مهمان عزیز، خوش‌آمدید.
شما می‌توانید از طریق فرم ثبت‌نام در انجمن عضو شوید.

نام‌کاربری
  

رمز عبور
  





جستجو در انجمن‌ها

(جستجو‌ی پیشرفته)

آمار انجمن
» کاربران: 1,576
» آخرین کاربر: rohollahkh2496
» موضوعات انجمن: 3,305
» ارسالهای انجمن: 10,120

آمار کامل

آخرین موضوعات
سیره متشرعه با ظهور رد نم...
انجمن: فقه استاد حسینی نسب
آخرین‌ارسال: علی آمنی
48 دقیقه قبل
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 1
مطالب ارائه شده چقدر مفید...
انجمن: نظرسنجی کارگاه
آخرین‌ارسال: مهمان
2 ساعت قبل
» پاسخ‌ها: 5
» بازدید: 1,099
فعالیت در تالار را چقدر ض...
انجمن: نظرسنجی کارگاه
آخرین‌ارسال: KeithCob
3 ساعت قبل
» پاسخ‌ها: 30
» بازدید: 7,872
مراجعه به استعمالات و نحو...
انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
دیروز, 20:45
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 10
فوارق هشت‌گانۀ معنای حقیق...
انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
دیروز, 20:44
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 8
انصراف لاتعاد از ملتفت و ...
انجمن: فقه استاد شهیدی
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
دیروز, 20:28
» پاسخ‌ها: 2
» بازدید: 48
حرمت تغیییر جنسیت به دلیل...
انجمن: فقه استاد اراکی
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
دیروز, 15:20
» پاسخ‌ها: 1
» بازدید: 41
اهل خبره بودن علمای لغت
انجمن: اصول استاد عابدی
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
دیروز, 14:59
» پاسخ‌ها: 1
» بازدید: 24
آیا علم به مخالفت اجرای ا...
انجمن: اصول استاد گنجی
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
دیروز, 11:56
» پاسخ‌ها: 1
» بازدید: 23
اشکال منسد بودن باب علم و...
انجمن: اصول استاد گنجی
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
دیروز, 11:50
» پاسخ‌ها: 3
» بازدید: 82

 
  ? حجیت قطع (قطع به غرض) از ام القضایا بوده و قابل استدلال نیست
ارسال‌شده توسط: حسین بن علی - 25-دي-1400, 09:57 - انجمن: اصول استاد احمدی شاهرودی - بدون‌پاسخ

حجیت قطع امر قابل استدلالی نیست؛ چون یا شخص مثبِت حجیت قطع است و یا نافی حجیت قطع.
هیچ کدام از طرفین هم نمی توانند بر نفی و اثباتشان دلیل اقامه کنند؛ زیرا:

اگر شخص مثبت باشد به او می گوئیم: اینکه می گویی قطع حجت است یعنی قطع به حجیت قطع داری؛ در این صورت نقل کلام می کنیم به قطع به حجیت قطع و می پرسیم: آیا آن قطعی که به حجیت قطع داری خودش حجت است یا خیر؟ اگر بگوید: آن قطع هم حجت است می گوئیم: پس قطع داری به قطع به حجیت قطع و حجیت این قطع تو هم اول الکلام است.

اگر هم شخص نافی باشد به او می گوئیم: پس تو یقین به عدم حجیت قطع داری در نتیجه: وقتی قطع و یقین حجت نشد یقین به عدم حجیت هم حجت نخواهد بود لأن المفروض عدم حجیه القطع.

✅ در نتیجه: حجیت قطع (قطع به غرض) از أم القضایا بوده و قابل استدلال نیست؛ به این بیان که نه مثبت حجیت قطع می تواند بر آن استدلال کند و نه نافی حجیت قطع می تواند آن را نفی کند.

درس خارج اصول 1400/7/26

چاپ این بخش

  وثاقت محمد بن عبد الحمید
ارسال‌شده توسط: مومن - 25-دي-1400, 09:19 - انجمن: بررسی راویان - بدون‌پاسخ

محمد بن عبد الحمید روایاتی در فقه و غیر آن دارند ولی وثاقت ایشان مورد اشکال واقع شده است.
برخی وجوهی برای اثبات وثاقت ذکر کرده اند که به بررسی آن ها می پردازیم:
راه اول: توثیق نجاشی

