت را ادامه نده. ولی اگر طرف راستِ سینه‌ات درد گرفت، داروهایت را ادامه بده.»، این جمله‌ی دوم، برای بیان عدم اعتناء به درد طرف راست سینه است و لذا مفهوم ندارد که: «اگر طرف راست سینه‌ات درد نگرفت، داروهایت را قطع کن.».
مرحوم سید بحرالعلوم در «مصباح في حكم رؤية الهلال قبل الزوال» از ذیل روایت اسحاق بن عمار[1] حیث قال علیه‌السلام: «إِذَا رَأَيْتَهُ وَسَطَ النَّهَارِ فَأَتِمَّ صَوْمَهُ إِلَى اللَّيْلِ»، بر فرضِ این که مربوط به «رؤیت هلال در آخر ماه رمضان» باشد، مفهوم گرفته‌اند[2]. ولی به نظر ما این جمله از همین باب عدم اعتناء به موضوع است و حضرت می‌خواهند بفرمایند: «وقتی وسط روز هلال را دیدی، به آن اعتنانکن و کار خودت را بکن و روزه را ادامه بده.»، و لذا این جمله بر همین اساس مفهوم ندارد.
این مطلب، برگرفته از درس خارج فقه استاد مفیدی در تاریخ یک‌شنبه۱۹آذر۱۴۰۲ است.


[1]- وَ عَنْهُ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ هِلَالِ رَمَضَانَ يُغَمُّ عَلَيْنَا فِي تِسْعٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ شَعْبَانَ فَقَالَ لَاتَصُمْهُ إِلَّا أَنْ تَرَاهُ فَإِنْ شَهِدَ أَهْلُ بَلَدٍ آخَرَ أَنَّهُمْ رَأَوْهُ فَاقْضِهِ وَ إِذَا رَأَيْتَهُ وَسَطَ النَّهَارِ فَأَتِمَّ صَوْمَهُ إِلَى اللَّيْلِ. تهذيب الأحكام؛ ج‌4، ص: 178
[2]- ... تدلّ بمفهوم الشرط على عدم وجوب الإتمام عند عدم الرؤية في الوسط... . رؤيت هلال؛ ج‌3، ص: 1977



فایل‌های پیوست
.docx   از مواردی که جمله شرطیه مفهوم ندارد.docx (اندازه 58.32 KB / تعداد دانلود: 1)
چاپ این بخش

  استحاله تعلق جعل تشریعی به طریقیتِ قطع در نگاه محقق اصفهانی ره
ارسال‌شده توسط: غیاثی - 29-اسفند-1402, 22:12 - انجمن: کفایه - بدون‌پاسخ

بسم اللّه الرحمن الرحیم

استحاله تعلق جعل تشریعی به طریقیتِ قطع در نگاه محقق اصفهانی ره
طریقیتِ قطع فاقد قابلیت برای تعلق جعل تشریعی به آن است. توضیح آنکه :
یک. جعل معقول از شارع - از آن جهت که شارع احکام است نه از آن جهت که جاعلِ هویّاتِ ممکنات (وجودات ممکنات) است - تصرف در حکم (و جعل حکم) است چرا که حیثیت شارع بودن غیر از حیثیت جاعل بودن است.
دو. پس جعل طریقیت برای قطع ، به نحو جعل حکمی (در طول قطع) خواهد بود.
سه. حکمی که در طول قطع جعل می‌گردد یا موافق با حکمی است که متعلق قطع است و مخالف با آن است.
چهار. در صورت اول، محذور اجتماع دو مثل و در صورت دوم، محذور اجتماع دو ضد و یا دو متناقض، در نظر مکلّف (قاطع) لازم خواهد آمد اگرچه به لحاظ ظرف واقع، چنین محاذیری لازم نیاید.
پنج. لزوم محاذیر مزبور در نگاه مکلف، مانع از جعل دوم خواهد بود (و موجب استحاله جعل دوم خواهد بود).
در نحوه و چگونگیِ مانعیت لزوم مثل اجتماع دو حکم متماثل در نظر مکلف، از جعل حکم می­توان گفت:
مقدمه اول- انشاء، فعل اختیاری شارع است.
مقدمه دوم- فعل اختیاری مسبوق به انقداح اراده در نفس فاعل است.
مقدمه سوم- انقداح اراده در نفس فاعل مختار، مسبوق به تمام بودن و فعلیت علّت غائی بر فعل است. علّت غائی؛ علّتِ فاعلیت فاعل است.
مقدمه چهارم- علّت غائی به وجود شوقی‌اش، علّت غائی است و به وجود خارجی‌اش، معلولِ فعل و مترتب بر فعلِ فاعل است.
مقدمه پنجم- علّت غائی برای انشاء طلب از سوی شارع، ایجاد داعی و اِحداثِ داعی در نفس عبد است.
مقدمه ششم- اگر فاعل مختار بداند که غایتِ فعلش، در خارج تحقق نمی‌یابد، آن غایت، داعویت نداشته و به مرتبه علّت غائی بودن بالغ نمی‌گردد. با نبودِ علّت غائی، اراده منقدح نمی‌گردد. با انتفای اراده مجالی برای صدور فعل از فاعل مختار نخواهد بود.
مقدمه هفتم- در ظرفی که مکلف، قاطع به حکمی از سوی شارع است، نمی‌تواند مثلِ آن حکم و یا ضدِ آن  و یا نقیضش را تصدیق کند.
مقدمه هشتم- عدمِ تصدیقِ او به این معناست که اگر مثلِ آن حکم - به طور مثال - جعل گردد، داعی در نفس او شکل نخواهد گرفت.
مقدمه نهم- عدم شکل گرفتن داعی در نفس او به معنای انتفای وجود خارجی غایت و عدم ترتب غایت بر فعل است.
مقدمه دهم- با انتفای علّت غائی برای انشاء، مجالی برای صدور این فعل اختیاری از سوی شارع مقدس نخواهد بود.
تذکر: محذور لزوم اجتماع دو حکم متماثل و مانندِ آن، مبتنی بر قبول جریان صفات تماثل و تضاد در احکام شرعی  و عدم اختصاص به احوالات خارجیِ موجودات خارجی است. این در حالی است که این مبنا هر چند مشهور است ولی مرضیّ محقق اصفهانی ره نیست.
نهایه الدرایه ج۳ص۱۹س۱۸
درس نهایة الدرایة ، جلسه 22 آبان 1402