صاحب حدائق و محقق خویی فرموده اند که نجاشی در رجال ایشان را توثیق کرده است؛ تعبیر نجاشی چنین است:
« محمد بن عبد الحميد بن سالم العطارأبو جعفر، روى عبد الحميد عن أبي الحسن موسى [عليه السلام‏]، و كان ثقة من أصحابنا الكوفيين. له كتاب النوادر. أخبرنا أبو عبد الله بن شاذان قال: حدثنا أحمد بن محمد بن يحيى، عن عبد الله بن جعفر، عنه بالكتاب»[1].
صاحب حدائق گفته: علامه در خلاصة الرجال له کتاب نوادر را نیاورد، چون نیاورد منشأ شده برخی اشتباه کنند فکر کنند و کان ثقة‌ اسمش عبدالحمید است نه محمد بن عبدالحمید، یعنی و کان عبدالحمید ثقة، اما وقتی ما مراجعه شود به رجال نجاشی، بعدش «له کتاب النوادر» دارد و این یعنی «لمحمد بن عبدالحمید کتاب النوادر». مرجع ضمیر «له کتاب النوادر» وقتی محمد بن عبدالحمید شد، مقتضای وحدت سیاق این است که مرجع ضمیر در اسم کان هم همین محمد بن عبدالحمید است[2].
به نظر ما کلام ایشان واقعا عجیب است. محقق خویی در معجم رجال ملتفت اشتباه شده اند[3]. اگر واو نبود می‌‌گفت «محمد بن عبدالحمید بن سالم» بعد در جمله معترضه می‌‌گفت «روی عبدالحمید عن ابی الحسن موسی علیه السلام کان ثقة»، معنایش این بود که جمله معترضه تمام شده کان ثقة می‌‌خورد به محمد بن عبدالحمید. ولی این‌جا دارد: «و کان ثقة» یعنی هنوز جمله معترضه تمام نشده، روی عبدالحمید عن ابی‌ الحسن موسی علیه السلام و کان ثقة، ‌این مربوط به عبدالحمید است، و کان ثقة من اصحابنا الکوفیین، ‌جمله معترضه حالا تمام شد، له کتاب النوادر. بعد از این‌که جمله معترضه تمام شد دیگر واو نیاورد. روی عبدالحمید عن ابی الحسن موسی علیه السلام و کان ثقة من اصحابنا الکوفیین جمله معترضه تمام شد بعدش می‌‌گوید له کتاب النوادر. اگر بناء بود کان ثقة به محمد بن عبدالحمید بخورد، واو نباید بیاورد بر سر کان ثقة، باید می‌‌گفت: «محمد بن عبدالحمید بن سالم العطار ابوجعفر کان ثقة من اصحابنا الکوفیین».
راه دوم: رجال کامل الزیارات
بیان دوم این است که محقق خوئی به دلیل اینکه او از رجال کامل الزیارات است، او را توثیق کرده است. ایشان از این نظر بعد ها عدول کردند؛ چرا که عبدالحمید از مشایخ مع الواسطة ابن قولویه صاحب کامل الزیارات است. ایشان مشایخ بلاواسطه را فرمود قدرمتیقن از توثیق عام در دیباجه کامل الزیارات است. محمد بن عبدالحمید جزء مشایخ بلاواسطه ابن قولویه نیست.
راه سوم: مشایخ ابن ابی عمیر
بیان سوم این است که در تهذیب یک روایتی نقل می‌‌کند به اسناد از ابن قولویه از جعفر بن محمد که عرض کردم جعفر بن محمد بن ابراهیم موسوی است، عن عبدالله بن نهیک عن ابن ابی‌عمیر عن محمد بن عبدالحمید. گفته می‌‌شود پس ابن ابی‌عمیر ناقل حدیث از وی است و از مشایخ ابن ابی عمیر بودن، دال بر وثاقت است.
برخی نقل کرده اند که مرحوم آیت الله بروجردی در کتاب ترتیب اسانید کتاب تهذیب، جلد 2 صفحه 82 فرمودند: این سند اشکال دارد؛ چرا که ابن ابی‌عمیر از بزرگان طبقه ششم بوده، محمد بن عبدالحمید از بزرگان طبقه هفتم بوده است و نمی شود از وی نقل کرده باشد.خیلی بعید است محمد بن عبدالحمید که خودش از روات صفوان است مروی عنه ابن ابی عمیر باشد؛ پس شاید تصحیف ابراهیم بن عبدالحمید است که در آن صورت هم برای بحث ما مفید نیست.
در جواب به اشکال محقق بروجردی باید گفت: هیچ اشکالی ندارد که شخصی در رتبه پدری شخص دیگری باشد، ولی از وی حدیث نقل کرده باشد. به عنوان مثال در زمان ما مرحوم شیخ مرتضی حائری که در رتبه پدری شهید صدر بود، گاهی می فرمود که کتاب سید محمد باقر را خواندم و خیلی خوشم آمد. هیچ اشکالی ندارد که محمد بن ابی عمیر، از شاگرد هم کلاسی اش حدیثی را شنیده و نقل کرده باشد.
بله اشکال این است که نهایتا این یک روایت است که از محمد بن ابی عمیر از محمد بن عبدالحمید نقل شده است و با توجه به کثرت تصحیفاتی که در اسناد و نسخ اتفاق می افتاد، نمی توان اطمینان کرد که این سند حتما همینطور است و محمد بن عبدالحمید مروی عنه ابن ابی عمیر بوده است. این روایت را فقط شیخ طوسی نقل می‌‌کند که صاحب حدائق می فرماید در تهذیب شیخ خیلی کم اتفاق می افتد که صفحه ای خالی از اشتباه یا تصحیف باشد. بنابراین این شبهه در اینجا جای تأمل دارد.  
راه چهارم: وکالت امام عسگری
بیان دیگر این است که گفته می‌‌شود نجاشی در ترجمه سهل بن زیاد آدمی می‌‌گوید: «کاتب العسکری علیه السلام علی ید محمد بن عبدالحمید عطار»، سهل بن زیاد با واسطه محمد بن عبدالحمید با امام حسن عسکری علیه السلام مکاتبه کرد، ‌این خیلی مهم است که محمد بن عبدالحمید حالت وکالت و سفارت پیدا می‌‌کند[5].
این وجه نیز درست نیست؛ چه اینکه معلوم نیست کاتب را نیز امام تعیین کرده باشد. گاهی یک شخصی زرنگ است و سهل بن زیاد می داند که وی می تواند نگهبانان را دور بزند و نامه را به امام علیه السلام برساند، نامه را به وی می دهد که بنویسد یا برساند، این مطلب ارتباطی با وثاقت در نقل حدیث ندارد.
راه پنجم: اعتماد نجاشی به محمد بن عبدالحمید در توثیق جزری
بیان دیگر این است که گفته می‌‌شود: نجاشی در ترجمه بیان جزری می‌‌گوید:
« قال محمد بن عبد الحميد: كان خيرا فاضلا ، له كتاب أخبرنا أحمد بن عبد الواحد....»[6]
می بینیم که نجاشی برای بیان توثیق جزری، به نقل محمد بن عبدالحمید اعتماد می کند. اعتماد نجاشی دال بر وثاقت شخص است؛ چه اینکه نجاشی مانند کشی نیست که معروف به اعتماد به ضعفاء باشد. نجاشی کسی است که برخی مانند محقق خویی مشایخ وی را ثقات می دانند. نجاشی کسی بود که می‌‌گفت من احادیث زیادی را از یک شخصی شنیدم، ‌رأیت شیوخنا یضعفونه فترکت الروایة عنه الا بواسطة بینی و بینه، چون دیدم شیوخ تضعیف می‌‌کنند این آقا را دیگر بلاواسطة از او نقل حدیث نکردم با این‌که از او زیاد حدیث شنیده بودم.
به نظر ما این وجه تمام نیست؛ زیرا نجاشی شاید این نقل را پیدا کرده و از باب کمال الجود بذل الجود نقل کرده است، نه اینکه گفته باشد محمد بن عبدالحمید ثقه است، یا حتی برای تعلیل وثاقت جزری به نقل محمد بن عبدالحمید تعلیل نیاورده است، بلکه صرفا کلام او را نیز نقل کرده است. ما در مورد روایات می دانیم که نجاشی از ضعفاء نقل نمی کند، این دلیل نمی شود که بگوییم در مورد وثاقت اشخاص نیز از غیر ثقه ها نقل نکرده باشد.
[1] رجال النجاشی، شیخ النجاشی، ج1، ص339.
[2] الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة، یوسف بن أحمد البحرانی (صاحب الحدائق)، ج8، ص119.« و اما ما ذكره في الجواب عن صحيحة منصور من الطعن في السند و الدلالة فهو مردود، اما الطعن من جهة السند ففيه ان منعه من توثيق محمد بن عبد الحميد ممنوع، و الظاهر انه اعتمد في ذلك على عبارة العلامة في الخلاصة و ما كتبه جده (قدس اللّٰه أرواحهم) في حواشيها، حيث قال العلامة في الخلاصة: محمد بن عبد الحميد بن سالم العطار أبو جعفر روى عبد الحميد عن أبي الحسن موسى (عليه السلام) و كان ثقة من أصحابنا الكوفيين. انتهى. فكتب شيخنا الشهيد الثاني في الحاشية: هذه عبارة النجاشي و ظاهرها ان الموثق الأب لا الابن. انتهى. و أنت خبير بان ما ذكره في المدارك و ان احتمل بالنسبة إلى عبارة العلامة في الخلاصة إلا انه لا يتم في عبارة النجاشي التي أخذ منها العلامة هذه العبارة فإن هذه العبارة بعينها في كتاب النجاشي و بعدها بلا فصل: له كتاب النوادر. الى آخره. و حينئذ فمرجع ضمير «له» هو مرجع ضمير «كان» كما لا يخفى على العارف بأسلوب الكلام من الأعيان، و لا معنى لرجوع الضمير الأول إلى الأب و الثاني إلى الابن للزوم التفكيك في الضمائر و هو معيب في كلام الفصحاء بل من قبيل التعمية و الألغاز.
[3] موسوعة الامام الخوئی، السید أبوالقاسم الخوئی، ج14، ص269.
[5] مصباح المنهاج، السید محمد سعید الحکیم، ج9، ص98.« فإن ظاهره ليس مجرد كونه واسطة في إيصال الكتاب، وإلا فكل من يكاتب لابد من أن يستعين بواسطة لإيصال كتابه، بل كونه من ذوي الاختصاص بهم (عليهم السلام) المتصدين لإيصال كتب شيعتهم إليهم (عليهم السلام)، نظير السفراء، وذلك ملازم للوثاقة عادة، وإن لم يكن لازماً لها شرعاً ولا عقلاً».
[7] اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج2، ص835.
وجه ششم: کلام کشی

«في محمد بن الوليد الخزاز و معاوية بن حكيم و مصدق بن صدقة و محمد بن سالم بن عبد الحميد. قَالَ‌ أَبُو عَمْرٍو: هَؤُلاَءِ‌ كُلُّهُمْ‌ فَطَحِيَّةٌ‌، وَ هُمْ‌ مِنْ‌ أَجِلَّةِ‌ الْعُلَمَاءِ‌ وَ الْفُقَهَاءِ‌ وَ الْعُدُولِ‌، وَ بَعْضُهُمْ‌ أَدْرَكَ‌ الرِّضَا عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌، وَ كُلُّهُمْ‌ كُوفِيُّونَ‌»[1]
می بینیم که ایشان اسم تعدادی را برده و سپس آن ها را از اجلاء علماء و فقهاء و عدول می داند.  یکی از این افراد که نام می برد، محمد بن سالم بن عبدالحمید است. مرحوم وحید بهبهانی می فرماید: مظنون ما این است که در نسخه کشی اشتباهی رخ داده باشد و این شخص همان محمد بن عبدالحمید بن سالم است. چون ما نداریم محمد بن سالم بن عبدالحمید به این شکل، اصلا محمد بن سالم بن عبدالحمید ما نداریم تا چه برسد که من اجلة‌ العلماء و الفقهاء‌ و العدول باشد. بنابراین نسخه کشی مغلوطه بوده و نجاشی هم در ترجمه کشی می‌‌گوید: «له کتاب الرجال کثیر العلم و فیه اغلاط کثیرة»[2]. یک معنایش این است که خود کشی زیاد غلط انجام داده، یک معنایش این است که نساخ زیاد غلط کرده اند.
محقق خویی در ترجمه اسم محمد بن سالم بن عبدالحمید در معجم رجال الحدیث، اول کلام شیخ طوسی را نقل می کند که او از اصحاب امام جواد علیه السلام است. سپس کلام کشی را نقل کرده و اشکال مرحوم بهبهانی را مطرح می کند مبنی بر اینکه شخص مذکور همان محمد بن عبدالحمید است و ما شخص دیگری غیر از او نداریم. سپس در اشکال به بهبهانی می فرماید: در متن کشی مسئله فطحی بودن مطرح شده است، در حالی که محمد بن عبدالحمید منسوب به فطحیه نشده است و ظاهر عبارت نجاشی که در مورد وی «ثقۀ من أصحابنا» را مطرح کرده، منافات با فطحی بودن وی دارد. بنابراین بعید است که دو اسم مربوط به یک نفر باشند[3].
بنابراین وجه أخیری که برای وثاقت محمد بن عبدالحمید مطرح شده است، بعید نیست.
وجه هفتم: اکثار روایت اجلاء
آیت الله زنجانی دام ظله در کتاب حج، اکثار روایت اجلاء را دلیل بر وثاقت وی شمرده اند. افرادی مثل سعد بن عبدالله، عبدالله بن جعفر حمیری، محمد بن حسن صفار، از ناقلین حدیث از محمد بن عبدالحمید هستند، با اینکه این ها کسانی نبوده اند که متهم به اکثار روایت از ضعفاء باشند، بلی، محمد بن احمد بن یحیی اشعری قمی نیز از کسانی است که از محمد بن عبدالحمید روایت نقل کرده اند، ولی او متهم به روایت از ضعفاء و مراسیل می باشد. اما آن بزرگان دیگر متهم به نقل از ضعفاء نبوده اند و از وی زیاد حدیث نقل کرده اند.
ما وقتی فحص کردیم، اکثار روایت از این بزرگان از محمد بن عبدالحمید نیافتیم؛ سعد بن عبدالله حدودا 3 روایت، صفار 6  روایت، محمد بن علی بن محبوب 7  روایت، موسی بن عامر اشعری 18 روایت، حمیری کلا در قرب الاسناد 13 روایت دارد که سه تا از آن شریک دارد. آقای زنجانی اکثار اجلاء‌ را در صورتی علامت وثاقت می‌‌دانند که در احکام فقهیه الزامیه باشد؛ پس این وجه به نظر ما تمام نیست.
وجه هشتم: مبنای آیت الله تبریزی
حضرت استاد آیت الله تبریزی مبنای دیگری را برای توثیق برخی از روات مطرح می کردند که عبارت بود از «کون الشخص من المعاریف الذین لم یرد فی حقهم قدح» اگر راوی از مشهور هایی باشد که قدحی در رابطه اش صادر نشده باشد، منشأ می شود که انسان اطمینان به عدم کاذب بودن او پیدا کند؛ چرا که آدم معروف اگر عیبی و نقصی داشته باشد، مطرح می شد[4].
وجه نهم: عدم استثناء ابن ولید از رجال از نوادر الحکمۀ
آخرین وجه این است که ابن الولید کتاب نوادر الحکمة محمد بن احمد بن یحیی اشعری را دید پذیرفت و استثناءهایی از آن ذکر کرد. نجاشی نقل می‌‌کند، شیخ طوسی نیز در فهرست از قول صدوق نقل می‌‌کند. نجاشی می‌‌گوید: «و کان ابن الولید یستثنی من روایة‌ محمد احمد بن یحیی مواردی را، «ما رواه عن محمد بن موسی بن همدانی» یا «ما رواه عن رجل او یقول بعض اصحابنا»، تا آخر، «او یقول وجدت فی کتاب و لم یُروَ او یقول فی حدیث». ولی استثناء نکرد روایت محمد بن احمد بن یحیی را از محمد بن عبدالحمید، همین مطلب کاشف از وثاقت وی است. آیت الله زنجانی این وجه را قبول دارند[5].
ما در گذشته نیز عرض کرده ایم که شاید مبانی ابن ولید با مبانی ما فرق داشته است. مثل این است که شما از یک نفر بپرسید که پشت سر فلانی نماز می خوانید، وی بگوید بله، این دلیل نمی شود که شما نیز بتوانید بخوانید؛ چرا که شاید مبنای او فرق کند و شاید اصلا احراز عدالت را شرط نداند.
نتیجه بررسی سندی اینکه از بین جمیع وجوه مطرح شده، عمده همان وجه کلام کشی است اگر تمام بشود و موجب بشود ما مطمئن بشویم که محمد بن سالم بن عبدالحمید در نسخه کشی تصحیف محمد بن عبدالحمید بن سالم است که محل بحث است، سند روایت تمام خواهد بود.