فایل‌های پیوست
.docx   استحاله تعلق جعل تشریعی به طریقیت قطع.docx (اندازه 14.99 KB / تعداد دانلود: 2)
چاپ این بخش

  تفکیک مراد تفهیمی، از مراد جدّی و دواعی استعمال
ارسال‌شده توسط: مسعود عطار منش - 26-اسفند-1402, 12:01 - انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری - پاسخ‌ها (2)

درس خارج اصول جلسۀ 14 مورخ 23 مهر 1402
تفکیک مراد تفهیمی، از مراد جدّی و دواعی استعمال

آقایان اصطلاحی دارند به نام مراد جدّی؛ سؤال این است که آیا مرادات تفهیمی غیر استعمالی، همان مراد جدّی است یا با آن فرق دارد؟
سؤال دیگری که مشابه این سؤال است، برخاسته از مطلبی است که محقق خراسانی در دو بحث ابراز داشته است[1]. ایشان در بحث معانی طلب و استفهام، چنین فرموده است که مثلاً ادوات استفهام همیشه در معنای استفهام به کار می­روند و معانی متعددی که برای استفهام بیان شده، صحیح نیست چون این­ها معانی استفهام نیستند بلکه دواعی استعمال هستند. همچنین ذکر معانی متعددی از قبیل تعجیز و سخریه و ... که در کتب ادبی بیان شده، صحیح نیست چون اینگونه امور از دواعی استعمال هستند نه از معانی لفظ پس معنای لفظ همیشه واحد است و لفظ در همان استعمال می­شود.
به نظر می­رسد فرمایش محقق خراسانی گوشیه ­ای از حقیقت را نشان می­دهد؛ یعنی با دقت در استعمالات ادوات استفهام و صیغۀ طلبیه، بالوجدان احساس می­کنیم این الفاظ دائماً در معنای خودشان استعمال شده ­اند؛ ولی یک سری مدالیل تفهیمی در ورای مدلول استعمالی وجود دارد که متکلم قصد تفهیم آن را دارد. ایشان فرمودند این امور دواعی استعمال هستند در حالی که دواعی استعمال لزوماً مقصود بالتفهیم نیستند.
به طور مثال اگر از مخاطبتان سؤال کنید که «آیا زید آمد یا نیامد؟»؛ ممکن است انگیزۀ اصلی شما از طرح این سؤال، استفهام از آمدن زید نباشد بلکه استفهام از آمدن عمرو باشد؛ یعنی چون مثلاً همیشه عمرو همراه زید است هدف شما از سؤال از آمدن زید، در واقع آمدن عمرو بوده است ولی در عین حال نمی­خواهید هدفتان را به مخاطب تفهیم کنید. خیلی اوقات دواعی استعمال، به مخاطب تفهیم نمی­شوند همانند جایی که شخصی، قصد دارد شخص دیگری را سرکار بگذارد؛ در اینجا متکلم اساساً قصد تفهیم هدف خود را ندارد چون اگر مخاطب بفهمد هدف متکلم چیست دیگر سر کار نمی­رود.


[1] درر الفوائد في الحاشية على الفرائد، الحاشيةالجديدة، ص: 117

چاپ این بخش

  تبیین حقیقت استعمالات مجازی در سایۀ مراد تفهیمی
ارسال‌شده توسط: مسعود عطار منش - 26-اسفند-1402, 11:59 - انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری - بدون‌پاسخ

درس خارج اصول جلسۀ 14 مورخ 23 مهر 1402
تبیین حقیقت استعمالات مجازی در سایۀ مراد تفهیمی