[3] معجم رجال الحدیث، السید أبوالقاسم الخوئی، ج17، ص112.« من أصحاب الجواد ع ، رجال الشيخ (22). و قال الكشي (441 - إلى - 444): محمد بن الوليد الخزاز ، و معاوية بن حكيم ، و مصدق بن صدقة ، و محمد بن سالم بن عبد الحميد : «قال أبو عمرو : هؤلاء كلهم فطحية، و هم من أجلة العلماء و الفقهاء و العدول، و بعضهم أدرك الرضا ع ، و كلهم كوفيون». قال الوحيد - قدس سره - في التعليقة : «في الظن أنه ابن عبد الحميد بن سالم الكوفي ، المعروف المشهور و سيجيء، و وقع تقديم و تأخير من الناسخ، و أمثال هذه من نسخة (كش) غير بعيدة، على ما صرح بعض المحققين، و أشار إليه (جش) في ترجمته. و الشاهد على ما ذكرنا أن المستفاد من كلام (كش) أنه كنظائره و شراكته من أجلة العلماء و الفقهاء و العدول، المعروفين المعهودين، و محمد بن سالم بن عبد الحميد ما أظن تحققه في سند حديث، أو ذكره في موضع، فضلا عن أن يكون بتلك المثابة..» إلخ. أقول: إن ما ذكره - قدس سره - يبعده أن محمد بن عبد الحميد بن سالم لم ينسب إلى الفطحية ، بل ظاهر قول النجاشي أنه ثقة من أصحابنا ينافي كونه فطحيا».
[4] . تنقیح مباني العروة (الطهارة)، جلد: ۱، صفحه: ۶۶.
[5] . کتاب نکاح (شبیری)، جلد: ۲۲، صفحه: ۶۸۸۷.