از قدیم، تحلیل حقیقت استعمالات مجازی، مورد بحث بوده است. آیا مجاز، استعمال لفظ در غیر ما وضع له است؛ یا استعمال در ما وضع له است اما همراه با ادعای وسعت معنای موضوع ­له و شمول آن نسبت به مصداق ادعائی؟
تفسیر دوم از مجاز به سکاکی نسبت داده شده است در حالی که این مطلب در مفتاح العلوم توسط سکاکی نقل شده و نقد شده است[1]؛ پس این انتساب، صحیح نیست؛ سکاکی معتقد است مجرد وجود ادعا در استعمالات مجازی سبب نمی­ شود استعمال لفظ در معنای موضوع ­له باشد، که به صحت و سقم آن کاری نداریم. این بحث دامنه­ داری است که به شکلی دقیق در مفتاح العلوم، و تلخیص المفتاح و مختصر و مطوّل و سائر کتب ادبی و کتب معانی بیان، مطرح شده است.
در سال­های اخیر، شخصی که یکی از مدافعان نظریۀ منسوب به سکاکی تلقی می­شد مرحوم آ شیخ محمدرضای مسجدشاهی است که در وقایة الاذهان به این نظریه اشاره نموده و رسالۀ مستقلی در این بحث نگاشته است[2]. ایشان می­فرماید من ابتداء منکر این نظریه بودم تا اینکه با مرحوم آ شیخ عبدالله گلپایگانی که از مدافعان این نظریه بود، بحث نموده و متوجه شدم حق با ایشان است لذا یک رسالۀ مفصّل در تأیید آن نگاشتم. نام این رساله «اماطة الغین عن استعمال العین فی معنیین» می­ باشد[3] که در همین وقایة الاذهان نیز چاپ شده است.
به نظر می­رسد در این بحث، بین ارادۀ استعمالی، و ارادۀ تفهیمی غیر استعمالی خلط شده است و نزاع بین این دو گروه، تا حدود زیادی، نزاع لفظی است.
کسانی که می­گویند مجاز، استعمال لفظ در ما وضع له است و همراه با ادعای وسعت مصادیق موضوع ­له می­باشد، مقصودشان چیست؟ اگر مرادشان آن است که متکلم در چنین حالتی قصد تفهیم ادعای وسیع بودن موضوع­له را ندارد، کلامشان صحیح نیست.
اصل این مطلب درست است که ما وقتی می­گوییم «رأیت اسداً یرمی»، اسد را قالب برای حیوان مفترس قرار می­دهیم نه رجل شجاع؛ ولی در ورای این استعمال، یک هدفی وجود دارد که عبارت است از تفهیم معنایی در طول معنای مستعمل­ فیه.
یک موقع می­گوییم «من رفتم باغ وحش و شیر دیدم»؛ در اینجا لفظ شیر را در حیوان مفترس به کار برده و قصد تفهیم آن را داریم که حیوان مفترس دیده ­ام. پس هدف من در این استعمال، دیدن شیر درنده است. اما یک موقع گفته می­شود «رأیت اسداً یرمی»؛ در این مثال، ولو اسد را در حیوان مفترس استعمال کردم ولی انگیزه ­ام تفهیم دیدن حیوان مفترس نبوده نیست بلکه هدف من از این استعمال، دیدن شخصی است که همچون شیر شجاع بود و این هدف را نیز به مخاطب تفهیم می­کنم. نکتۀ مهم همینجا است که در استعمال مجازی، متکلم صرفاً نمی­خواهد ادعای اسد بودن رجل شجاع را در درون خود محقق کند بلکه می­خواهد این ادعا را به مخاطب خود نیز تفهیم نماید.
مشهور اندیشمندان که مجاز را استعمال لفظ در غیر ما وضع له دانسته­اند، به این جنبه توجه داشتند که وجداناً معنای غیر ما وضع له، به مخاطب تفهیم می­شود؛ در مثال «رأیت اسداً یرمی» انگیزۀ متکلم، تفهیم شجاعت این شخص به مخاطب است. اما قائلین به مجاز منسوب به سکاکی به جنبۀ دیگر قضیه توجه نموده و گفته­اند بالوجدان، لفظ در معنای موضوع­له استعمال می­شود.
پس هر یک از این دو گروه به گوشه ­ای از واقعیت توجه نموده­اند در حالی که واقعیت، ترکیبی از هر دو دیدگاه است. اگر ارادۀ تفهیمی غیر استعمالی را در نظر بگیریم، حق با مشهور است چون بالوجدان معنای غیر موضوع­له به مخاطب تفهیم می­شود؛ اما اگر معنایی که لفظ، قالب برای آن است را در نظر بگیریم، حق با گروه دوم است چون بالوجدان لفظ قالب برای همان معنای اصلی قرار گرفته و در همان استعمال شده است.


[1] مفتاح العلوم، ج1 ص503
[2] وقاية الأذهان، ص: ج1 ص18
[3] وقاية الأذهان، ج1 ص16

چاپ این بخش

  انکار انحلال علم اجمالی در موارد دوران أمر بين أقل و اکثر و دوران أمر بين تعیین و تخی
ارسال‌شده توسط: مهدی کاظمی - 22-اسفند-1402, 14:50 - انجمن: اصول استاد احمدی شاهرودی - بدون‌پاسخ

ادعای آقای خوئی که قائل به امکان عقلی تبعض در تنجز شده این است که عصيان و مخالفت با تکلیف به اکثر به دو نحو قابل تصور است:
ترک تکلیف به ترک تمام اجزاء
و ترک تکلیف به ترک جزء زائد
عقلاً ممکن است که شارع بفرماید:
ایها المكلف من تو را در صورتی که تکلیف را از ناحیه ترک مجموع اجزاء عصيان کردی عقاب می کنم اما اگر تکلیف را از ناحیه ترک جزء زائد ترک کردی عقاب نمی کنم یعنی تکلیف هر چند ترک شده به ترک جزء زائد اما در صورتی که منشا ترک تکلیف، ترک جزء زائد باشد شارع مکلف را عقاب نمی کند و با این بیان تبعض در تنجز معقول است.
بیان اشکال به فرمایش آقای خوئی:
مطابق این بیان، مرحوم آقای خوئی یک مقدمه را مسلم گرفته و آن اینکه ما یقین دارم به اینکه بر ترک أقل در ظرف ترک جزء زائد عقاب می شویم و حال آنکه این ادعا قطعا باطل است زیرا یقین تفصیلی به عقاب بر أقل در ظرف ترک جزء زائد در صورتی است که من یقین داشته باشم به اینکه بر ترک أقل معاقبم چه اکثر واجب باشد و چه أقل واجب باشد و حال آنکه اگر ما با قول به انحلال، وجوب اکثر را با براءت نفي کردیم یقین به عقاب بر أقل در ظرف ترک جزء زائد نداریم و لذا قول به انحلال مستلزم عدم انحلال است زیرا انحلال در صورتی است که من یقین داشته باشم تفصیلا که بر ترک أقل معاقبم مطلقا چه در فرض تعلق تکلیف به اقل و چه در فرض تعلق تکلیف به اکثر و حال آنکه با قول به انحلال و نفي وجوب اکثر با برائت من یقین ندارم تفصیلا به عقاب بر أقل در ظرف ترک جزء زائد زیرا یقین تفصیلی به عقاب بر أقل در صورتی است که علم داشته باشم که یا أقل وجوب نفسی دارد در صورتی که متعلق تکلیف، أقل باشد و یا وجوب غیری یا ضمنی دارد در صورتی که متعلق تکلیف اکثر باشد و حال آنکه با براءت از اکثر هم وجوب ضمنی أقل و هم وجوب غیری آن نفي می شود اما وجوب ضمنی نفی می شود به جهت اینکه أمر ضمنی حقیقتی ندارد در قبال أمر استقلالي نفسی به این معنا که شارع به هر یک از اجزاء أمر جداگانه ندارد بلکه أمر به مجموع، أمر بسيط و وحداني است منتها از آنجا که أمر به کل داعی به إتيان تمام اجزاء است ما از دعوت أمر به کل به إتيان به مجموعِ اجزاء، تعبیر می کنیم به أمر ضمنی پس وقتی أمر به کل نفي شد دیگر أمر ضمنی بی معنا خواهد بود و لذا وقتی ما برائت از وجوب استقلالي اکثر جاری کردیم دیگر قطعا أقل وجوب ضمنی نخواهد داشت و همچنین اقل وجوب غیری هم نخواهد داشت زیرا زمانی مقدمه وجوب غیری دارد که ذی المقدمة واجب باشد و حال آنکه وقتی اکثر واجب نباشد دیگر مقدمه که أقل است وجوب غیری نخواهد داشت پس ما در فرض انحلال و برائت در ناحیه اکثر یقین نداریم به اینکه بر أقل عقاب می شویم اما نفسيا و اما غیریا او ضمنیا بلکه محتمل است بر أقل معاقب باشیم در ظرف ترک جزء زائد که رفع ما لايعلمون از عقاب جاری می کنیم
و إن قلت:
این بیان تنها تبعض در مقام تکلیف را نفي می کند چرا که تکلیف واحد ثبوتا و سقوطا قابل تبعض نیست و لذا معنا ندارد ما قائل شویم که یک جزء مرکب ارتباطی واجب نیست و لکن سائر اجزاء واجب است و با توجه به این نکته معقول نیست که با نفي وجوب اکثر با براءت، قائل شویم به اینکه ما یقین داریم به تعلق تکلیف به اقل زیرا یقین به تعلق تکلیف به اقل در فرضی است که اکثر واجب باشد اما مفروض عدم وجوب اکثر است پس یقین به تعلق تکلیف به اقل منتفی است و لذا تبعض در مقام تکلیف صحيح نیست اما ادعای ما که تبعض در مقام تکلیف نیست بلکه تبعض در مقام تنجز است به این معنا که شارع می تواند در یک تقدير خاص بگوید من تو را عقاب نمی کنم و آن هم در فرضی است که ترک تکلیف از ناحیه ترک جزء زائد باشد نه از ناحیه ترک مجموع اجزاء و این معنا از تبعض در تنجز کاملا معقول است.
إن قلت:
تبعض در مقام تنجز هم صحيح نیست چرا که ما در ظرف ترک أقل یقین داریم به عقاب ولی نمی دانیم عقاب می شویم به جهت ترک اکثر یا به جهت ترک أقل و در این فرض رفع ما لايعلمون از عقاب در دو ناحیه جاری شده و تعارض و تساقط کرده و علم اجمالی منجز خواهد بود و لذا تبعض در تنجز نافع برای حل مشکل تنجز علم اجمالی نیست.
فقلنا:
اینکه ما در ظرف ترک أقل یقین داریم که معاقبیم و لکن نمی دانیم عقاب از چه حیثی و از چه ناحیه ای است؟ اثر عملی محسوب نمی شود و لذا به لحاظ این اثر (عقاب حیثی) ما نمی توانیم رفع ما لايعلمون جاری کنیم