چاپ این بخش

  حقیقت نسخ
ارسال‌شده توسط: مسعود عطار منش - 24-دي-1400, 19:17 - انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری - بدون‌پاسخ

در حقیقت نسخ چهار مبنا مطرح است:
1. ابتدا حکمی جعل می شود و متعلق آن در همان عالم ثبوت دارای اطلاق زمانی است و ناسخ بمثابه معارضی است که می آید و جلوی استمرار آن را می گیرد.
2. ابتدا حکمی جعل می شود که اثبات دارای اطلاق ازمانی است ولی بعد از تحقق ناسخ کشف می کتیم این اطلاق اثباتی مطابق عالم ثبوت نبوده و در واقع موقت بوده است.
3. ابتدا حکمی جعل می شود ولی در متعلق آن یک قید کلی وجود دارد که "هر حکمی مغیا است به جعل حکم مضاد" لذا ناسخ می آید و غایت حکم اول را محقق می کند و شک در نسخ بمثابه شک در قید الموضوع است و شبهه موضوعیه تلقی می شود.
این سه تصویر در کلام مرحوم شهید صدر به اشارت رفته است.
4. مبنای چهارمی وجود دارد که توسط استاد مطرح شده و همان نیز اختیار شده است مبنی بر این که جعل حکم اولیه نه مطلق است و نه مقید بلکه بلحاظ عقلایی زمان اصلا در آن ملاحظه نشده است و بقای اثر حکم، تابع بقای اعتباری خود حکم است نه اطلاق ازمانی متعلق آن و ناسخ می آید جلوی بقای اعتباری حکم را گرفته و طبعا اثرش نیز در بقا منتفی می شود.

چاپ این بخش

  لو کان لبان (مفاد، ادله، شواهد، نقضها، تطبیقات)
ارسال‌شده توسط: مخبریان - 23-دي-1400, 15:25 - انجمن: مطالب علمی (اصولی) - پاسخ‌ها (2)

یکی از ادله‌ای که گاه در استدلال فقهی بدان تمسک می‌شود، قاعده‌ی «لو کان لبان» است.
مفاد این قاعده در یک جمله این است که اگر چنین حکمی وجود می‌داشت، آشکار می‌شد. 
گفته شده است که مرحوم آقای خویی از این دلیل به طور گسترده‌تری استفاده کرده‌اند به گونه‌ای که به عنوان دلیل پنجم (در کنار ادله اربعه) جای گرفته است.

در این باره سؤالات و مطالب فراوان است و این قاعده نیاز به بررسی دقیق در مفاد، ادله و شواهد دارد و باید نقض‌های آن پاسخ داده شود تا در تطبیقات مورد استفاده واقع شود.

در این صفحه بدون رعایت ترتیب منطقی مطالب مرتبط با این قاعده قرار داده خواهد شد؛ ان شاء الله.

چاپ این بخش

  مفاد تضعیف مستفاد از استثناء ابن ولید در مورد مشایخ محمد بن احمد بن یحیی
ارسال‌شده توسط: محمود رفاهی فرد - 23-دي-1400, 00:19 - انجمن: قواعد رجال - پاسخ‌ها (4)

در مورد استثناء ابن ولید نسبت به مشایخ محمد بن احمد بن یحیی، دو بحث کلی مطرح است. یکی این که آیا افرادی که استثناء شده اند ضعیف اند یا خیر و دیگری این که آیا افرادی که استثناء نشده اند ثقه اند یا نه. نسبت به مساله ی اول، شبهه ای که مطرح شده این است که ابن ولید، روایات این افراد را استثناء کرده و لذا شاید خود این افراد، مشکلی نداشته اند اما روایات محمد بن احمد بن یحیی از آن ها مضامین باطلی داشته است. اما قرائن متعددی نشان می دهد که این ولید، خود این افراد را ضعیف می دانسته است (ن ک مقاله ی "دراسۀ فی احوال رجال نوادر الحکمۀ"، مجله دراسات علمیۀ، شماره15 و ... . ضمنا ظاهرا مستند شیخ در ضعیف شمردن افرادی که در باب من لم یرو عنهم علیهم السلام ضعیف معرفی شده اند همین استثناء ابن ولید بوده است). با قبول این نظر که ابن ولید، این افراد را ضعیف می دانسته، باز هم جای این سوال هست که آیا مضامین روایات محمد بن احمد بن یحیی از این افراد را هم نامقبول می دانسته است؟ در مقاله ی "ابن ولید و مستثنیات وی"(مجله حدیث پژوهی، شماره9) این نظر مطرح شده که استثناء ابن ولید، رویکرد احتیاطی داشته و به منزله ی هشداری در نحوه ی تعامل با روایات این افراد است و نه نفی مضامین روایات این افراد. (به تعبیر دیگر، صرفا این افراد را ضعیف می دانسته نه این که مفاد روایاتشان را قبول نداشته)
یک سوال: در این صورت، به منفردات این راویان نمی توان عمل کرد اما اگر قرینه ای مطابق مضمون روایتشان باشد ممکن است به حد اعتبار برسد. پس چرا در متن استثناء، تنها در مورد حسن بن حسین لولوی و محمد بن عیسی بن عبید بیان شده که به منفرداتشان عمل نمی شود؟ این دو چه تفاوتی با بقیه داشته اند که با تعبیر مخصوصی استثناء شده اند؟

چاپ این بخش

  بررسی کلام استاد حسینی نسب در استناد تقسیم واجب مطلق به معلق و منجز توسط صاحب فصول
ارسال‌شده توسط: نکونام - 22-دي-1400, 21:02 - انجمن: مباحثات دروس خارج اصول - بدون‌پاسخ