و الصحيح هو أن يقال في الاشکال علی مقالة السيد الخوئي (قدس سره):
بحث از اینکه عقاب از چه حیثی است در فرضی صحيح است که ما یقین به عقاب در ظرف ترک أقل داشته باشیم
اگر چنانچه ما بپذیریم که یقین به عقاب داریم در ظرف ترک أقل، در این صورت نوبت به این می رسد که بگوئیم عقاب از چه حیثی است؟ و  حال آنکه ما یقین نداریم به عقاب بر ترک أقل در ظرف ترک جزء زائد چون شاید بر ترک اکثر معاقب باشیم و لذا همانگونه که برائت از وجوب اکثر جاری می شود و نتیجه ی آن نفي تنجز اکثر است برائت از وجوب أقل جاری می شود و نتیجه ی آن نفي تنجز اقل است و این دو تعارض و تساقط کرده و علم اجمالی منجز خواهد بود
خلاصه: مشکل کلام آقای خوئی این است که ایشان مسلم گرفته اند که ما بر ترک أقل معاقبیم و حال آنکه این دعوی صحيح نیست زیرا عقاب بر أقل در ظرف ترک جزء زائد معلوم نیست چرا که همانگونه که براءت از وجوب اکثر جاری می شود برائت از وجوب أقل نیز جاری می شود و اینکه براءت از وجوب أقل جاری نمی شود للقطع بالعقاب علی ترکه حرف صحیحی نیست زیرا این حرف مبتلا به همان اشکالی است که آخوند فرموده بود حيث انه يلزم من الانحلال عدم الانحلال حتى بناءً على القول بمسلك التبعض في التنجز چرا که عقاب بر أقل در فرضی یقینی است که ما یقین داشته باشیم که بر ترک أقل معاقبیم مطلقا چه در فرض تنجز وجوب اکثر و چه در فرض عدم تنجز وجوب اکثر و حال آنکه ما در ظرف عدم تنجز وجوب اکثر یقین نداریم به عقاب بر أقل زیرا زمانی به عقاب بر أقل یقین پیدا می کنیم که وجوب اکثر بر ما منجز باشد چرا که در این صورت وجوب غیری یا ضمنی أقل بر ما منجز خواهد بود قطعا ولی فرض این است که ما با انحلال براءت جاری کردیم از وجوب اکثر و نتیجه براءت از وجوب اکثر نیز نفي تنجز آن است و لذا ما یقین نداریم به تنجز وجوب غیری یا ضمنی أقل در نتیجه یقین نداریم که بر ترک آن معاقبیم مطلقاً و لذا رفع ما لایعلمون از عقاب در ناحیه أقل جاری شده و با رفع ما لايعلمون از عقاب در ناحیه أکثر تعارض کرده و علم اجمالی منجز خواهد بود و از این بیان معلوم می شود که دیگر مجالی برای بحث از اینکه عقاب بر أقل از حيث ترک أقل بما هو اقل است یا از حیث ترک أقل بما هو من اجزاء الأكثر نمی رسد زیرا این بحث در صورت یقین به عقاب بر ترک أقل است و حال ما یقین به عقاب بر ترک أقل در ظرف ترک جزء زائد نداریم.


درس خارج اصول  ۱۴۰۲/۱۲/۱۴

چاپ این بخش

  اقسام عام از تقسیمات ثانویه حکم است.
ارسال‌شده توسط: علی آمنی - 20-اسفند-1402, 11:19 - انجمن: اصول استاد حسینی نسب - بدون‌پاسخ

مرحوم آخوند در حاشیه کفایه می گوید این که کل ظهور در عام استغراقی دارد و مجموع ظهور در عام مجموعی و أی ظهور در عام بدلی دارد، غیر از آن است که عام ظهور در چه چیزی دارد. گاهی می گویید عام بما هو عام ظهور در فلان چیز دارد و گاهی می گویید نحوه ابراز مولی چگونه است. این دو را نباید خلط کرد.

این که عام استغراقی یا مجموعی یا بدلی می شود، بر اساس خودِ عام بما هو عام نیست بلکه وقتی عام را با مصالح و مفاسد پشتوانه آن مقایسه می کنیم، عقل می فهمد که استغراقی یا مجموعی یا بدلی است.
حال همین عقل وقتی با خطابات شارع مواجه می شود، تعدادی را که بررسی می کند می بیند غالبا وقتی عام استغراقی بوده شارع از واژه کل و وقتی بدلی بوده از واژه أی و وقتی مجموعی بوده از واژه مجموع استفاده کرده است. لذا وقتی کلمه کل را می بیند، حدس می زند که امتثال این حکم، به نحوی است که هر فردی اطاعت و عصیان جداگانه دارد. این غیر از آن است که عام، ظهور در عام استغراقی داشته باشد. بله، کل می تواند برای عام استغراقی وضع بشود اما حتی اگر کل وضع برای عام استغراقی هم شده باشد، دلیل نمی شود که تقسیم عام بما هو عام، تقسیم اولیه باشد چون اینها برای نحوه ابراز حکم هستند و بحث خودِ حکم، قبل از آنها است. اما همه اینها برای مرحله بعد و مرحله چگونگی ابراز هستند.
به عبارت دیگر مولی که عالم به مصالح و مفاسد است، این علم باعث إنشاء احکام توسط او می شود و هر وقت آن إنشاءات را ابلاغ می کند، به فعلیت می رسد اما این ابلاغ را به طرقی به ما می فهماند. ما وقتی این نحوه بیان کردن ها را بررسی می کنیم، به نکاتی می رسیم که بر اساس آن نکات، راجع به مقام امتثال نظر می دهیم. اما همه اینها برای مرحله بعد و چگونگی ابراز حکم هستند.
ما وقتی می گوییم عام یا مطلق یا جعل یا فعلیت یا إنشاء چیست، قبل از این ماجراها است لذا ما در خطابات قانونیه محکم می گوییم متعلق اوامر و نواهی در إنشاء طبائع هستند و طبیعت هم عنوان است و وقتی به فعلیت می رسد می گوییم فعلیت هم روی همان طبیعت است و افراد برای امتثال است. در عین این که قبول داریم ظهور ادات عموم، ما را به روی افراد می برد. اما اینها افراد در مقام امتثال هستند و هیچ تهافتی هم نیست. آنچه باعث ایجاد این سه قسم می شود، رابطه بین مصالح و مفاسد با متعلق در ظرف امتثال است.
یعنی خود آخوند هم که می گوید تقسیم ثانویه است، در حاشیه کفایه تصریح دارد که ظهور کل در استغراقی را قبول دارد. اما اینها دو بحث هستند یعنی یک مرحله بحث خود عام و اقتضاء و إنشاء و فعلیت است و بعد که وارد امتثال می شوید، کیفیت ابراز مولی مهم است و وقتی شما یک رابطه بین کیفیت ابراز با امتثال می بینید – چه بر اساس وضع یا کثرت استعمال یا مقدمات حکمت باشد – حجت است. به عبارت دیگر نه فقط استغراقی و مجموعی و بدلی بلکه حتی عام و مطلق هم فرقی در اقتضاء و إنشاء و فعلیت ندارند و اصلا پیدایش آنها برای نحوه ابلاغ است.( درس خارج اصول جلسه81، 2 اسفند1402)