ينقسم الواجب ببعض الاعتبارات إلى مطلق و مشروط فالمطلق منه ما لا يتوقف وجوبه بعد حصول شرائط التكليف من البلوغ و العقل و العلم و القدرة على شي‏ء كالمعرفة و إنما اعتبرنا الإطلاق بعد التقييد بتلك الأمور لامتناع الإطلاق بالنسبة إليها عقلا أو شرعا و يقابله المشروط و هو ما يتوقف وجوبه على غيرها كالحج و قد يطلق الواجب المطلق و يراد به ما لا يتوقف تعلقه بالمكلف على حصول أمر غير حاصل سواء توقف على غير ما مر و حصل كما في الحج بعد الاستطاعة أو لم يتوقف كما مر و هو بهذا المعنى محل النزاع في المبحث الآتي و يقابله المشروط و هو ما يتوقف تعلقه بالمكلف على حصول أمر غير حاصل و النسبة بين كل من المطلقين و مشروطه تباين و بين كل منهما و كل من الآخرين عموم من وجه‏.

????استاد  حسینی نسب در درس  خارج اصول فرمودند که صاحب فصول واجب مطلق را  به واجب منجز  و معلق تقسیم میکند تمسک ایشان به این فقره از کلام صاحب فصول است که  میفرماید : قد یطلق المطلق و یراد به مالایتوقف تعلقه بالمکلف علی حصول امر غیر حاصل و این را بیانی از واجب منجز میداند  .
ولی به نظر این استفاده درست نیست چرا که به نظر در عبارت قد یطلق المطلق در مقام بیان تعریف دیگری از کلمه مطلق است یعنی به عبارت دیگری صاحب فصول میفرمایند که واجب مطلق دو اصطلاح دارد یک اصطلاح این است که  ما لا يتوقف وجوبه بعد حصول شرائط التكليف من البلوغ و العقل و العلم و القدرة على شي‏ء و اصطلاح دیگر این است که ما لا يتوقف تعلقه بالمكلف على حصول أمر غير حاصل . شاهد دیگر این بیان این است که مطلق به معنای اول و مطلق به معنای دوم را من وجه میداند و حال انکه در صورتی که مطلق به معنای دوم از اقسام مطلق به معنی اول باشد رابطه شکل گرفته مطلق است نه من وجه . حداقل این است که مطلب مذکور در فصول ظهوری در انچه استاد تبیین کرده اند ندارد.  
دوستان استظهار خودشان را از عبارت صاحب فصول  بیان کنند. ?

چاپ این بخش

  عدم تلازم بین مقربیت و استحقاق ثواب
ارسال‌شده توسط: رضا اسکندری - 21-دي-1400, 10:19 - انجمن: اصول استاد قائینی - پاسخ‌ها (5)

مرحوم آخوند در بحث واجب غیری معتقدند موافقت با اوامر غیری به وجدان عرفی و ادراک عقلی موجب استحقاق ثواب نیست و مقرب هم نیست و بر همین اساس هم قصد قربت با آن ممکن نیست.
به نظر می‌رسد بین مقربیت و استحقاق ثواب تلازمی وجود ندارد. ممکن است عملی با اینکه موجب استحقاق ثواب نیست اما مقرب باشد شاهد آن هم این است که اجزاء و شرایط شرعی واجبات، با اینکه موجب استحقاق ثواب (مستقل از ثواب خود مرکب و مقید) نیستند اما حتما مقرب هستند و قصد قربت با آن ممکن است. بنابراین اگر چه ترتب ثواب بر عملی نشان مقرب بودن آن هم هست اما مقرب بودن عمل کاشف از ترتب ثواب بر آن و استحباب عمل نیست.

چاپ این بخش

  مستصحب در مکاتبه علی بن محمد قاسانی
ارسال‌شده توسط: رضا یعقوبی - 20-دي-1400, 11:34 - انجمن: مطالب علمی (اصولی) - بدون‌پاسخ

برخی، مکاتبه علی بن محمد بن قاسانی را بی ربط به بحث استصحاب دانسته اند.[1] طبق پذیرش دلالت این مکاتبه بر استصحاب، نسبت به متعلق استصحاب، چند احتمال وجود دارد:
الف. رمضان: در روز 29 رمضان، یقین به تحقق رمضان وجود داشته و در روز سی ام، شک در بقاء رمضان وجود دارد.
اشکال این احتمال، این است که طبق مبنای عدم جریان استصحاب در شک در مقتضی، این تطبیق، نادرست است.[2]
ب. وجوب صوم: مرحوم شیخ در رسائل3/82  مستصحب را وجوب صوم دانسته اند، لکن ایشان، این احتمال را در جلد 3 ص205 رد کرده اند؛ چرا که در روز سی ام رمضان، شک در وجوب صوم جدیدی، پیدا می شود؛ به عبارت دیگر، وجوب های صوم در ماه مبارک رمضان، وجوب های مستقل و دارای انحلال می­باشند و شک در هر وجوب، شک در اصل تکلیف جدید می باشد که مجرای براءۀ است.
ج. عدم شوال: در روز 29 رمضان، یقین به عدم شوال وجود دارد و در روز سی ام، همین متیقن، استصحاب می شود.[3] این استصحاب، طبق مبنای شیخ اعظم (اختصاص حجیت استصحاب به موارد شک در رافع) نیز صحیح است؛ چرا که ایشان شک در بقاء اعدام را شک در رافع می دانند.[4]
دو راه تصحیح استصحاب وجوب صوم
به نظر می رسد که برای تصحیح استصحاب وجوب صوم، رمضان، دو راه وجود دارد:
الف. پذیرفتن استمرار عرفی در موارد تکرار فرد
مرحوم شیخ در فرائد الأصول، ج‏3، ص: 147 فرموده اند: (در صورتی که واقعه ای در چند روز متوالی تکرار شود، شک در تحقق واقعه در روزهای بعدی، مصداق شک در فرد مستقل نیست، بلکه مصداق شک در بقاء است.)[5]. این مطلب ایشان، از نظر عرفی صحیح می رسد. برای مثال اگر کلاس درسی تا یک ماه از ساعت 7 تا 8، برقرار شود، جلسه سی و یکم، ادامه جلسات قبل محسوب می شود.این مطلب در محل بحث نیز تطبیق می شود؛ چرا که در مورد شک در وجوب صوم در روز سی ام نیز، شک ما، شک در بقاء وجوب صوم رمضان است و مجرای استصحاب می باشد.
ب. تکلیف به صوم رمضان از لحظه دخول هلال
مرحوم سید، آیه (فمن شهد منکم الشهر فلیصمه)[6] را ظاهر در این معنا دانسته اند که دخول ماه مبارک رمضان، موضوع برای تکلیف به چند روز (29 یا 30) روزه است. با تحقق این موضوع، تکلیف به عهده مکلف می آید. پس از پایان روز 29، شک در فراغ یقینی نسبت به این تکلیف، پیدا می شود و لذا قاعده اشتغال جاری می شود و لزوم فراغ یقینی را اثبات می کند.[7]