چاپ این بخش

  انصراف حاصل از ندرت وجود
ارسال‌شده توسط: مسعود عطار منش - 19-اسفند-1402, 17:01 - انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری - بدون‌پاسخ

درس خارج اصول جلسۀ 77 مورخ 10 بهمن 1402
نکتۀ دیگری که می‌توان به عنوان راه حلّ سوم برای حلّ تنافی مطرح کرد، مناقشه کردن در اصل برهانی است که آیت الله والد بیان نمودند. ایشان فرمودند هر فردی به لحاظ خصوصیات فردیه‌اش نادر تلقی می‌شود و اگر قرار باشد دلیل از فرد نادر منصرف باشد، می‌باید از تمام افرادش منصرف باشد. اما این استدلال درست نیست چون خصوصیات فردیۀ هر فرد، لزوماً در نزد عرف ملحوظ نیست؛ آن خصوصیات فردیه‌ای که در نزد عرف ملحوظ و مورد توجه باشد، منشأ انصراف می‌شود لذا اگر فردی به حسب واقع نادر باشد، ولی عرف ندرت او را ملاحظه نکند، سبب انصراف نمی‌شود.
به بیان دیگر، دلیل از فرد نادری منصرف است که عرف به نادر بودنش توجه دارد و این خصوصیت در تمام افراد وجود ندارد تا بتوان گفت لازمۀ این مطلب انصراف دلیل از تمام افراد است.
معمّای ذکر شده در آغاز بحث نیز به همین شکل قابل تحلیل است. لفظ دکتر در زمان‌های قدیم به دکتر مرد منصرف بوده است، چون غالب دکترها مرد بودند و مرد بودنشان نیز مورد توجه و ملاحظۀ عرف بوده است.
سؤال: در مثال دکتر، غلبۀ وجود با دکتر مرد است اما همانطور که فرمودید مرد بودن در معنا اخذ نشده است لذا غلبۀ استعمال در دکتر مرد شکل نگرفته است؛ پس چگونه انصراف شکل می‌گیرد؟
 پاسخ: طبق نکتۀ اخیر، نه تنها تناسبات حکم و موضوع در تحقق انصراف دخالت ندارد، بلکه حتی غلبۀ استعمال نیز در تحقق انصراف دخیل نیست. نکتۀ جدیدی که قصد داریم بیان کنیم همین نکته است که برای شکل‌گیری انصراف لازم نیست تناسبات حکم و موضوع به هیچ وجهی از وجوه وجود داشته باشد؛ یعنی نه غلبۀ استعمال با تناسبات حکم و موضوع در سائر موارد لازم است و نه تناسبات حکم و موضوع برای استقرار انصراف، لازم است. گاهی غلبۀ وجود به قدری شدید است که عرف اصلاً فرد نادر به ذهنش نمی‌آید؛ در این فرض نفس غلبۀ وجود به تنهایی برای تحقق انصراف کفایت می‌کند. در چنین مواردی عرف برای فهم مطلق بودن واژه، نیازمند تأمل بسیار است و چنانچه بسیار تأمل نکند، اصلاً ذهنش به فرد نادر خطور نمی‌کند و از همان ابتداء صرفاً به افراد متعارف توجه می‌کند. در جایی که فهم مطلق بودن نیاز به اعمال دقّت و تأمل بسیار باشد، نفس غلبۀ وجود برای تحقق انصراف کفایت می‌کند.