[1] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 397
[2] فرائد الأصول، ج‏3، ص: 80
[3] بحر الفوائد فى شرح الفرائد ( طبع جديد )، ج‏6، ص: 432
[4] ایشان در مواردی، به این مبنا اشاره کرده اند؛ از جمله فرائد الأصول، ج‏3، ص: 83 و فرائد الاصول ج3، ص: 160
[5] أما لو ثبت ذلك مرارا، ثم شك فيه بعد أيام، فالظاهر حكمهم بأن هذا الحكم كان مستمرا و شك في ارتفاعه، فيستصحب. فرائد الأصول، ج‏3، ص: 147
[6] بقره/185
[7] حاشية فرائد الأصول ؛ ج‏3 ؛ ص225
قوله: مع أنّ الحق في مثله التمسك بالبراءة لكون صوم كل يوم واجبا مستقلا .
هذا إنما يتم لو قلنا بأنّ قوله تعالى‏ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ- يعني شهر رمضان- فَلْيَصُمْهُ‏  مرآة لعدّة تكاليف كل واحد منها تكليف مستقل لا ربط له بالبقية أصلا، فيتردد الأمر بين الأقل و الأكثر الاستقلالي، و أمّا إذا كان الشهر شهر رمضان عنوانا للمأمور به كما هو الظاهر فإنه مورد استصحاب الاشتغال لا البراءة إذ لا يحصل العلم بفراغ الذمة عن صوم الشهر إلّا باكماله ثلاثين، و لا ينافي ذلك كون صوم كل يوم تكليفا مستقلا أيضا فإنه جامع الجهتين، نعم يكون المقام من قبيل الشك في المقتضي و هو كلام آخر و مبنى الكلام هنا على تقدير اعتباره كما هو المشهور.

چاپ این بخش

  اختلاف در شرط اول استصحاب
ارسال‌شده توسط: رضا یعقوبی - 20-دي-1400, 11:00 - انجمن: مطالب علمی (اصولی) - بدون‌پاسخ

در این که شرط اول جریان استصحاب، چیست، میان علماء اختلاف نظر وجود دارد:
اقوال
برخی مثل مرحوم شیخ اعظم در رسائل، شرط اول را بقاء الموضوع دانسته اند، ولی برخی مثل مرحوم امام، شرط اول را وحدت قضیه متیقنه و مشکوکه دانسته اند.[1]
1. بقاء موضوع:
برای استصحاب کردن، باید موضوعی که قبلا متیقن بود، در زمان لاحق هم باقی باشد و شک در بقاء معروض این موضوع باشد. دو مثال:
الف. در استصحاب قیام زید که معروضش زید می باشد، باید اصل وجود زید که قبلا متیقن بود، در زمان لاحق هم باقی باشد.
ب. در مورد استصحاب وجود زید که معروضش ، ماهیتِ زید است باید یقین کنیم که ماهیت در زمان یقین، عین ماهیت زمان شک است، لذا اگر احتمال دهیم که ماهیتِ مشکوک الوجود، شخصی غیر از زید است، بقاء الموضوع احراز نشده و حق جریان استصحاب را نداریم.
2. وحدت قضیه متیقنه و مشکوکه:
مقدمه:
الف. ابقاء ما کان، در جایی معنا دارد که متیقن و مشکوک وحدت داشته باشند و شکّ مکلف، شک در بقاء متیقن باشد.
ب. متعلق یقین و شک، تصورات نیستند، بلکه قضایای تصدیقیه است. برای مثال، یقین ما به (زید)، معنا ندارد، بلکه یقینِ ما به (زید موجود است) تعلق می گیرد.
نتیجه:
در استصحاب شرط است که متعلق شک (قضیه تصدیقیه)، و متعلق یقین (قضیه تصدیقیه) یکی باشد. برای مثال در جایی که شک در قیام زید داریم، باید یقین سابق به همین قیام زید داشته باشیم، نه این که یقین سابق، به جلوس عمرو بوده باشد (عدم وحدت در هیچ یک از موضوع و محمول) و یا این که یقین سابق به جلوس زید بوده باشد (عدم وحدت در محمول).
قضاوت میان دو شرط
کلمه بقاء، ظاهر در بقاء یقینی است و این با (بقاء الموضوع) مناسبتر است؛ چرا که در مورد قضیه متیقنه، ما علم به بقاء قضیه نداریم، وگرنه نیازی به استصحاب نداشتیم. برای مثال در مورد شک در قیام زید، ابتداء، بقاء زید در زمان شک را احراز می کنیم و سپس قیام را در زمان شک برایش اثبات می کنیم، نه این که بقاء قیام زید در زمان شک را احراز می کنیم.
اما با توجه به این که شرط اول استصحاب از همان خطاب (لاتنقض) گرفته شده است و در این خطاب، حکم به ابقاء متیقن شده است، پس باید شرط اول را (وحدت متیقن و مشکوک) معرفی کنیم، نه (بقاء الموضوع).
وجه استعمال بقاء الموضوع به جای وحدت القضیۀ
علماء به خاطر اهمیت موضوع، و این که در برخی موارد، وحدت موضوع، خلط می شده است، تکیه روی ذکر موضوع کرده اند، وگرنه هم وحدت موضوع مهم است و هم وحدت محمول.[2]
نکته اول: مرحوم آخوند در کفایه، مراد از بقاء الموضوع را همان وحدت قضیه متیقنه و مشکوکه دانسته اند.[3]
نکته دوم: در مطارح الانظار، این طور به شیخ اعظم نسبت داده شده که ایشان علاوه بر بقاء الموضوع، بقاء المحمول و بقاء هر آن چیزی که نبودش مضر به صدق اتحاد است را لازم دانسته اند. البته مراد از بقاء المحمول، بقاء خارجی نیست؛ چرا که چنین بقائی، با شک در بقاء، منافات دارد، بلکه مراد وحدت تقدیری است (اگر این محمول محقق می بود، بقاء همان محمول متیقن بود.)[4]
نکته سوم: شیخ اعظم اگرچه در رسائل، شرط اول استصحاب را بقاء الموضوع معرفی کرده است، لکن در مطارح، تعبیر به (اتحاد موضوع و محمول) را از (بقاء الموضوع) اولی دانسته و تعبیر به (اتحاد نسبت) را از همه بهتر دانسته اند.[5]


[1] فرائد الأصول، ج‏3، ص: 289، ضوابط الأصول ؛ ص437، الاستصحاب، النص، ص: 203
[2] مصباح الأصول ( طبع موسسة إحياء آثار السيد الخوئي ) ؛ ج‏2 ؛ ص271
و لعل تعبيرهم ببقاء الموضوع مبني على أهمية الموضوع، أو على أن المراد بقاء الموضوع بوصف الموضوعية، و بقاؤه بوصف الموضوعية عبارة اخرى عن بقاء الموضوع و المحمول، إذ لا يتصور بقاء الموضوع مع الوصف بدون المحمول.
[3] كفاية الأصول ( طبع آل البيت ) ؛ ص427: المقام الأول أنه لا إشكال في اعتبار بقاء الموضوع‏ بمعنى اتحاد القضية المشكوكة مع المتيقنة موضوعا كاتحادهما حكما.
[4] مطارح الأنظار ( طبع جديد )، ج‏4، ص: 378
[5] و من هنا ينقدح أنّه كما يعتبر في الاستصحاب بقاء الموضوع فكذلك يعتبر بقاء المحمول لا بوصف الحمل؛ ضرورة ارتفاع الشكّ على تقديره، بل بمعنى عدم اختلاف المحمول، بل و بقاء كلّ ما يحتمل من اختلافه اختلاف أحد العمودين في القضيّة من شرط أو وصف أو حال، زمانا أو مكانا و غيرها نظرا إلى لزوم اتّحاد القضيّة المتيقّنة و القضيّة المشكوكة.
فعلى هذا فالأولى في التعبير في بيان الاشتراط أنّه لا بدّ من اتّحاد الموضوع و المحمول، بل الأولى منه أيضا اتّحاد النسبة؛ لاختلافها باختلاف أحد الأركان كما لا يخفى. مطارح الأنظار ( طبع جديد )، ج‏4، ص: 378

چاپ این بخش

  نظر مرحوم سید در مورد روایات کتب اربعه
ارسال‌شده توسط: رضا یعقوبی - 20-دي-1400, 10:39 - انجمن: مطالب علمی (اصولی) - بدون‌پاسخ

مرحوم سید یزدی: شهادت اصحاب کتب اربعه بر حجیت روایات این کتب، کمتر از توثیق مرحوم کشی و نجاشی نسبت به روات نیست، لذا بعید نیست که بتوان قطعی الاعتبار بودن روایات این کتب را اثبات کرد.
تذکر: اگر چه مرحوم صدوق و کلینی[1]، شهادت به حجیت روایات کتب خود داده اند، لکن در تهذیب و استبصار، چنین شهادتی یافت نشده است. البته مرحوم فیض کاشانی در الوافی[2]، به شیخ طوسی نسبت داده اند که ایشان در کتاب العدۀ، شهادت داده که روایات در تهذیبین را از اصول مورد اعتماد اخذ کرده است، لکن این مطلب چنانچه محقق خویی هم بیان فرموده اند، ثابت نیست و در کتاب عده، چنین عبارتی یافت نشد. منشأ این توهم را محقق خویی به طور تفصیلی مورد بررسی قرار داده اند.[3]
حاشية فرائد الأصول ؛ ج‏1 ؛ ص426
و الانصاف أنه مع ذلك كله لا يحصل القطع بصدور جميع ما في الكتب مع علمنا بدس الدساسين في الجملة في كتبهم، و تبين فسق بعض هذه الرواة في آخر أمره بل فساد معتقده أيضا.
نعم لو استشهد بهذا الوجه و سائر الوجوه التي أنهاها في‏ آخر الوسائل‏ في الفائدة الثامنة إلى اثنين و عشرين على كون هذه الأخبار قطعي الاعتبار لم يكن بعيدا مؤيدا، بشهادة أصحاب الكتب الأربعة بأنهم لم يودعوا في كتبهم إلا ما كان حجة بينهم و بين ربهم، فلو كان خبر العادل المزكى بتزكية الكشي أو النجاشي حجة، ليس مطلق أخبار الكتب الأربعة قاصرا عن هذه المرتبة قطعا بعد أن حكم أصحابها بصحتها.


[1] من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص: 3، الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 8
[2] الوافي، ج‏1، ص: 23
[3] معجم‏رجال‏الحديث ج : 1  ص :  95

چاپ این بخش