چاپ این بخش

  طول امل مذموم و غیر مذموم
ارسال‌شده توسط: مسعود عطار منش - 19-اسفند-1402, 16:59 - انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری - بدون‌پاسخ

درس خارج اصول جلسۀ 77 مورخ 10 بهمن 1402
در آن روایتی که شخصی به جاریۀ عمه‌اش علاقمند شده و از ترس وقوع در حرام، قسم خورده بود که «لا یمسّها ابداً» ، اساساً به ذهن آن شخص خطور نمی‌کرده که یک زمانی عمه بمیرد و از قضا تمام وراثش نیز مرده باشند و جاریه به او ارث برسد؛ حتی اگر چنین فرضی را به او می‌گفتند، برایش باورپذیر نبود و آن را افسانه‌سرایی می‌دانست. در فرض مذکور، نه تنها ابتداءاً قسمش را به قید حرام مقیّد ننموده است بلکه حتی اگر فرض ارث رسیدن و  مباشرت حلال را برایش مطرح می‌کردند نیز قسمش را قید نمی‌زند چون چنین فرض نادری را افسانه قلمداد می‌کند.
در مواردی که از آرزوهای بلند سخن گفته شده، یک مصداق آرزوهایی است که عرفیّت ندارد. یعنی هر چند امکان وقوعی دارد ولی به قدری بعید است که عرف می‌گوید تو نباید به تحققش دلخوش باشی. البته در جایی که انسان می‌خواهد به درگاه الهی روی بیاورد، مسأله متفاوت است چون محاسبات الهی با محاسبات بشری متفاوت است چون خدا وقتی بخواهد کاری را بکند می‌تواند اسباب و مقدماتش را به طرز باورنکردنی فراهم کند. این که در برخی ادعیه گفته شده: «الهی جودک بسط أملی»  نیز می‌تواند ناظر به همین نکته باشد که اینگونه امیدواری در زندگی عادی افسانه‌سرایی تلقی می‌شود ولی در درگاه الهی می‌تواند به واقعیّت بپیوندد چون نمونه‌های کارهای خاص خدا آن قدر فراوان است که انسان امیدش به درگاه الهی بسط پیدا می‌کند. تعبیر « كُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَى مِنْكَ لِمَا تَرْجُو »  نیز ناظر به همین جهت است.

چاپ این بخش

  معنای حجیت تعبدی و عقلائی و حجیت عام و خاص
ارسال‌شده توسط: خیشه - 16-اسفند-1402, 15:38 - انجمن: فقه آیت الله سید احمد مددی - بدون‌پاسخ

حجیت تعبدی و حجیت عقلایی
«حجیت تعبدی» اینگونه است که یک میزان می گیرند و طبق آن میزان جلو می روند که ما اسمش را «حد» گذاشتیم، مثلا می گویند: موافق کتاب، غیر موافق کتاب یا مثلا سندش صحیح باشد یا نباشد، راویش عادل باشد یا نباشد، راویش ثقه باشد یا نباشد، در کتب اصحاب باشد یا نباشد، این ها همه حد و خط اند.
در مقابل، طبق «حجیت موثوق به»، تمام این ها شاهدند، هیچ کدام حد و خط نیستند. در حجیت تعبدی یک خط معین و یک نکته معینی است، یک معیار معینی دارد که هر کدام واجد آن معیار بود، قبول است و إلا فلا. اما در حجیت عقلائی، مجموعه شواهد حساب می شود. آن هایی را که حد قرار دادند، مثل: وثاقت راوی، عدالت راوی، کتب مشهوره، فتوای اصحاب، مطابق با ظاهر کتاب، مطابق با سنن مشهوره و... همه می شود شاهد.
حجت عام و حجت خاص
[به بیان دیگر] در مباحث اصولی حجّت از دو زاویه بررسی می‌شود:
1. حجّت عام (عقلایی)؛ یعنی: حجّتی که در غالب امور قانونی مورد استناد قرار می‌گیرد و می‌توانند به آن استناد کنند.
2. حجّت خاص (تعبدی)؛ در این قانون و شریعت خاص حجت است. فرض کنید اجماع علما بنفسه حجّیّت ندارد، لکن در تفکّر شیعی به‌خاطر این‌که کاشف از قول امام7 است می‌شود طریق و حجّت خاص.
آغاز «حجیت تعبدی» (حجت خاص) از مرحوم علامه
اصولاً از قدمای اصحاب تا قرن هشتم که کسی که صراحتاً قائل به «حجیت تعبدی» خبر باشد نداریم. بله، نزد اهل سنت در قرن سوم داشته ایم. مراد از «حجیت تعبدی» یعنی شارع به ما گفته باشد که هر حدیثی که دارای این شرط و صفت باشد، حجت است. اولین کسی که حجیت خبر را رسماً در اصول وارد کرد شیخ طوسی; بود و اصول را از این جهت به اصول اهل سنت نزدیک کرد. سپس قدم نهایی را علامه حلی; برداشت.



فایل‌های پیوست
.docx   خبر واحد.docx (اندازه 55.17 KB / تعداد دانلود: 2)
چاپ این بخش

  عمل به روایات بعد از علامه و کار مهم وحید بهبهانی
ارسال‌شده توسط: خیشه - 16-اسفند-1402, 15:22 - انجمن: فقه آیت الله سید احمد مددی - بدون‌پاسخ

عمل به روایات بعد از علامه
از زمان علامه و بعد از آمدن اصطلاحات و تقسیم اخبار، بین اصحاب متعارف این بود که به خبر صحیح و حسن عمل می کردند؛ صحیح مطلقاً حجت بود و حسن اگر معارض نداشت حجت بود و لذا دو درجه از حجیت قائل بودند: درجه اول صحیح بود که اگر معارض هم داشت، حجت بود ولی حدیث حسن بشرط عدم معارض حجت بود. لذا حسن را هم ذکر می گردند. بعد از علامه تا 300-200 سال به موثقات عمل نمی کردند؛ صاحب مدارک  به موثقات عمل نمی کرد و فقط به خیر صحیح عمل می کرد. همچنین منتقی الجمان  در حدیث صحیح و حسن نوشته شده است و لذا در منتقی الجمان اخبار را 4 قسم کرده است: صحیح و حسن، عند المشهور و عند مولف. ایشان موثقات را به دلیل این اشکال که «انحراف عقیده»، بزرگترین فسق است، نیاورده است. لذا راوی حدیث موثق به خاطر امامی نبودن فاسق است. بعد از سال هزار در زمان محقق اردبیلی; کم کم خبر موثق در میان اصحاب قبول شد و محقق خویی; برخلاف قدما، خبر ثقه را قبول دارد ولی حسن را قبول ندارد. صاحب حدائق; هم به موثق عمل نمی کند. خیلی مهم است چون ما روایات عمارساباطی داریم، واقفیه داریم، ابن فضال پدر و پسر داریم صاحب مدارک همه اینها را اعراض می کند. ابن فضال پدر، واقعاً شخصیت بزرگی است. هم خودش بزرگ است و هم میراثش نقی است. حتی برخی گفته اند: فتحی هم نیست. اسقاط این مقدار از میراث خیلی ضربه بزرگی به ما می زند.
دو راه در جبران کار علامه: 1. عمل اصحاب 2. توثیقات عامه
اصحاب ما، کار علامه را به دو طریق تدارک کردند و دو راه پیموده شد:
 1. عمل اصحاب
 2. توثیقات عامه.
اولین آن بحث جابریت و کاسریت است. جابر جایی است که سند ضعیف است، اما با عمل اصحاب جبران بشود. کاسر جایی است که به عکسش، خبر صحیح است به اعراض اصحاب ضعیف بشود و از بین برود.
 از قرن 12 توسط وحید بهبهانی; کار دیگری اضافه شد و خیلی از روایات کافی را که حکم به ضعف داده می شد، راهی برای توثیق پیدا کردند. این توثیقات مثل حوض های کر بود که راویان ضعیف را تطهیر می کرد. صاحب مستدرک (مرحوم حاجی نوری در بحث رجالشون این راه را رفته اند. طبق این شیوه، احادیث صحیح از 20 درصد، به 80 درصد رسید. اخباری ها که آن را به 100 درصد رساندند!
شهید ثانی (965 ق)
در قرن 10 توسط شهید ثانی;، بحث جابر و کاسر شروع شد و اینکه: مشایخ الاجازه مستغنون عن التوثیق. به عنوان مثال: احمد بن محمد بن یحیی العطار که استاد صدوق; است و یا احمد بن محمد بن الحسن بن الولید که از مشایخ مفید است (که توثیق ندارند). اولین کسی که در شیعه متون حدیثی را مقابله کرده است شهید ثانی است و این دیرست که در قرن 10 شما متون حدیثی قرن 3 را مقابله کنید.
وحید بهبهانی؛ توثیقات عامه
از زمان وحید بهبهانی; علمای شیعه به این فکر افتادند این مقدار توثیقاتی که به ما رسیده کافی نیست و مجرد این‌که شهرت عملی حدیث را تقویت کند کافی نیست، لذا بیاییم شواهد جدیدی درست کنیم. انصافاً اصل این فکر خیلی خوب است. قبل از ایشان هم شهید ثانی; شروع کرده بود، اما توسط ایشان رسماً در حوزه های ما آمد و تشکل پیدا کرد. بعد از وحید بهبهانی، مبنا این شد که خیلی از احادیثی را که شما می گویید: ضعیف است چون مجهول است و نمی شناسیم، راهی برای توثیقش پیدا کنیم و به این چند تا کتاب رجالی و کتاب خلاصه علامه اکتفا نکنیم، بلکه خودمان هم راه جدیدی برای توثیق پیدا کنیم. این فکر از قرن دوازده در حوزه های ما آمد. عده ای هم کلش را قبول کردند، عده ای هیچی را قبول نکردند. عده ای هم تفصیل قائل شدند. از جمله این ها قرار گرفتن در اسانید کتاب کامل الزیارات هست، حالا عده ای کامل الزیارات را مطلقاً قبول دارند ولی عده ای گفتند: خصوص مشایخ اوست. همچنین کتاب تفسیر علی ابن ابراهیم بحث شد که کل اسانیدش را قبول کنیم یا خصوص مشایخ را؟ همچنین افرادی که مشایخ ثلاثه (ابن ابی عمیر، بزنطی، صفوان) از آن ها نقل کردند. اصحاب اجماع، افرادی که هر کی از اصحاب اجماع از او نقل می کند. کسانی که مرحوم شیخ طوسی در کتاب فهرست نوشته: له اصلٌ یا نجاشی هر کسی را که گفته است: له اصلٌ ولو توثیق نشده باشد. هر کسی که شیخ صدوق; به او طریق داشته باشد در مشیخه و...
بر گرفته از بحث حجیت خبر واحد.



فایل‌های پیوست
.docx   خبر واحد.docx (اندازه 55.17 KB / تعداد دانلود: 2)
چاپ این بخش